نمیذاره این شهر پرخاطره ...

-صبح نزدیک ساعتی که میخواستم از خونه برم بیرون، حس نوشتن اومده بود روم خیمه زده بود و بالاجبار خودمو از دستش رها کردم و زدم به چاک ... 

-clean registry نمیدونم از کجا توی دستکتاپم نشسته و دم به دقیقه مثل این ادم های وسواسی انگار دستمال میگیرد دستش و کل سیستم رو تمیز میکنه و هی پیشنهاد خرید نمیدونم چی رو میده ،یکی نیست بگه خب قیمتش به درک ،من چطوری بخرمش وقتی یک کارت اعتباری بین المللی ندارم ! ... مثل این بچه هایی که گیر میدهند و گریه میکنند و...هی ادم را مجبور میکنند یک چیزی را برایشان بخرد و ادم نمیتواند به ان بچه ی زبان نفهم بفهماند الان وقتش ،انرژی اش ،حوصله ش ،پولش نیست ...این clean ... هم اینطور برخورد میکند با من... 

 

-یکی از دوستام امتحان آزمون استخدامی یک نهاد بیخود ...رو داره ،چندروز هست که تقریبا روی اعصاب من پاتیناژ میره ،چون دسترسی به نت هم نداره کلا از این ور و اون ور سوال میپرسه ،مثلا فرق کمونیسم و سوسیالیسم چیست؟ تاثیر جهانی شدن بر اموزش و پرورش؟ چرا باید ولایت فقیه را قبول داشته باشیم؟ نظریه ی داروین رو تو قبول داری؟(انگار من معیارم )...  

این شد که پس از پاسخ به این سوالات مسلسلی ،نوشتم ببخشید امروز اصلا تمرکز ندارم ،شب فکر میکنم ...یکجاهایی به ادم ها باید گفت :ایست ...تمامش کن ...حتی گفت "خفه شو"! 

در حال حاضر موزیکی که داره خونده میشه و من این متن رو تایپ میکنم القضا خیلی هم شرح حال من است : 

یک وقت هایی ،یه جاهایی،ادم از زندگیش سیره ...میخواد از غصه ها دور شه ولی پاهاش به زنجیره ... 

 

-دیروز در میانه ی حرفهایمان به دوست" جانـــــــ " داشتیم صحبت میکردیم و به این نکته رسیدیم که اصلا یک رشته یا یک موردی نیست که ما دیوانه وار دوستش داشته باشیم ...به همین دلیل دائما در حال از این شاخه به اون شاخه پریدن هستیم و آخرش میفهمیم نه بابا این هم نیست آنچه دوستش داشتیم ... 

ولی امروز همان موقع که حس نوشتن رویم چمبره زده بود داشتم چندتا متن عالی معرفی شده و یا نوشته شده توسط ادم های وبلاگی رو میخوندم یک حس خلسه واری رویم نشست ،یک حسی که ادم دوست دارد تا ابدالدهر ادامه یابد ...دیدم اره این همون کاری هست که من عاشقشم ،قبلا هم به این حس رسیده بودم ولی انگار اگاه بهش نبودم ... 

اگر روزی قرار به رفتن از این دنیا باشه بیشتر از همه حسرت آهنگ ها و نوشته ها و عکس ها و بعدش ادم ها و فیلم هایی که دوست داشتم ولی هیچ وقت ندیدم یا نشنیدمشان ...رو میخورم ...  

 

-اگر قرار بود فقط یک قدرت رو بهم استثنائا یک روز بهم بدن ،دوست داشتم قدرت نامرئی شدن رو داشتم ،خیلی جاها هست که باید خبردار میشدم ازشان ... برای جدا شدن ،کندن ...

 

-این روزها نمیدونم چی منو از نوشتن جدا کرده بود ،هنوزم نمیدونم ،میامدم این خانه ی سفید رو دید میزدم و میرفتم ... 

 

-بعضی حس ها رو بعضی ادم ها رو نباید هیچ وقت تجربه کرد ،دچار یک حس سردرگمی ای بی پایان میشی ... دچار یک قیاس ناگسستنی ...

 

* نمونه ای نوشته هایی که بردم به  همان حس خوب دوست داشتنی ناب...   

 

http://ghasedak-flight.blogfa.com/post/512 

 http://zahraaa1992.blogfa.com/post/172  

http://new-nr.blogfa.com/post/397  

- تنبلیم را برای این چنین  لینک دادن ببخشید ...

 

-دارم گوش میدم : توی هرکوچه ای پا بذارم هنوز ....هوای تو در من نفس میکشه ...  

 

-حیف که ادم کتبی ای نیستی ،حیف که روحم رو نمیتوانم مثل سابق... عریان کنم ...حیف که نمیتونم اهنگ ،عکس ،نوشته برایت بفرستم تا بروی به همانجاها که من میروم ،حیف که نمیشود اینجا را بهت معرفی کنم ...حیف که اول عاشق عقیده ام و منیت من نشده ای ، حیف که اولش یک چیزهایی شنیده ای و بعدش دیده ای و بعد ذهنت را رانده ای انجاها که برای من مثل راه رفتن بر روی لبه ی تیغ هست ...حیف که ادم ها نیاز دارند انواع و اقسام ...حیف که ادم ها هم را درک نمیکنند و صرفا به گرمای درونیشان فکر میکنند که ان ها را میکشاند به گرفتن دست ها و تکیه گاه شدن ...دیوانگی هایم را کجا بگذارم ،تصویرسازی ام از کودک درون فقط در پفک خوردن را دیدی ،دیوانه بازی ای که هوس پارک ساعی و شهربازی و بستنی خوردن و هزاران متر را راه رفتن و جیغ زدن و گریستن و اینها را چگونه نشانت دهم؟ برف بازی ام ...بهشت زهرا خواستنم ،مترو گردی ام را... نقاشی کشیدن را ،کیک پختن ،هوس ترکیب ادویه ها و رژ های رنگی ...نشانه هایش رو زمین و اینه ... 

اهنگ قمیشی را بگذاریم و هوس موهای بافته بیفتد به جانمم ...لاک زدن و نقاشی رویش ...کارهای دستی و نقاشی های روی شیشه ...کافه های شهر و شب گردی هایش ...فانتزی فروشی ها ...فال ها ... هوس کریسمس های خارجه ...بچه شدن ها...عروسک ها...ولگردی ها و وب گردیا ...قصه ها ...

حالا چگونه بیرون بیاورمت از حجم سوالای " توی اکیپتان آقا هم هست؟" " چرا گفته ای خیابان گردی و.."" لاک جیغ زرشکی محرک فلان ادم" ... 

جداشویم از این ادم ها و فکرهای جدی و واقعی ...برگردیم به همان ایده ال ها و فانتزی ها...رویاها...

 

کاش ادم ها میتوانستند ویژگی های درونیشان رو رزومه کنند ،دیوانگی ها و هوس هایشان را....بعد ادم مخصوص هرادمی پیدا میشد ...ادم ها زندگیشان را میکردند ...یک حجم عقده و حسرت و پشیمانی و لعن و نفرین و آرزوهای یتیم برایشان باقی نمیماند ... 

 لعنت به این نیازها و تقاضا های بی عرضه ... 

لعنت به این کامنتهای بی ربط و اتوماتیک  

لعنت به این اس ام اس های تبلیغاتی وقت نشناس و توهم آور ... 

 

*یک هات چاکلت ولرم ،لطفا!

نظرات 3 + ارسال نظر
روح سفید چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:16 ق.ظ

لطفا به بنده هم یک فنجان هات چاکلت بدهید لطفا!

بفرمایید

اقاقیا چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:31 ق.ظ

متنفرم از آدم هایی که فقط مرتبط با نیازهای خودشان آدم ها را می بینند ... و اصلا برایشان فرق نمی کند که این آدم که باشد ... فقط در آن لحظه آن خواسته ها اگر مهیا بود همه چیز خوب است ...
چرا همش باید چنین آدم هایی را تجربه کنیم

اره واقعا!

تیراژه جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 05:13 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

رفیق جان
برای من یک چای داغ و یک کیک شکلاتی بیاور. از همانها که با هم در کافه میل کرده ایم
و چقدر خوب بود این پاراگراف اول و دومی مانده به آخر پست ات.
باید برگردیم به رویاها...با همسفری از همین تبار..

عزیزم ،

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد