من؟

*دارم همزمان همین لینک دانلودی پست قبل را گوش میدهم و ریز ریز اشک ها ... 

دارم فکر میکنم چرا هیچ وقت نتونستم انتقام درست حسابی بگیرم؟ کی گفته است بخشش لذتی دارد که انتقام ندارد؟اصلا طرف از کجا میداند که اینطور باشد ... 

دارم فکر میکنم هیچ وقت توی زندگی دیوانگی نکرده ام کنار نزده ام ترمز آنچنانی نکرده ام هیچ وقت نرفته ام که برنگردم ! هیچ وقت داد و جیغ و فریاد ازم برنیامده ست حتی موقع ترس لال میشوم ! 

 چندوقت پیش یکی مطلبی نوشته بود الان یادم نیست کدام وب بود که لینک بدهم،یک چیزی توی همین مایه ها حرف زده بود اینکه هیچ وقت توی زندگیش کاری خلاف رویداد زندگی نکرده است !اینکه به معنای واقعی یک بچه + بوده است و...

  

حرف ها یادم رفت ...

 

*زندگی را با چیزهای بسیار ساده پر باید کرد، ساده‌ها سطحی نیستند خرید چند سیب ترش می تواند به عمق فلسفۀ ملاصدرا باشد مشکل ما این نیست که برای شیرین‌ کردن زندگی، معجزه نمی کنیم، مشکل ما این است که همانقدر که ویران می کنیم ،نمی‌سازیم. همانقدر که کهنه می‌کنیم ، تازگی نمی‌بخشیم،همانقدر که دور می‌شویم ، بازنمی‌گردیم،همانقدر که آلوده می‌کنیم، پاک نمی‌کنیم. همانقدر که تعهدات و پیمان‌های نخستین خود را فراموش می‌کنیم،آنها را به یاد نمی‌آوریم، همانقدر که از رونق می‌اندازیم ،رونق نمی‌بخشیم. مشکل این است که از همه رویاهای خوش آغاز دور می‌شویم و این دور شدن به معنای قبول سلطه بیرحمانۀ زمانه است بر سر قول ‌و قرارهای نخستین نماندن، باور پیرشدگی روح است و خواجه‌گی عاطفه. عشق چاه ویل را هم پر می کند....

" یک عاشقانه ی آرام __ نادر ابراهیمی "

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد