نوشته ای از مهــــــ دی محــــــ مودیان

اواخر آبان ماه بعد از دوماه انفرادی، و در حالی که یک ماه بود حتی از داشتن قرآن و مفاتیح نیز محروم شده بودم، نمی دانم به چه دلیل یکی از نگهبانان مجله آسمان را به... داخل سلولم انداخت، با حرص و لع شروع به خواندن آن کردم. نشریه برای یکی دوماه قبل بود. خبرها مربوط به قبل از بازداشتم بود و شاید حتی آن را یک بار خوانده بودم. اما در 24 ساعتی که این نشریه دست من بود چندین بار آنرا خواندم. حتی قسمتی که در مورد قیمت خودرو ها بود. اما یک صفحه از آن را کندم و زیر موکت مخفی کردم. شعری بود از عبدالجبار کاکایی. آن ترانه را صد بار خواندم و شاید بیشتر.....فردای آنروز بخاطر اینکه داشتم آن ترانه را با صدای بلند می خواندم ماموران متوجه شدند و نشریه را از من گرفتند و معلوم نبود آن را با مجوز چه کسی به من داده بودند. اما آن صفحه و آن ترانه تا پایان انفرادی همنشین من بود..... استاد کاکایی امروز من را شرمنده کرده و دو جلد از کتابهایشان را به من اهدا کردند. همین که کتاب را گشودم، ترانه ای که بیش از یک ماه همنشین تنهایی هایم بود را دیدم. ..... احساسم را نمی توانم بنویسم اما مطمئنم آقای کاکایی وقتی این ترانه را می خواندم از باران چشمانم احساسم را دیدند... 

. آسمون بغضش خالی می کنه آدم حالی به حالی می کنه . کوچه ها رنگ زمستون می گیرن شیشه ها بخار و بارون می گیرن . آدما چتراشون وا می کنن گریه ی ابر تماشا می کنن . نمی خوان مثل درختا تر بشن از دل قطره ها با خبر بش . نمی خوان بی هوا خیس آب بشن زیر بارون بمونن خراب بشن . اما تو چترت بستی کبوتر زیربارون نستی کبوتر . رفتی و سنگا شکستن بالت اومدی هیچکی نپرسید حالت . دیدی آسمون خراب شد سر ما غصه شد وصله بال و پر ما . بعضیا دشمنای خونی شدن بعضیا قول بیابونی شدن . بعضیا می گن که بارون کدومه؟ بوی نم شرشر ناودون کدومه؟ . آسمون تا بوده آفتابی بوده مث روز اولش آبی بوده . حالا تو سایه نشستی مث من خوابای ابری می بینی مث من . چقد اینن جا می خوری خون جگر کبوتر عصات و بنداز و بپر! مهـــــــــــــ دی محــــــــــ مودیان (افشاگر جنایات کهـــــــــ ریزک که به تازگی از زندان آزاد شده است)

نظرات 2 + ارسال نظر
تیراژه دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:49 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

یه وقتایی
آهنگی،نقاشی ای،شعری یا کتابی همدم یه لحظه هایی میشه که تا عمر داری نه اون لحظه هات رو فراموش میکنی نه اون چیزی که همدمت بوده رو

البته لحظه داریم تا لحظه
زندان،اون هم انفرادی،و با جرم سیا.سی..

دل آرام سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:17 ق.ظ http://delaramam.blogsky.com

زندایان سیاسی به نظرم آدمهای شجاعی هستن.
این شعر رو فریدون آسرایی به صورت ترانه خونده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد