من نبودم ،تو چی؟

اوه خیلی وقت است ننوشته م و این تایم زمانی برای من یعنی خیــــــلی خیلی زیاد... 

الان هم لحظه ای فکرکردم باید بیایم و بنویسم ... 

چندروزی هست سرفه و عطسه دارم هی گرفتگی حلق و تنگی نفس ... 

امروز کمی بهتر شده بودم که با رعایت نکردن رژیم غذایی دوباره همه چیز برگشت ... امروز توی خواب اونقدر سرفه کردم که خودم از خواب پریدم ... 

یک گوشیه هدفون توی گوشم هست (+) این اهنگ پخش میشود قبلش هم هایده داشت میخوند "دنیا هنوز ،خوشگلیاشو داره "...این اهنگای بی هوا مثل چرخاندن دست میمانند روی صفحه ی فال حافظ ...هی با توجه به حالت روحت وجودت یکیشان رو میشود ... 

 

بعد از حدود 3-4 هفته امده م که چه بنویسم؟ بنویسم خسته شدم از اینهمه خرابی و تعمیر و دلشوره ی نم پایین و بالا به سقف و کف ...بگم خسته م از این همه کلاس زبانی که رفتم و حالا رسیده ست به یک خط نسبتا پایان؟ بنویسم که این مدت دوستان جدیدی امدند توی زندگی ام که من خودم بودم رو برایشان ...بگم این مدت با دوستی چت کردم که زمین با اسمان فرق میکند با من ولی فکرمیکردم واجب است ارام -ش کنم ...بنویسم خیلی وقت است مخاطب خاص ندارم! بنویسم ادم هایی وارد زندگی م میشوند که ربطی ندارند بهم فقط انگار گوشه ای مثل گره ای بهم میخوریم و بعد باز میشویم و هرکدام راه خودمان را میرویم ...بعد هی توی خودمون میشکنیم و میبینم ای داد بیداد این هم که نشد...بگویم الکی امسال رفتم امتحان ارشد دادم برای بار دوم برای رشته ای که نخوانده م برای کنکوری که ته شهر بود و همانجا مریض شدم از لرز و سرما و گرمای الکی اش ...بگویم امسال دکترا شرکت نکردم دورش را خط گرفته م ! بنویسم امسال سال بدی نبود ولی خب فوق العاده و پرفکت هم نبود! سالی بود که به قول مشاورم از خیلی جهات بلوکه شده بودم ! خیلی از کارها ناتمام ماند چون قرار نبود اصلا شروع شود! 

اینکه انتظار میکشی تاریخی خاص برسد ان مقطع را رد کنی بعد رد میکنی ،پس چرا بعدش خوشحال نیستی؟ چون زیاده خواهی ؟ چون هدفهایت کشکند! یا اصلا هدف نداری! اینکه تقی به توقی بخورد میتواند به گریه ت بندازد! عکسی-اهنگی -اتفاقی -فیلمی -فکری -کتابی -دوستی -حرفی...و من هی نفس کم میاورم الان ...سرفه ها.... 

که نمیدانم چند چندم ؟ باید چندچند باشم ...؟ خسته ؟ درمانده؟ خشمگین؟ دلواپس؟ دلتنگ؟ دلگرفته؟ ناراحت؟ نه اینها نیستم بلاتکلیفم ؟ نمیدانم این یکی را ... 

حرفها هی امده ند بالا شاید اصلا زیر سر انهاست که هی دارم سرفه میکنم و نفس کم میاورم ! 

ان هفته بود شاید هم دوهفته پیش دلم برف میخواست ...برف بازی...یادش بخیر کسی گفته بود میبردم برف بازی...تنهایی رفت ...قبلش تمام شده بودیم...دلم سفیدی میخواهد اصلا سپیدی برف- یخ- ها کردن- حق دارید بیایید بنویسید خبر مرگت بعد از اینهمه مدت امده ای هنوز که تلخی ... 

میدانم ...دیشب توی دفترم نوشتم انسان بیخود نیست که واژه ش از نسیان میاید و دیگری انس ...ما ادم های پوست و گوشت و استخوان انس میگیریم باهمه چیز با درد حرف نبودن کم بودن ...و ما لعنتی ها فراموش میکنیم ...همه چیز را و بعد... 

من امروز امدم بنویسم ولی چرا سطر ها ... 

یکی نوشته بود انرژی های + تان را میخواهم ،بنویسم من هم؟ خب بدهید انرژی های + را روانه ی هم کنیم ...که دلشوره نگیریم تنمان نلرزد با هرصدایی زنگی تلفنی تق تق دری... 

خدایا...

نظرات 1 + ارسال نظر
اقاقیا شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 08:51 ب.ظ

می بینی ... وقتی نمی نویسی ... عادت می شود ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد