تا تو تقدیر زنی...

در موقعیتی قرار گرفتم ناخواسته ،بی آنکه توجه کنم به تمام پیامدهاش!... 

حالا خیلی احساس سردرگمی میکنم ،بیش از حد... 

ماجرایی که حالا فکر میکنم ربط مستقیم داره به میزان استقلالم ،اعتماد به نفسم،احساس مفید بودن و کارایی،میزان رسیدگیم به موضوعات دلخواهم ...،میزان تفریحم و میزان لذت از تفریحاتم !حال روحیم !میزان انرژی و سرحال بودنم ...

و خیلی چیزهای دیگه ...

یکروز...

آدم یک وقت هایی از منطقی و روی اصول و ارزش و نمیدونم معیار زندگی کردن خسته میشه! دوست داره بزنه زیر هرچی قراره و عرف, ! بسه اینهمه نجابت و وقار به خرج دادن! 

یکروزی ادم باید جیغ بزنه و بزنه هرچی جلوی دستشه  بشکونه! باید بزنه توی گوش خیلی ها! یکسری ادم رو هل بده و فحش رو روونه ی یکسری های دیگه بکنه!  

یکروزی ادم باید اون لبخند ابلهانه ی گوشه ی لبش رو برداره و   تف کنه روی صورت بعضیا!

یک روزی ادم باید کوله ش رو برداره ،لباس های شاد و رنگی بپوشه و بزنه به جاده به راه ! بیخیال هرچه نیست و است و باید و نباید...

زندگی نزیسته !

شیرجه های نرفته گاهی کوفتگی های عجیبی به جا میگذارند! 

کامو 

 

 

 

 

*به جای  شیرجه های نرفته میتونیم بگیم زندگی نزیسته ،حرفهای نگفته ،مشت های فرود نیامده.... 

 

 

*یک کلیپ فوق العاده زیبا

شرح پریشانی من ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اینجا ...

*یک شب هایی آدم نوشتنش نمیاید بعد یک وبلاگی ،مطلبی ،اهنگی میشود بهانه ی شروع به نوشتنش! 

 

این نوشته را پیشنهاد میکنم! 

 

*امروز با دخترک که هیچ وقت همدیگه رو توی دانشگاه به صورت آشنا و دوست ندیده بودیم ،قرار گذاشتیم ، امروز هی حرف میزدیم و غیبت کردیم و از ادم های اشنا و غریبه گفتیم ،یکجای حرف آهنگ خواهران غریب پخش شد،یکجای حرف اسم یک نفری آمد که مثل بقیه فقط حرفش را نزدیم ،یک نفر که او با صمیمیت ازش یاد میکرد و من باید تظاهر میکردم به ندانستن،به عادی بودن ،به آشنای معمولی بودن ...  

 

بعدش فکر کردم خدا چقدر خسرو شکیبایی را دوست دارد که هی یادشان میافتیم 5شنبه ها و جمعه ها بیشتر...یادهمه ی رفتگان ...

 

خدا میداند یک لحظه هایی آدم جااان میکند... 

 

*یک وقت هایی گمان میکنم مازوخیست دارم یک خودازاری مثلا اینکه میروم نحوه ی تصادف جدی جاده ی تهران -قم را میخوانم،یا هنوز که هنوز است میروم توی صفحه ی فیس بوک همان 3کوهنورد که در برگشت گم شدند و ...میروم صفحه ی دلتنگی های خواهر آیدین بزرگی ،یا صفحه ی پدر پویا کیوان ،یا امروز دیدم یک پیجی را که یک دختری هی با عکس مجتبی جراحی عکس گذاشته بود یکی پرسیده بود توی کامنتها ،نسبتی داشتید با این آقا؟ دخترک نوشته بود قرار بود بعد از آمدنش از کوه رسمی شویم ... 

بعد خدا میداند چه حالی شدم :(( 

 

*امروز باز دیدم وقتی که خانه نبوده ام در آن تایم ،صفحه ی فیس بوکم از طرف من مطلبی شیر کرده ،یکبار اینطور شده بود و تنها پسوورد رو عوض کردم ولی امروز باز شده بود ،فکر کنم باید مدتی دی اکتیو کنم ... 

 

*خیلی سخته فکر کنی تو مانده ای آدم های اطرافت هی زندگی میکنند ،تو هی نگاه میکنی آنها هی پله پله میروند ،هی تماشا میکنی و آنها ... 

گاهی میافتم به اینکه نکند توهم دارم؟؟! 

 

*دیروز خانه ی سینما بازگشایی شد! یکی نوشته بود تاریخ یادش میماند کی درش را بست و کی بازکرد؟ یکی خانه ی موسوِیـــــ را نشان داده بود و گفته بود سرگذشت یک ملت ... 

بین تمامی عکسهای دیروز رضا کیانیان را بیشتر دوست داشتم میخندید و دستش را به علامت v بالا گرفته بود... 

 

*میخوام از کارای دستی و شما بخوانید هنری (!) خودم عکس بذارم بعد هی حسش نیست ...حالا امدم بگویم به شما بلکه توی رودربایستی قرار بگیرم! 

 

 

*از شهریور هیچ وقت خوشم نیومده ،حتی از متولدینش هم خیلی خوشم نمیاید البته ممکن است یکروزی نقض شود این موضوع !خلاصه نه از شهریور شمسی اش خوشم میاید نه از آن سپتامبر لعنتی که هی آدم ها را دور کرد و کند برد آنور دنیا! 

هرچند آدم مهر هم نیستم ،مهر به قرارهای عاشقانه ش باشد خب طبق معمول کمش داریم ،خیلی هم!

اعتقادات!

خیلی وقت بود آدم, خشکه مقدسی رو ندیده بودم،یا اگر دیده بودم تا به این حد توی چشمم نرفته بود،امروز خیلی اتفاقی متوجه شدم کلاس مهندسی ذهن داره برگزار میشه در نزدیکی خونه مون،قبلا اسمش رو شنیده بودم و دریک جای معتبر قصد داشتم که برم که جور نشده بود، امروز ساعت 3رفتم، مدرس یک خانمی بود که نمیدونم مدرکش دقیقا چی هست و ازکجا این مدرک رو گرفته البته یک اشاره ای کرد که تا سطح 3حوزه خونده ،مانع حضور اقایان سرکلاس بود و خیلی هم تاکید داشت صداش اگر ضبط میشه سریع پاک بشه و جنس مذکری نشنوه نوار رو،  

چندباری به طور جدی باهم کنتاکت داشتیم به طوری که مدرسش تا اخر جلسه دیگه هیچ مثالی نزد،و اخر جلسه هم در برابر سوال من که این کلاس ها چند جلسه هست؟ بهم نگاه نکرد و فقط گفت 12تا ...یعنی در این حد که چشم دیدن هم رو نداریم ! 

 

چندقسمت از حرفهاش رو که در برابرش جبهه گرفتم رو میگم: 

-خانمه  : چرا تو این جامعه بعضیا هی فقط غر میزنن ،ولی بقیه دارن به راحتی زندگی میکنن و وضعیت اقتصادی و تجارتی خوبی هم دارند.. پس بستگی به فرد داره ! 

 -من : همه چیزو نمیشه اینطوری درنظر گرفت ،برروی ادم ها شرایط اقتصادی ،اجتماعی،سیاسی،فرهنگی و...تاثیر گذار هست ... 

....... 

 

-خانمه :من متاسفم بابت فیلم های غیر ایرانی و ضد ایرانی که ساخته میشه از جمله فیلم جدایی نادر از سیمین ... 

 

-خانمه :یکی از فامیل های ما دم مدرسه ها که میشه انفاق میکنه خیلی زیاد هم کلی لوازم التحریر و کیف و اینها میخره ،ولی نماز نمیخونه ، این عملش فقط در این دنیا باقی میمونه و این انفاق سودی براش تو اون دنیا نداره! 

 

من:ما کلا در مقام قضاوت نیستیم،شما از کجا میدونید اون نماز نمیخونه ؟ درثانی شما از کجا میدونید اون انفاقش براش تو اون دنیا تاثیر نداره؟! 

خانمه:خب خدا خوش گفته !! 

 

بحث ها خیلی شدیدتر از این چندنوشته بود امروز به شدت اعصابم خورد شد در برابر این حرفها اولش قصد داشتم به خاطر اینکه هی روی اعصابش باشم ،همه ی جلسات رو برم ،ولی الان فکر میکنم ادامه ندادنش حداقل به نفع خودم هست!  

 

 

 

 

 

مطلب زیر نوشته ی خانم ستاره عظیمی ست در فیس بوک : 

زندگی این طور که من میفهمم رفتن به سمت ابهام بیشتر است، به گذشته که نگاه میکنم در تعجب می مانم که چرا هر آنچه آنقدر روزی به نظرم بدیهی و روشن میرسید امروز مبهم و ناشفاف است. راستش را بخواهید دبستان که بودم تعجب میکردم چرا بعضی میگویند خدا و روز قیامت نیست، حضور جن و پری از بدیهیات زندگی من بود، حالا اما هر آنچه را هم که خود زیسته ام و شاید زمانی به یاوه فکر میکردم خوب و بدش را، راست و دروغش را هم میدانم، نمیدانم. سالهای پیش رو با این روندی که پیش میرود سالهای خطرناکی است تا آنجا که فکر میکنم مثلا آلزایمر یک بیماری فیزیولوژیستی نیست، راه منطقی است برای انکار هر آنچه زیسته ایم اما می فهمیم که نمی فهمیمشان. 
 
 
*خبر نوشته شده در پست قبل به نقل از صدای امریـــــــ کا بود که گفته شد با رفع حصر موافقت شده ست !به اشتباه گفتم رادیو فــــــ ردا 
 
*ترجمه ی عکس:قبل از اینکه در مورد دیگران قضاوت کنی،مطمئن شو که دستان خودت پاک است!

خوشحالی؟؟!

دارم مطلب بی بی -سی رو میخونم که نوشته مردم ایران و تاجیک و افغانستان در میزان خوشحالی و شادی به ترتیب در رده های 143،125،115 قرار دارند از میان 156 کشور ،کشور دانمارک با شاخص ٧.٦٩٣ (هفت ممیز ششصد و نود و سه هزارم) در راس جدول قرار دارد و کشورهای نروژ، سوئیس، هلند، سوئد و کانادا، فنلاند، اتریش، ایسلند و استرالیا رده‌های دوم تا رده دهم را در اختیار گرفته‌اند.  

 

از میان سایر کشورها، اسرائیل در رده ١١، امارات متحده عربی در رده ١٤، مکزیک در رده ١٦ و ایالات متحده در رده ١٧ قرار گرفته‌اند.

در رده های پائین‌تر می‌توان از بریتانیا (رده ٢٢)، عمان (٢٣)، فرانسه (٢٥)، کویت (٣٢) اسپانیا (٣٨) نام برد. همچنین قزاقستان رده ٥٧، روسیه رده ٦٨، لیبی رده ٧٨، بحرین رده ٧٩، پاکستان رده ٨١، عراق رده ١٠٥ و ساکنان سرزمین های فلسطینی رده ١١٣ را در اختیار دارند.

این گزارش نشان می‌دهد که در مجموع، مردم کشورهای مرفه‌تر بیش از اهالی کشورهای فقیر از زندگی خود راضی هستند و احساس شادی می‌کنند اما درآمد سرانه بالاتر لزوما به معنی احساس شادی بیشتر نیست. به این ترتیب، مردم مکزیک که درآمد سرانه‌ای به مراتب کمتر از ایالات متحده دارند، خوشحال‌تر از آمریکاییان هستند. 

عوامل دیگری مانند برخورداری از امنیت، آزادی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و البته روند بهبودی شرایط اقتصادی هم بر درجه شادی مردم و رضایت از شرایط زندگی‌شان تاثیر مثبت دارد. 

 

 

 

نکته ی جالبش این هست که فلسطین که اینقدر ما جوشش رو میزنیم از ایران رتبه ی بهتری دارد!!