شعارها...

صبح روز سیزدهم آبان پنجاه و نه، خاطره انگیزترین روز دبستان بود؛ وقتی ناظم محترم، ساعت هشت صبح، با هیبت همیشگی اش پشت تریبون رفت و اعلام کرد امروز، برای کوبیدن مشت محکم به دهان امپریالیسم، نیم ساعت دیرتر سر کلاس می رویم و شعار می دهیم. فریاد شوقمان به آسمان رفت. برای ما که حیاط مدرسه مان از حیاط خانه بعضی اقواممان کوچکتر بود، برای ما که زنگهای ورزشمان را به نفع ریاضی مصادره می کردند، برای ما که دویدن در زنگ تفریح معادل با یک لنگ پا ایستادن کنار دفتر بود، نیم ساعت پیچاندن کلاس و فریاد زدن، فرصتی بی نظیر بود؛ لحظه طغیان. با مرگ بر امریکا شروع کردیم. چهارصد کودک دبستانی با چنان اشتیاقی امریکا را نفرین می کردند که انگار همین الان آخرین مصوبات کنگره امریکا علیه بشریت را بررسی کرده اند. مرگ بر شوروی، مرگ بر انگلیس، مرگ بر فرانسه، مرگ بر ایتالیا، مرگ بر جرمنی، مرگ بر بورکینافاسو، مرگ بر پاپوآگینه، مرگ بر لوکزامبورگ و مرگ بر تمام کشورهایی که جزو "خارج" محسوب می شدند و تصویرمان از آنان منحصر به شکلاتها و دوچرخه-موتوری و شلوار و کلاهی بود که بابای حسن چهارس...یلندر برایش از تایلند آورده بود تا دل ما بسوزد و چشممان بماند به راه هدیه ای که هرگز نخواهد آمد. در میان آن هیاهو، ناگهان کودکی سوم دبستانی، دوان دوان پای تریبون رفت و از ناظم خواست شعار بعدی را او بگوید. سکوت تمام مدرسه را فراگرفت. چه ابتکار حیرت انگیزی؛ چرا به فکر ما نرسید. آقای ناظم لبخند فاتحانه ای زد گفت: "آفرین، آفرین انقلابی کوچک" و از ما خواست به عنوان حسن ختام شعار او را پانزده دقیقه تکرار کنیم. رسما در حال انفجار بودیم از حسادت. شوالیه مدرسه ما، هادی دولابی، پشت تریبون رفت، میکروفون را به سمت خودش پایین کشید، روی پنجه پا قد کشید و از صمیم قلب فریاد زد: "بهشتی، بهشتی، طالقانی رو تو کشتی". ملودی شعار هادی دولابی بی نظیر بود. پانزده دقیقه با مشتهای گره کرده فریاد می زدیم و آقای ناظم پانزده دقیقه بی وقفه ناسزا می گفت پشت تریبون. فردا صبح، پدر و مادر هادی دولابی را خواستند و پرونده اش را زدند زیر بغلش که اخراج. او هم وقتی فهمید اصرارش به اینکه اصلا نمی داند بهشتی کیست و طالقانی کجاست (کداممان می دانستیم؟)، دست مادرش را گرفت و آرام آرام از حیاط مدرسه خارج شد؛ فقط وقتی لبخند زد که برگشت و دید همه ما داریم زیر لب زمزمه می کنیم: "بهشتی، بهشتی، طالقانی رو تو کشتی". 
 
 
متنی از حمیدرضا ابک  
 
گاهی متن هایی که توی فیس بوک هستن رو اینجا نقل میکنم ،متن هایی که از خوندنشون لذت میبرم...
نظرات 2 + ارسال نظر
هم وبلاگی جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:35 ب.ظ http://hamweblogi.blogfa.com

سلام
شماره دوم نشریه مجازی هم وبلاگی منتشر شد
: )
منتظر نگاه سبزتون هستیم

شبنم یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:29 ق.ظ

عزیز دلم بعد حدود یه ماه دوری اجباری از وبلاگت واقعا لذت بردم به خصوص از این پست

ای جاااااااااااااااان دلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد