جدی؟

خب تقریبا میشود گفت از فردا زندگی جدی تر میشود،از صبح که پاشدم هی به خودم گفتم لابد امروز آخرین شب آرامش است (برگرفته از همان فیلم اولین شب آرامش ...) 

دیروز رو اصلا دوست نداشتم مامان مریض بود ،همسایه برای کف دستشویی ش که میشود سقف ما کارشناس آورده بود،خواهرم کشیک بود و تمام روز توی نت و فیس بوک و کتاب چرخ خوردم،بعدش هم با مامان نشستیم فیلم خوابم میاد رو دیدیم! 

حالا از فردا زندگی جدی میشود یعنی چه؟ 

یعنی اینکه فردا 10تا12 یک جلسه ی کاری داریم،بعدش باید هرجوری هست از دل پایان نامه یک مقاله دربیاورم حداقل باید استارتش را بزنم ،حدود10ماه ست از دفاع گذشته و من هنوز که هنوز است این کار را نکرده م،از ان کارهایی است که اگر انجامش ندهم تا قیام قیامت به خودم سرکوفت میزنم که 1مقاله حداقلش درمیاوردی! 

بعد باید از فردا یکم زندگیم نظم پیدا کنه باید سی دی زبان دیدن رو فعال کنم ،باید ساعات امدنم به نت رو کنترل کنم و هی افسار گسیخته نپرم توش ،باید برنامه های کاری رو به شدت انجام بدم و بعدش اگر بشود دنبال یک کار تمام وقت باشم ،هرچند که دلم میخواد همینطوری این کارهای پاره وقت رو انجام بدم و درکنارش هرکاری خواستم بکنم ولی خب از شما چه پنهان که من اینطوری احساس میکنم دورریز زندگیم زیاده !وقت تلف شده زیاد دارم،برنامه ریزی و تقویم نویسی که کلا ندارم ...هی عذاب وجدان میگیرم ...مخصوصا که تصمیم جدی گرفتم کنکور دکترا شرکت نکنم هرچند الان که دارم این رو مینویسم اون قسمت کمال طلبانه م صداش دراومده که خاک برسرت که اینطوری این کار رو هم نصفه گذاشتی ... 

 

بگذریم الان باید حداقل دوتا سند مالی رو اماده کنم ... 

...

نظرات 1 + ارسال نظر
نی نی جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:22 ب.ظ

اومدم بگم که بی معرفت نیستم...
یکم ذهنم درگیره همین......

مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد