-دیروز ،خونه ی دوستی دعوت بودیم یعنی بهتر اینه که بگیم خودمون رو دعوت کردیم ،با چند دوست دیگه که همه مون هم توی کلاس زبان باهم آشنا شده بودیم ! با خودم فکر کردم چقدر دلم از این جمع ها میخواسته همیشه ! وچقدر وقت است که میگذرد از این دوره همی ها و جمع شدن و حرف زدن ها ...خونه ی نقلی ای که دوساعت موندیم و هی دوبه دو ،یا سه به سه مشغول حرف میزدیم یا 5نفری ،خودمون چای ریختیم ،خودمون ظرفهای میوه رو شستیم و حرفای بزرگونه زدیم 3نفر توی این جمع متاهل و 2نفر مجرد بودیم و دوستی که خونه ش دعوت کردیم خودمون رو ،باردار بود ...
اینقدر این روزها و سالها حتی ،دوربودم از این مهمونیا ،اولش اصلا نمیدونستم چی بپوشم چه طوری برم ،موهامو چطوری درست کنم! بیشتر قرارهامون توی کافه ورستوران و پارک هست به همین دلیل خیلی چیزها فراموشم شده بود ...
-امروز سوار تاکسی شدیم ،راننده ش به عنوان عیدی گفت خودم یک دعا رو درست کردم میخونم براتون ،قشنگ بود، از آرزوی صاف بودن دلمون مثل آسمون و دریا،از سپیدی بخت چون برف و شیرینی لب چون انار و...
دوست داشتم این تازگیش رو ...
-بازارچه لاله از معدود جاهایی هست که حس خیلی خوبی بهش دارم و کمتر وقتی از رفتن بهش خسته میشم !از جاهایی ست پر ازرنگ و نور و زندگـــــــــی است...
-ما یک فامیلی داریم یعنی در واقع زن داییم ،با اینکه خانم نسبتا خوب و مهربونی هستن ،منتها یک ویژگی بدی دارن که مثلا اون شبی که من از کارم به خاطر برخی دعواها و مشکلات یک جورهایی انصراف دادم برای اینها شبش با ریز جزییات تعریف کردم به این دلیل که اونشب مهمونمون بودن !
بعدا متوجه شدم کل فامیلمون ازم میپرسن چی شد که اومدی بیرون؟
خدا داند که اون چطوری تعریف کرده ...
بیکاری چیز بدی است خدا نصیب هیچ کس نکند و البته سخن چینی و نقلش در هرمکان ...
-خیلی وقت ها پیش اومده که مثلا توی فیس بوک نقل به نقل میشه که فلانی داره اعدام میشه بدویید پول جمع کنید پول دیه که خانواده ی مقتول یا متوفی خواسته رو جور کنید(معمولا این مبلغ هم از روی هوا اعلام میشه و ربطی به قیمت حقیقی دیه نداره) یا مثلا میگن فلانی عمل داره پول جمع کنید ! معمولا شماره حساب ها شخصی هست و بانک ها خصوصی ...
خودم به شخصه چندبار اینطوری کمک کردم منتها بعد از تاریخ اون اتفاق معلوم نمیشه طرف اعدام شد یا نه! طرف خوب شد یا نه؟ و اگر مبلغ دیه کافی نبود این پولهایی که جمع شده چی میشه؟ به حساب کی ریخته میشه ؟صرف چی میشه؟
یعنی مثل خیلی چیزهای دیگه توی این کشور ،خبررسانی اولیه خوبه ولی من بعدش اصلا مشخص نیست !
به شخصه چندباری لینکش رو گذاشتم ولی از این به بعد نه کمک میکنم نه لینکش رو معرفی کردم ،صرفا به این دلیل که این روش و سیستم اطلاع رسانی اصلا روشن و دقیق نیست!
*مصریان باستان اعتقاد داشتند که پس از مرگ از آنها تنها دو سئوال پرسیده می شود: آیا شادی را یافتی؟ آیا شادی را آفریدی؟ لئوبوسکالیا
*پیشنهاد این کلیپ، بدم نمی آمد جای خواننده ی اصلی ش باشم ! ... یعنی دوست داشتم ...
*خیلی از مشکلاتی که ادم ها دارن ،فقط و فقط برمیگرده به این که ،آدم ها همدیگه رو نمیشناسن! از حرف زدن باهم طفره میرن! فکر میکنن خیلی چیزها رو میدونن! خیلی چیزها بدیهی هست ،در صورتی که نیست ...
کاش کمی به همدیگه فرصت حرف زدن و شناخت میدادیم!
*دیشب خواب دیدم،یک بالن بزرگ از اونها که شکل های مختلف و فانتزی دارن و خیلی بزرگن ،خواب دیدم خانه ی قدیمی مون بودیم و رفته بودیم روی پشت بام ، همسایه بغلی کلی از این بالن ها رو باد میکرد و میفرستاد توی آسمون شهر،همه نگاه میکردن و...یکی از بالن ها افتاد توی خونه ی ما! بد نبود که برش داریم برای خودمان ،ولی خب مثلا با شخصیت تر از این حرفها بودیم و فرستادیمش هوا، آدم های همسایه ی بغلی دست زدند برایمان ،تشویقمان کردند برای این همکاری و...
به خواب ها و تعبیرهاشون هیچ وقت توجهی نکردم و ندارم، حالا فکر کنید مثلا ادم برود ببیند تفسیر و تعبیر خواب بالن چیست!!
*ببخشید بابت این چنین پراکنده نویسی! بگذاریدش به حساب فکرهای آشفته و افسار گسیخته ام ...
یک مدت است تند شده ام! یک مدت شاید بیشتر باشد ! ولی درحال حاضر این تندی به چشم خودم هم میاید! تقریبا چندباری در محیط کار درگیر شدم! صدایم بالارفته و اعتراض گونه برخورد کرده ام! هرچند همه ش حقیقت بوده است و زیر بار زور نرفتنم!
این پروسه ی مهاجرت چیزی فراتر از حد طبیعی است! شده ست مثل ان زمانی که جنگ برای هرخانواده ای فامیلی ،یک شهید باقی گذاشته بود! حالا هم مهاجرت گریبانگیر هرخانواده ای شده !
درحال حاضر صرفا فکر میکنم یک مقوله ای هیجانی است و ناشی از جوزدگی!
در این یک مورد شک ندارم!
-چندروزیست نوشتن توی اینجا رو تعطیل کردم و دست به قلم روی کاغذهای آ4 شدم! و امان اینکه چقدرم هم حرف دارم برای نوشتن!
هیچ چیزی به اندازه ی نوشتن ،من رو با خودم آشتی نمیده!
-دیروز من و تو ،یک برنامه ای داشت با ژاکلین دختر ویگن، خیلی خوبــــــــــــ بود!
-این بنیاد کودک چی با خودش فکر میکنه؟ الان لیست نیازهای مددجو رو زده کامپیوتر!! بعد خرج عمل مادر 3میلیون!!!
مشکل جامعه ی ما اینه که طبقه ی متوسط فقط خود رو موظف به کمک میدونه نه طبقه ی بالا!
*هیچچیز به اندازه ی تحت فشار قرار گرفتن،منو اذیت نمیکنه و بهم استرس وارد نمیکنه! و به میزانی که فشارروم بیشتر باشه مغزم بیشتر از حجم کارهای مانده ،فرار میکنه و هی رویابافی و تصویرسازی میکنه ...
دیروز داشتم فکرمیکردم حقیقت زندگی غمگینه؟ یا اینکه ما غمگین میبینمش؟ منظور از ما اکثر وبلاگ نویس هاست ! اکثر ادمهای دور و بر! اکثرا ادم هایی من جمله خودم که انگار سرچ میکنیم و میبینیم یک جای کار لنگ است!
یعنی میخوام بدونم ذات زندگی و دنیا اینقدر ناراحت کننده ست؟ اینکه میایم از عشق رفته! از عشق مانده و تکراری شده! حجم درسها ،استادای نامطلوب،دنیای بیرحم ،مشکلات اقتصادی و سیاسی و قص الی هم که ماشاا...
همیشه یه مثالی رو خودم میزنم ،میگم وقتی مثلا درجه ی هوا 5درجه هست یکی میاد با استین کوتاه راه میره،یکی هم با کت !
حالا تو این قضیه کسی نمیتونه منکر 5درجه بودن هوا بشه! ولی این چی میشه که یکی میگه سرده یکی هم میگه نه بابا کجاش سرده! یعنی اینکه شاید دنیای ما و دید ما اینقدر تاثیر میذاره توی بدی این دنیا و این روزها و....
درهرصورت نمیدونم!
