کارمند کوچولو

نشسته ام پشت میزکارم و فکرمیکنم سابقه ی کار جدیدم تقریبا به 20روز رسیده حالا کمی میدانم کارهای اداری به چه صورت است و بیشتر نقش پشت صحنه را دارم و حالا میفهمم این همه مثلا ادم میایند کار میکنند برای یک فیلم یک همایش یک کنفرانس اصلا شما بگو برای یک جشن کوچیک بعد مهمانان میایند میخورند مینشینند غر میزنند و میروند ...بعد درک میکنم حداقل جلوی صحنه ای ها به چشم میایند ولی چشم این گردانندگان عقب تر درمیاید از بس پای این مانیتورها کلمه ها را ردیف میکنند ویرایش شماره تلفن ایمیل...

نشسته ام اینجا و درساعت نهار که معمولا برای من نیم ساعته ست چون خودم بعدش سریع برمیگردم به کار ،نشسته ام به وب اپ کردن کاری که اوایل نمیکردم ،برای درست کردن پرده ی اتاق معطل کسی نشدم کمد سنگین اتاق را بردم درواقع کشان کشان هل دادم به سمت پنجره و با اینکه پایه ش لق میزد رفتم بالا و درستش کردم اینطوری ظاهرا کسی مشرف نیست به اتاق ،مقنعه م را روی گردنم انداختم و چای میخورم مثلا روزهای اول خیلی سریع غذا نمیخورم سریع پشت بندش نماز نمیخوانم و از برنامه ریزی های خیالی ای که فکرمیکردم در دوران کار خواهم کرد ،هیچ خبری نیست ...همه ش مال همان 1هفته ی اول بود...حالا توی این 20روز که عین تراکتور بعضی از روزهایش کار کرده ام و حتی هیچکس از حجم و دقتی که میطلبید خبر نداردد،باز فکرمیکنم باید این دوره نیز طی شود...حالا فهمیده ام با هرکسی زیادی خوبی کنی و مهربان باشی حتی با ابدارچی،حتی سعی کنی توی سطل اشغال زیر میزت کمتر اشغال بریزی تا کمتر طرف را مجبور به جمع کردن بکنی ،اینها هیچ کدام فایده ندارد ،باز ادم ها حتی ادم حسابت نمیکنند که گاهی فلاسک چایت را عوض کنند ،این میشود که مثل همکار بغلی داخلی رو میگیرم و میگم میشه چای ...

همکار خانوم کناری ام به طرز باورنکردنی ای از زیرکاردر رو و خودشیفته است ،خودشیفته نه از دید من یا معیارهای من ...آنقدری که میاید پشت کامپیوتر میز من و اسمش را توی گوگل سرچ میکند تا مطالبی ش...که میگوید نمایان شود...بگذریم که در سایتی بنده خدا هرچه سرچ کرد هیچی نیامد...انقدری که سر ساعت جیم میزند و میگوید" شما موقتی هستی و چون تجربه نداری ،خبرنداری ،من بیشتر از ساعت بمانم،اینها فکرمیکنند وظیفه م هست و من یک شخصیت فرهنگی هستم.." و من هی نگاه نگاهش میکنم و ...

حالا خیلی بیشتر به این باور رسیده ام که با خیلی ها نباید مثل خودت باشی باید کسی باشی دقیقا مثل خودشان...

این روزها بهار است و من برای شاید اولین بار باشد که به طور جدی ساعات اداری سرکارم و این یعنی من بهار این شهر را خیابان ها را خیلی خیلی کمتر میبینم ...دوستی (!) چندسال پیش میگفت من ساعت 10 شهرم رو ندیدم ...حالا میفهمم که خیلی جاها هست که دلم میخواد بهارش را ببینم ولی یا وقتش نیست یا نایش...

فیس بوک را چندروزی دی اکتیو کرده م هرچند خیلی ها حتما متوجه ی نبود من هم نشده اند...مهم نیست مهم این است که میخواستم کمتر خبر بخوانم عکس ببینم نوشته ...تا کمی بیشتر زندگی کنم ،خودم زندگی کنم نه تماشاگر زندگی الباقی...

البته حالا دیگر برگشته م ...نگرانم دلواپس بودم ....دلواپس قلب میرمان ....

همکار خانوم بغلی برایش غذایش را توی اتاقش میاورند و من از خانه ،غذا میاورم ولی خب ظاهرا ادم ها حیف عزتن و بیشتر هوای کسی را دارند که کار برعهده شان میگذارد...

عینکم تغییر کرده و به علت انحراف مخفی زیاد چشمم یک نوع عدسی ای که یک هفته تا ده روز با یک خرج گزاف بود به گردنم نهاده شد ...بلکم شاید کمی از سردردها کم شود...

حالا که کمتر خانه ام کمتر غر میزنم کمتر احساس وقت تلفی میکنم احساس اینکه باید کاری بکنم حتما ،احساس اینکه حوصله م دارد سرمیرود و من باید جلویش را بگیرم ...حالا بیشتر شبیه کارمند کوچولویی که ماشین وار بلند میشود هرصبح و میاید و میرود هستم ...کارمندی که ساعت ها را جدی تر میگیرد و خیلی ناراحت است دیگر نمیتواند دوستانش را زود به زود ببیند و تهران را قدم بزند...

باقی بقایتان...

نظرات 2 + ارسال نظر
ربولی حسن کور یکشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:47 ب.ظ http://www.rezasr2.blogsky.com

سلام
مسئله اینه که بعضی وقت ها اگه چیزی نگی تا بتونن سوارت میشن
همکارتون کمی تا قسمتی حق داره

زیتون سه‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 07:01 ب.ظ http://zatun.blogsky.com

وقتی مواد شیمیائی وارد بدن میگردد ومسیر خود را ادامه میدهد تا به مغز برسد وفوری ما را بکشد سلول های مختلفی فعال می شوند تا آن ماده شیمیائی را مهارکنند و راه ورودش به مغز را ببندند وآنرا درخود نگه دارندکه به مغز یعنی فرمانده بدن نرسد به این سلول ها سرطانی یا دهقان فداکاربدن می گوئیم
اینها نیاز به شیمی درمانی ندارند تا نابود شوند بلکه باید ازطریق خام خوری بمدت یک ماه وتکدانگ (تک پز)خوری مثل نخود که با یک جوش می پزد یا باقلا و لبو و شلغم و....به فعالیت اصلی خود برگردند یعنی سلامتی تامین شود
به امید اراده ای محکم برای استفاده ازتغذیه سالم وارگانیک(طیب )یاایها الذین امنوا کلوا من طیبات ...
توکز محنت دیگران بی غمی ،نشاید که نامت نهند آدمی
اگرمتوجه بشی یکی سرطانی است یا دیالیزی است یا دیابت دارد یا بیماری بهجت دارد یا فشارخون بالا یا چربی یا سنگ کلیه یا گرفتگی رگ های قلب یا عفونت فیبروم وکیست یا ...چکارمی کنی ؟تا با غذا درمان گردد ؟
بگو درمرکز درمان بدون دارو (انجمن بین المللی تغذیه درمانی )به شماره 77161827درتهران باحکیم حسنعلی قنبری که خودش 13سال سرطان داشته وظرف چند ماه تغذیه درمانی کرده خوب شده تماس بگیرید یا به سایت پرفسور غلامحسین خورسند خرمشهری (تغذیه درمانی هلند )رجوع نمایند
khorsand.org
درسایت مذکور باایمیل فرم زیر را پرکنند
http://www.khorsand.org/nl/form_a.htm
تا بیماری صعب العلاج خود را ان شاءالله با تغذیه درمان نمایند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد