خب بنده از همین تریبون به تمام اسید پاشان،به تمامی افرادی که قصد داشتند یک روزی اسیدی را به صورت کسی بپاشند،تبریکــــــــــــــــ میگم،موفق شدین!
20دقیقه ست توی فیس بوک امده م نوشته م نترسید، حالا خوب است این وسط مرد هم نیستم یکی بیاید کامنت بگذارد تو که مردی در خطر نیستی به خاطر جنسیتت،تبریک میگم چون کاملا جو فیس بوک که نه تنها، بلکه جو شبکه های اجتماعی به طور کل به این موضوع برگشته،تبریک میگم چون دخترها،چون پدر ها چون مادرها چون بستگان هرچه مونث جماعت است ترسیده ست،صبح ها اگر میگفتند از خیابان درست رد شو،لابد اضافه میکنند حالا اون موها رو بذاری تو،اتفاقی نمیافته، چون لابد قرار است پدر دخترهای دبیرستانی(منوط به کامنتی در پیج دوستی)قرار است بیشتر حواسشان را جمع دخترهاشان کنند رفت و امد های همه مان لابد میرود بیشتر زیر ذره بین! تبریک میگم درست کردن این جو رعب کار هرکسی نبود، درنتیجه جای تبریک دارد که همه مینویسند،ب اید نوشت باید گفت باید زشتی این کار را به رخ جامعه کشید ولی نباید ترسید، ترس برادر مرگ نیست،ترس خود, مرگ است ...
نمیدانم چرا یاد فوکو میافتم،یاد تعبیرش از زندان ها،تعبیرش از کنترل های نامحسوسی که از بالاست،از اینکه ما در این زمانه دیگر دوربین ها را نمیبینیم ولی فکرمیکنیم و قرار بود به این فکربرسیم که داریم هرلحظه کنترل میشویم آنقدری که همه مان میرسیم به خود کنترلی! و چه بهتر از این! 

    راه کار یک چیزست و آن نترسیدن! نترســـــــــــــــیدن!

لینک های خوب

 فقط میتونم بگم این لینک ها عالین ! ازدستشون ندید! 

 

 (+) (+)   (+)  (+)  

سرتاسر این شهر...

خیلی بد است که ادم از خودش چنین تعبیری داشته باشد ولی متاسفانه باید بگویم من آدمی هستم که کارایی ام بیشتر در زمانی است که تحت فشار هستم ! یعنی وقتی وقتم ازاد است روزها تایم و تعهدی برایم نمیاورند ،تاریخ امتحان و فلان و اینها ندارم همینطور پهن میشوم در روزها، فوقش تاریخ ها را از روی زوج و فرد بودنشان میفهمم! اینها را از کجا فهمیدم؟ اینکه صبح ها مخصوصا صبح هایی که باید از خانه زودتر بروم بیرون نوشتن میاید سراغم ! شبها وقتی میبینم فردا هم از آن خدا هست ،یک درصد احتمال نمیدهم فردا زنده نباشم! اینطوری است که بیخود نیست خیلی از ادم ها میگویند خدا پدر رضاشاه را بیامرزد شاه باید زورگو باشد ... 

چندروز پیش یک فیلم تلوزیونی که اخرش را حتی ندیدم اسمش را هم نمیدانم یک جایی دختر توی فیلم گفت مارا چه به کار عمیق و جدی کردن! اینجا مملکت جوی آب و گذر عمر و بلبل و...است ،میبینم راست است ،چندوقت پیش دیدم کسی نوشته بود ببینید چقدر تبلیغ مقاله و ترجمه و پایان نامه و مقاله ی isi زیاد است ! ببینید چقدر شرکتها از قبل, این کار نان میخورند ،میبینم درست است همه ی این شرکت ها و موسسات از زمانی روی کار امدند که فهمیدند ما اهل عمل نیستیم ما حاضریم پول باداورده را بدهیم برای کار نکرده برای گرفتن مدرک آنهم برای طاقچه ی خانه! میدانید ما حوصله نداریم ،حوصله نداریم حتی کار خودمان را خودمان انجام دهیم!میدانید ما ادم های نتیجه گراییم ادم های فرایند گرا نیستیم ! اخرش میپرسند چه خوانده ای؟ میپرسند چه رشته ای؟ نمیپرسند کدام استادت خوب بود؟ سرکدام کلاس به وجد میامدی؟ نمیپرسند امتحان کدام کلاس حال اساسی داد به تو؟ جزوه ی کدام استاد تو را به تفکر انداخت؟ فوقش میپرسند فلان استاد خوب نمره میدهد؟ میپرسند امتحانش open book است؟ میپرسند سرکلاس به حضور و غیاب گیر میدهد؟ 

وقتی فکر میکنم به دوران دانشجویی م فکر میکنم مال سالها قبل است چرا؟ میدانید چون من حدود 1سال وخرده ای عمرم را گذاشتم برسر پایان نامه ،بعد خسته شدم! بعددیدم حظ بصری و نظری خودم کنار! ولی این نوع درس خواندن عاقبت ندارد!اینطور شد که سروسرفراز امسال کنکور دکترا شرکت نکردم!  

یکی از همکلاسی های کلاس زبانم میگوید سلامتی ام را گذاشتم سرپایان نامه ! ولی هیچ کس مثل من عمل نکرد و دراخر هم منم که ضرر کردم به خاطر این پروژه ی لعنتی ،فرصت خارج رفتن،فرصت سر کار خوب رفتن را از دست دادم! 

میدانید حتی اگر معدود ادم هایی باشند توی جامعه که دلشان بخواهد کار حسابی کنند،یکی نگاه که به دوروبرشان بکنند زده میشوند! میدانید چون حقوق گدایی ، کار کاذب کردن ،تراکت پخش کردن توی خیابان ...از کار علمی و پژوهشی هم کم دردسر تر است هم پرسودتر ! بی نیاز به سرمایه بی نیاز به مهارت ! 

میدانید چرا؟ میدانید چرا هرروز گند کارهای این روسا درمیاید ! میدانید توی 8سال گذشته بیشترین میزان اختلاس و رشوه را داشته ایم هرروز گندش از یک جایی درمیاید یک روز از خانه ی ملت (مجلس) و نمایندگان ان یک روز از تامین اجتماعی یک روز از بانک و... 

تصور کنید شما یک روستا و شهر دورافتاده هستید نگران اسفالت نبودن راهی هستید که هرروز بچه هایتان باید سوار ماشین شوند و توی سرما بروند یک شهر دیگر برای اینکه مدرسه برای بچه ی شما توی شهر شما نیست تصور کنید هوای شهرتان ،اب شهرتان به کثافت مطلق بی شباهت نیست ان وقت شما را هوا برمیدارد و میروید رای میدهید به نماینده ای که فکرها دارد ،میروید میبینید نماینده ی شما و امثال شما حقوق ماهانه ی 38 میلیونی میگیرد و پاداش های 120میلیونی! اسمش را میفهمید ؟ نه ! چون اسمش مثل این مجرمین روزنامه ای به صورت الف-ج ،ع-ص ،میاید بیرون! میدانید چرا؟ چون همه ی راهها به رم ختم میشود یعنی به بالاتری ! مثل یک کلافی که اگر یک رجش را غلط ببافی موقع شکافتن میرود تا بیخش!  

اینطوری میشود که ادم ها بهم نگاه میکنند! اینطوری است که با حقوق های کارمندی و حقوق های حلال! نمیشود این ماشین هایی را دید که حتی شما اسمشان را هم بلد نیستید! اینطوری است که تضاد طبقاتی به خدا میرسد ! بله خانم ها و آقایان اینطوری است که ...  

 

 

کاش برف بیاید عمیق و شدید! کاش این شهر مدفون شود زیر برف ...

همین حوالی!

-گفته بودم نمیدونم یک کیلین ریجستری امده ست نشسته روی دستکتاپم ،هی اخطار میدهد ،هی اخطارها را فیکس میکند 250و خرده ای را به رخم میکشد ،محلش نمیگذارم یعنی بلد نیستم باید چیکار کنمش دقیقا ،روش سازگاری باهاش رو برداشتم،حالا هی از سازگاریه من سواستفاده میکند چندروز است نمیگذرد وارد وبگذرم بشوم فکرکنید 5،6سالست بیشتر روزها چکش کرده م دیده م کی از کجا میاید و تا حدودی ای پی کامپیوترها برایم اشنا بود ولی الان اخطار جدی میدهد و اصرار من فایده ای ندارد نمیگذارد بازش کنم ، بعضی سایت ها رو هم نمیگذارد ، 

بلاگ اسکای هم قسمت پیغام هایش خیلی وقت است برای من هنگ است یعنی هی اون علامت دست رو فشار میدم ولی هیچی به هیچی امروز یکی برایم پیغام گذاشته بود ناباورانه و در عین حال خسته چندبار تلاش کردم پیغامم باز شود که نشد!  

 

-من ادم حساسی هستم ،خب تا اینجایش که گفتن ندارد  ، حساس تر وقتی میشوم که ادمها به مرور زمان برایم مهم شوند و جلو بیایند بعد ان وقت است که عین چی عصبی میشوم اگر انرژی م تلاشم وقتم در راستای بهبود اوضاع نادیده گرفته شود،یک وقت هایی فکرمیکنم عین یک بادکنک میشوم که وقتی بی توجهی میبینم در ثانیه ای فیســــ، باد بادکنک درونم خالی میشود و انگار میافتم کف زمین !  

کاش میشد رفت جلو گفت ببین مرا؟ میبینی مرا؟ دست تکان بدهم ! بگویم الو ! بگویم من هم اینجایم !نامرئی نیستم! حداقل کاش توان نامرئی شدن و رفتن و سرک کشیدن را داشتم ...کاش میشد گفت گناه دارم واقعا این برخورد را با من نکنید! یک توجه ی بد بهتر از بی تفاوتی ست برای من! و قبول دارم شدیدا که بی خبری بدتر از بدخبری است!  

 

 

-این اس ام اس های تبلیغی و تکراری تجاوز است به حریم خصوصی ادم ها ،مخصوصا زمانی که منتظر اس دیگری هستی و صدایش نویدبخش است و بعد ضایع کننده...

 

-ادمی هستم که اگر گیر هم بدهم به یک اهنگ میبینی هزاربار پخش شده و من هیچ جایش را حتی حفظ نشده م تمرکز ندارم فقط وز وز شنیدن این اهنگها را از توی هدفون دوست دارم .. 

 

چندروز است گیر داده م به این اهنگ(+) فوق العاده است ...  

 

این هم قسمت قشنگی است ... 

 

http://www.youtube.com/watch?v=650VkY3ATek 

 

 

این هم عالی است 

http://soundcloud.com/sadegh-tasbihi/herman?utm_source=soundcloud&utm_campaign=mshare&utm_medium=facebook&utm_content=http%3A%2F%2Fsoundcloud.com%2Fsadegh-tasbihi%2Fherman 

 

 

محمد نوریزاد: من دیگر به خانه بازنمی گردم... تا زمانی که زندانیان سیاسی ما به خانه باز آیند، وآن سه یارنازنین نیز رهایی یابند...
---------------------------------------
محمد نوریزاد در نامه ای خطاب به همسرش چنین نوشت:

نامه ای به همسرم...

سلام فاطمه جان، اکنون که این نامه را برای تو می نگارم، دمِ صبح ششمِ آذرماه است. کجایم؟ در روستایی مجاورِپاوه. و درخانه ای که مردش بی نشان رفته. من به نوشتنِ این نامه ناگزیرم. که اگرننویسم، درخود مچاله می شوم. و بارانی ازشماتت برخود می بارم. نه این که بخواهم با نگارشِ این نامه خود را خلاص کنم، بل به این دلیل که سربه آستانِ توسایم و همراهی ات را التماس کنم.

مدتهاست که سخنی درمن پابپا می شود. تحملش را داشته باش. بگذار آنچه را که ازگفتنش هراس دارم، درهمین ابتدا وابگویم. وآن این که: من دیگر به خانه بازنمی گردم. تاکی؟ تا زمانی که زندانیان سیاسی ما به خانه باز آیند، وآن سه یارنازنین نیز رهایی یابند. این را یکی دو باربه شوخی گفته بودمت. و توسکوت کرده بودی. اکنون اما شوخی ای درکارنیست. من به این سفر ادامه می دهم. با این که می دانم تو تنهایی. و پیش ازاین نیزتنها بوده ای.

آدمهایی مثل من ظاهراً برای زندگی کردن ساخته نشده اند. و آدمهایی مثل تو، برای لمسِ آرامش. من به این سفر آنقدر ادامه می دهم که خبر آید: همگانِ عزیزانِ دربند ما رها شده اند. این خبر که درهمه جا پیچید، لنگ لنگان بازمی گردم و دق الباب می کنم. اگر در به رویم وا کردی، کوله ای را که از اشک ها وآه ها و لبخندها و آرزوهای معطلِ هموطنانمان انباشته ام، پیش رویت وا می کنم. تا از این سوغات بی بدیل، لبخندهایش را برداری و تناول کنی. و اگرنه، گفتی برو به همانجاها که بوده ای، دمِ در برزمین می نشینم. آنقدرکه همسایگان و رهگذران و همان زندانیانِ آزاد شده وساطت کنند ودلِ خراش خورده ی تو را نرم کنند.
صبوری ات را از خدای خوب تمنّا می کنم.
همسرت: محمد
ششم آذرنود و دو- روستای دوریسان 
 
 
نامه ی نوری زاد رو که میخونم هی به خودم میگم، ما کجاییم؟ غرق در روزمرگی هامون ...

یک روزهایی!

تمام وبلاگهای آپ شده رو باهم باز میکنم از یکیشون صدای اذان موذن زاده اردبیلی بلند میشه از یکی قطعه ای از زیارت عاشورا  

همینطوری کلیک میکنم روی کلیپ هایی که توی فیس بوک بچه ها شیر کردن  

 

یکی لینک اهنگای سینا حجازی رو داده،اکثر اوقات از اهنگاش خوشم نمیاد نه اینکه بدم بیاد صرفا با حالم جور درنمیاد ولی خب حقیقتا این لینک ،خوب بود .... 

 

این کلیپ هم تقدیم به مانی عزیز دل 

 

* پست پیشنهادی(+)

 

*دلم نمیاد از امروز بنویسم از آنچه که امروز توی حال و هوای زاهدان بوده ...چقدر انتقام جویی... 

*یکروزهایی باید خوشحال بود فقط به این دلیل که اون روز در حال تمام شدن هست...

برای خودم!

چندروز پیش رفته بودم دانشکده،دیگه حوصله ی فضاشو و استاداشو و جو ش رو نداشتم،حتی وقتی انجمن فعال ترشده بود ،دیگه حوصله ی رشته ی مرتبط خوندن و دکترا گرفتن ندارم!حوصله ی مقاله و پایان نامه و دفاع و ...رو ندارم! 

سالهایی که من توی دانشکده بودم و توی دانشگاه ،کم و بیش وقایعی رو تجربه کنیم! دور همی ها و جشن ها و هم اندیشی ها و تجمعاتش رو ... 

از سال 88 هم فضای دانشگاه ملتهب تر شد ،عین یک سینه ی سوخته شده بود فضا ها ،آدم ها ..اینطوری شد که کلی از برنامه ها به تعویق افتاد و یا تعطیل شد ...یجورهایی فضا به سمت مرگ رفت ... 

ما حتما ادم های خوشبختی بودیم که کلی 16 آذر رو تجربه کردیم بگذریم از 2،3سال گذشته که حتی نذاشتن جلوی در فنی تجمع کنیم! ولی خب اونقدری بود که فضای قبل از انتخابات 88 رو و اون راهپیمایی های عظیمش رو و یک امیدی که رفته بود ته ته دلمون رو حس کنیم ...مگه ادم از زندگیش چی میخواد؟  

حالا همه ی اینها رو گفتم که بگم از وقتی که اون خبرنگار اسرائیلی اومد و از ظریف(وزیرخارجه) در مورد مجید توکلی پرسید و اون گفت نمیشناسم و بعد هی توی دهنها چرخید و چرخید تا امروز که خبر رسید مجید توکلی آزاد شده ! مگه آدم از رسانه چی انتظار داره؟ همین که یک ادم یک دانشجو بعد از 4سال بیاد مرخصی! 

میدونید ما ادمهای قانعی هستیم !یاد یک داستانی افتادم ... 

درهرصورت همین الان* این کلیپ رو دیدم! هرچند بعد از دیدنش دلم برای هیچ کجای دانشکده ی خودمون و درس و الباقی تنگ نشد ولی دلم برای این چنین فضای مشابهی تنگ شد...  

 

 

*کلیپ متعلق به امروز هست مربوط به دانشگاه امیرکبیر و به مناسبت مرخصی مجید توکلی...عالی است...چقدر خوب بود اینجاش که همه داشتن با هم زمستون سرآمد میخوندن ...چقدر خوب بود که دیگه حراست و نگهبانی و بسیج و...فعلا تا 4سال جلوی چشم هیچکدوممون نیستن ... 

 

برای خودم: که یادم بماند امسال با اینکه دیگر دانشجو نیستم ،ولی خب باید بروم 16 آذر دانشگاه خودمون ...از همان در 16 آذر هم ...

نوشته ای از مهــــــ دی محــــــ مودیان

اواخر آبان ماه بعد از دوماه انفرادی، و در حالی که یک ماه بود حتی از داشتن قرآن و مفاتیح نیز محروم شده بودم، نمی دانم به چه دلیل یکی از نگهبانان مجله آسمان را به... داخل سلولم انداخت، با حرص و لع شروع به خواندن آن کردم. نشریه برای یکی دوماه قبل بود. خبرها مربوط به قبل از بازداشتم بود و شاید حتی آن را یک بار خوانده بودم. اما در 24 ساعتی که این نشریه دست من بود چندین بار آنرا خواندم. حتی قسمتی که در مورد قیمت خودرو ها بود. اما یک صفحه از آن را کندم و زیر موکت مخفی کردم. شعری بود از عبدالجبار کاکایی. آن ترانه را صد بار خواندم و شاید بیشتر.....فردای آنروز بخاطر اینکه داشتم آن ترانه را با صدای بلند می خواندم ماموران متوجه شدند و نشریه را از من گرفتند و معلوم نبود آن را با مجوز چه کسی به من داده بودند. اما آن صفحه و آن ترانه تا پایان انفرادی همنشین من بود..... استاد کاکایی امروز من را شرمنده کرده و دو جلد از کتابهایشان را به من اهدا کردند. همین که کتاب را گشودم، ترانه ای که بیش از یک ماه همنشین تنهایی هایم بود را دیدم. ..... احساسم را نمی توانم بنویسم اما مطمئنم آقای کاکایی وقتی این ترانه را می خواندم از باران چشمانم احساسم را دیدند... 

. آسمون بغضش خالی می کنه آدم حالی به حالی می کنه . کوچه ها رنگ زمستون می گیرن شیشه ها بخار و بارون می گیرن . آدما چتراشون وا می کنن گریه ی ابر تماشا می کنن . نمی خوان مثل درختا تر بشن از دل قطره ها با خبر بش . نمی خوان بی هوا خیس آب بشن زیر بارون بمونن خراب بشن . اما تو چترت بستی کبوتر زیربارون نستی کبوتر . رفتی و سنگا شکستن بالت اومدی هیچکی نپرسید حالت . دیدی آسمون خراب شد سر ما غصه شد وصله بال و پر ما . بعضیا دشمنای خونی شدن بعضیا قول بیابونی شدن . بعضیا می گن که بارون کدومه؟ بوی نم شرشر ناودون کدومه؟ . آسمون تا بوده آفتابی بوده مث روز اولش آبی بوده . حالا تو سایه نشستی مث من خوابای ابری می بینی مث من . چقد اینن جا می خوری خون جگر کبوتر عصات و بنداز و بپر! مهـــــــــــــ دی محــــــــــ مودیان (افشاگر جنایات کهـــــــــ ریزک که به تازگی از زندان آزاد شده است)