*دیروز داشتیم سی دی فیلم قاعده ی تصادف رو میدیدیم! بعد فکرکردم همیشه دوست داشتم یک گروه و اکیپی داشتیم دوستانه به سبک این فیلم ...که نداریم!
*اخیرا هم فیلم "هیچ کجا هیچ کس" هم فیلم"هیس،دخترها فریاد نمیزنند" و هم فیلم "پل چوبی" رو توی سینما دیدیم! جدیدا بلیط سینما هم افزایش داشته که ما همه ی این فیلم ها رو قبل از گرونی دیدیم!
فیلم هیچ کجا هیچ کس رو اصلا پیشنهاد نمیدم! مخصوصا وقتی فیلم های بهتری از جمله دوفیلم دیگه ای که نام بردم وجود داشته باشه!
فیلم هیس رو به همه پیشنهاد میدم چه کسانی که بچه دارن چه ندارن چه دختر دارن چه ندارن ! چه کسانی که سابقه ی تجاوز دارن چه ندارن !فیلم قابل تامل و همراه با بازی های محکم و قشنگ ...
فیلم پل چوبی رو هم پیشنهاد میدم برمیگرده به روزهای سال88،کارگردان فیلم از مشکلاتی که در راستای این فیلم گریبانش رو گرفته در حال حاضر تعریف کرده ...فیلم خوبی ست پیشنهاد میشود مخصوصا حتما یا در سینما ببینید یا بگذاریدش با سی دی ارجینال...
هرچه قدر پردغدغه تر و خسته تر باشی دلت بیشتر نوشتن میخواهد و در پی ش سبک شدن و رهاشدن ! به همان اندازه نوشتن سخت تر میشود!
یک هفته ست خیلی اتفاق از سرگذرانده م ٬فکر میکنم حتما خیلی بیشتر از یک هفته هست!؟
اقدام برای یک کارداوطلبانه ٬ اقدام در جهت کنارگذاشتن کار فعلی که نتیجه نداد و همچنان متاسفانه مشغولم٬شروع مجدد کلاس زبان با یک روش کاملا متفاوت و سخت تر و زمان بر تر٬ دیدار یک دوست قدیمی٬ امدن مهمانی ناخوانده و یکی دوروزی ماندنش٬صحبت تلفنی بلند مدت با چنددوست فعلی !شروع درگیری با یک قضیه ی احساسی و...٬صحبت طولانی و دغدغه های جدید با خانواده و ...٬استخراج مقاله از پایان نامه٬ارسال چند کار قبلی به یک جشنواره که باید اصلاحش را هم کنم ...
همه ی اینها برای من زیاد ست ! خیلی هم زیاد!من آدمِ این همه ادم(انسان) حضور ادمها و شلوغی و اینها نیستم! اینطوری که میشود از زندگی مطلوبم فاصله میگیرم!
نه کتابی نه آهنگی نه عکسی نه نوشتنی نه فکرکردنی...
اینطور که میشود زندگی ادم به لعنت خدا هم نمیارزد میافتی توی یک سرسره که فقط هلت میدهد و هی دست و پا هم بزنی باز درحال سقوطی...
دلم ارامش میخواد!
از اینجا به بعد رو چندروز قبل نوشتم و در قسمت پست موقت بوده که الان در ادامه ش فقط اضافه میکنم:
*یک وقت هایی یک شرایطی رو گاهی آدم دوست داره براش پیش بیاد ،بعد وقتی اون شرایط پیش میاد میبینی عجب غلطی کردی با این آرزویی که داشتی ...الان تقریبا توی اون شرایطم !
دو نوشته ی بعدی که مینویسم از خودم نیست اولی متنی از مینا بهرنگ هست و دومی از ریحان ریحانی
*لحظه های اضطراب متبرّک ترین لحظه های وجود آدم است. اگر آدم ها قَدر این لحظه ها را می دانستند آن وقت شاید برای لحظاتی جهان به مراقبه می نشست. برای لحظاتی دیگر کسی زار نمی زد. حرف نمی زد. کتاب نمی خواند. موزیک گوش نمی داد. به دنبال مسکّن نمی گشت. دعا نمی خواند. فرار نمی کرد. در خود می ماند، با اضطراب می آمیخت و گوش می سپرد. شاید به یگانگی، بیگانگی خود تَن می داد. برای لحظاتی زندگی متوقف می شد و آدم ها به نقطه ی شروع بازمی گشتند. جهان از نفس نفس زدن می افتاد.
مینا بهرنگ
* لینک پست قبلی یادمان نرود