زندگیه این روزها...

تاریخ آخرین پست وبلاگم رو نگاه میکنم میبینم نوشته 20اسفند!!اوففففففف یعنی 1ماه و 1هفته است ننوشته ام؟! چقدر عجیب چقدر دور ...تا به حال اینهمه دوری از وب نداشتم ...بودم وبلاگها رو چک میکردم توی دفتر مینوشتم توی فیس هم ولی اینجا نه...

حالا یا فضای وبلاگستان عوض شده یا هوای من...

اولین بار است از محل کارم پست میذارم یک هفته ای است که برای مدت دوماهه یک چیزی تو مایه های کارمند شده م ...

خوابم میاد خیلی زیاد ،هنوز به زندگی کارمندی عادت ندارم شبها زودتر از 2 نمیخوابم و صبح ها هم حدود 7و اینا بیدار میشم برای من خیلی سخته ! خیلی...چون قبلش کار پروژه ای داشتم و ساعات کاری دست خودم بود...

دلم چای میخواد با اینکه الان خوردم دلم میخواد در این اتاق رو ببندم و همینجا روی سجاده ای که از خونه اوردم دراز بکشم و بخوابم ...خسته م و حالا میفهمم کارمندان جان میدهند برای 5شنبه ها و جمعه ها و چه حالی دارند شنبه صبح ها...

عصرها 5و نیم و اینطور ساعت ها که میرسم میخوابم 7ونیم ،8سرحال بیدار میشم بعد کمی نت و شام و دیدن قند پهلو از شبکه ی اموزش...بعد باز خواب...

برایم عجیب غریب است اینطور زندگی ،25سال زندگی کنی به هرحالی که دوست داری ،جایی که دوست داری بروی،خیابان 10صبح و ظهرش را دیده باشی ...بهار را تابستان را پاییز را زمستان را کامل با تمام نشانه هایش احساس کرده باشی و حالا بیفتی توی زندگی نظم دار!! حس خوبی است یک حس مفیدی ارزشمندی میرود زیر پوست روزهای آدم ...ولی هم چنان دلم یک روز تعطیل وسط هفته میخواهد که بخوابم بعد زنده باشم و کارهای دلخواهم را بکنم...

دیروز عصر بارون بوی خاک ....عالی بود...

یک جای وجودم با دیدن عکس ساختمان های قدیمی معماری سنتی گلهای شمعدانی ...پرمیکشد ....

صبح که میامدم درختی دیدم با گل های سفید با گوشی عکس گرفتم خب کیفیت زیادی ندارد دوربین همراهم نبود و هنوز فکر میکنم یک روز باید عکاس هم باشم آنهم جدی...

آدم به همه چیز عادت میکند فکر میکنم این ویژگی بیشتر خوب باشد تا بد...یک زمانی بود که چندبار در روز پست میگذاشتم ،وبگذر را چک میکردم ...به این سایت هایی که آپ شدن وبلاگها را خبر میداد نگاه میکردم به بعضی وبلاگها بارها و بارها سر میزدم ...خیلی وقت است از سرم افتاده ...

شروع زندگی جدی!

هروقت حضورم در زندگی شخصیم بیشتر میشه حضورم توی وب کمتر میشه تا حدی که به طرز باورنکردنی ای هفته ی گذشته روز شنبه کلا به وب و به نت سرنزدم هرچند بیشترش به خاطر کسالت و مریضیم بود ولی چیزی بود که برای مدتهای زیادی تجربه نشده بود برام! 

حدود 1سال و خرده ای است از دفاع پایان نامه م میگذره و حدود دوسال هست از اخرین ترمی که امتحان رسمی و جدی داشتیم گذشته حدود چندماه است از کارم به صورت رسمی انصراف داده ام! به مدت زیادی است که به صورت فشرده و پشت سرهم کلاس زبان میروم!  

مدتهای مدیدی است که صبح ها ،شبها ،برای روزهای زندگی ام تقریبا به میزان زیادی دست خودم هست با کمترین میزان تعهد و قول و قراردادهای رسمی!  اینطور زندگی کردنی،اولش جذاب ،تا مدتها حسادت برانگیز،شگفت انگیز،راحت ،خوشحال،سرخوش و...طی میشود! اما به مرور زمان میبینی که مدتهای زیادی هست جدی زندگی نکرده ای! جدی زندگی کردن برای کسی که یک عمری درس و امتحان داشته عادت است ،برای کسی که ساعات تفریح و مهمانی اش با تاریخ امتحان ها هماهنگ شده و خیلی هایش به دلیل درس و کلاس تعطیل و کنسل شده و به بعد موکول شده ،اینطور زندگی کردن عجیب است اوایلش هیجان برانگیز ولی به مرور زمان یک حس بد رخوت و رکود میرود لای زندگی ادم ! یک زندگی ای که انگار نیاز دارد به یک زنگ های جدی و مهم و مفید ! یک زندگی ای که حالا زنگ تفریح هایش جایشان را بدهند به زندگی های تنظیم شده و لیست شده و برنامه ریزی و... 

خب به تبع اینطور زندگی سخت تر و پرمسئولیت تر از زندگی اول است ،همانی که تازگی ها شنیده ام و به گمانم خیلی هم خوب توصیف کننده است(زندگی , یلخی) نمیدانم از کجا میاید ولی توصیف کننده ی زندگی این 1سال اخیر من است تا حدودی! 

یک حس بدی دارم یک حس شرمندگی، وقت تلف شدگی ،بی ارزشی،بطالت،هدر دادن، عذاب وجدان ....دارم فکرمیکنم این خود و فراخود به قول فروید ،این سالها با ما چه کرده است چقدر واژه های سطر بالا حداقل برای من ویران کننده اند،آنقدری که فکر میکنم داغ شده م ،خسته و لمس و... 

 خلاصه تصمیم گرفتم از همین امروز ،البته روز اول و دوم و اینها تا حد زیادی برگشتن به زندگی طبیعی کمی دشوار است ولی از امروز تا ان شاا...تا اطلاع ثانوی قصد زندگی جدی و حساب کتاب شده تری دارم! زندگی ای که هروقت اراده کنم قرار نیست بپرم توی نت ،هروقت هوس کردم نمیخواهم بروم بیرون !نمیخواهم نقاشی کنم ! نمیخواهم قرارهای دوستانه بگذرم ! میخواهم کمی جدی تر به برنامه های روزانه و به تیک زدن کنار این برنامه ها و لیست ها فکر کنم ! 

اینطوری که ادم شاید توی این 1سال خیلی جاها رفته باشد خیلی چیزهادیده باشد لذتهایی کشف کرده باشد کتابهایی خوانده باشد تجربه هایی خنده هایی فیلم هایی اهنگ هایی عکس هایی... 

ولی خب ارزش همه ی این خوشی ها زمانی است که همیشگی نباشد! این نباشد که ادم احساس کند روی زندگــــــــی روزانه اش پهن شده است پهـــــــــن! دقیقا به همین عرض و طول!!  

این یعنی کمتر به نت میایم حساب شده تر لینک ها را باز میکنم ! دلبخواهی و مداوم و طولانی پای این شبکه نخواهم بود! کتاب بیشتر خواهم خواند!زندگی بیشتر خواهم کرد زندگی واقعی نه مجازی! تجربه ی شخصی ام بیشتر خواهد شد نه صرفا شنیدن و خواندن و دیدن متون و عکس های دیگران و اهنگ ها...!لیست روزانه خواهم نوشت !اهمال کاری و امروز و فردا کردنم را تا حد امکان کاهش خواهم داد وانجام کارهایی که روزی دیر نشده باشد برای ای کاش گفتنش!برداشتن سنگ های کوچکی که فقط شاید گاهی گهگاهی هموار کنند راههایی را،دور یا نزدیک!...شاید این به منزله ی تعهدی باشد به خودم و... 

برای اولین بار است که حوصله ی خواندن و  ویرایش متن بالا رو ندارم!  

 

آرزوی یک زندگی برازنده و شایسته را برای همه و خودم خواهم داشت ،ان شاا...