میخواستم یک پست بلندبالا بنویسم ولی خب از انجایی که ساعت از نیمه گذشته ست و اینها ،خلاصه حسش نیست !
همین لینک رو داشته باشید تا میتوانید شیر کنید ...
پی نوشت:مرده شور این کشور را ببرد که هرروز باید کاسه ی گدایی دستمان بگیریم برای فلان خیریه و بنیاد و کودک و اعدامی و... همین طور اینکه سواستفاده میکنیم از...لینک را بخوانید اگر میتوانید ،اگر میتوانیم کوتاهی نکنیم!
*دارم آهنگ خواجه امیری رو که برای امید عباسی خونده رو گوش میدم (+) همینطوری وبلاگهای تازه آپ شده رو از این ور و اون ور باز میکنم صدای اهنگی میپیچه که باعث میشه چنددقیقه ای اهنگ قبلی رو قطع کنم و اینو گوش بدم... هرچند که نظری در رابطه با وبلاگ ندارم چون مخاطبش نبوده ام ...
*باید از وضع و اوضاع سیـــــ اسی یکم دور بشم اینطوری تقریبا خودم نابود میشم! ...
*دیروز میخواستم از کارم همین کار پروژه ایم استعفا بدم یا انصراف ...هرچی به مدیرش گفتم خسته م! دارم خیلی اذیت میشم!میخوام فاصله بگیرم!دور بشم ...به خرجش نرفت که نرفت ...از امار دروغ گفتم از عذاب وجدان از عدم کار باکیفیت از مسئولیت پذیری ای که دیگه داره ازاردهنده میشه ! از نحوه ی دادن حقوق و کار نامشخص و...هیچکدوم فایده نداشت ...
خسته بودم هفته ی گذشته هم درگیری شدید با یکی از هیئت نظارت داشتم باز هیچ کدوم دلیلی نشد که اجازه بده برم کنار ،نیم ساعت تموم بحث کردم و کردم و...با تمام وجود دلم میخواست از این کار از فکرش جدا بشم ! اصلا حرفهام برای منت کشی و ناز کردن و اینها هم نبود ...دلم میخواست برگردم سرزندگی آروم خودم ...قبول نکرد ...هی گفت رویه ت رو عوض کن دیدت رو تغییر بده اینقدر خودت رو اذیت نکن و روی تصمیمت تجدید نظر کن ...حقیقتا آخرش بعد از اینهمه بحث و اصرار ،دیگه نتونستم کار رو تحویل بدم و رها بشم ...
*من از هرچیزی که زندگیمو از روال عادیش خارج بکنه! حتی اون چیز ،خوب باشه باز میترسم از اون تغییر از اون خارج شدن از روال ...دلم میخواد همین روزهای عادیم باشه با چاشنی کتاب و وبلاگ و نت و گهگاهی دیدارهای دوستانه و خرید و ...
گاهی هم مهمون وقتی میاد اگر موندنش طولانی مدت نشه خوبه برای اینکه در قالب این عکس ها و این لینک ها دچار توهم نشم ...
ولی از بقیه ی چیزها میترسم ...
*اینجا خونه ی صادق هدایت هست ،جایی که حتی اجازه ی عکاسی رو هم نمیدن! فکر میکنم کاش میشد مثل دیار فرنگ ،اینجا هم مکان زندگی نویسندگان و شاعرا و ادم های سرشناس رو زنده و سالم مثل یک موزه نگه داشت!...
*گاهی گذشت میکنیم
گاهی گذر
و ای کاش
میفهمیدند فرق این دو را !
"ناظم حکمت
هر فردی بهترین هم که باشد ،اگر زمانی که باید باشد نباشد...
همان بهتر که نباشد !
لوئیس بونوئل
کاش دنیا دست زنها بود، زنها که زائیده اند یعنی خلق کرده اند و قدر مخلوق خودشان را می دانند...شاید مردها چون هیچوقت عملا خالق نبوده اند، آنقدر خود را به آب و آتش می زنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زنها بود، جنگ کجا بود؟
آﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻣﻨﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﺳﻂ ﺩﻋﻮﺍ ﺳﺮ ﺍﺩﻡ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﺷﻨﺎﺧﺖ..
بهومیل هرابال
در موقعیتی قرار گرفتم ناخواسته ،بی آنکه توجه کنم به تمام پیامدهاش!...
حالا خیلی احساس سردرگمی میکنم ،بیش از حد...
ماجرایی که حالا فکر میکنم ربط مستقیم داره به میزان استقلالم ،اعتماد به نفسم،احساس مفید بودن و کارایی،میزان رسیدگیم به موضوعات دلخواهم ...،میزان تفریحم و میزان لذت از تفریحاتم !حال روحیم !میزان انرژی و سرحال بودنم ...
و خیلی چیزهای دیگه ...
گذران زندگی این را به من آموخت که آدم ها معمولا چیزهایی را از دست می دهند که از داشتنش مطمئن هستند ...
تی اس الیوت
ﺁﺩﻡ ﻫﺎ
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﻌﻨﯽ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻨﺪ و ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﻣﯽﺷﻮﻧد
ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺷﻮﻧﺪ
ژوزه ساراماگو
ﺗﻤﺎﻡ مشکل دنیا این است که احمق ها کاملاً بخود یقین دارند در حالیکه دانایان سرشار از شک و تردیدند ...
" ﺑﺮﺗﺮاﻧﺪ ﺭاﺳﻞ "
آدم یک وقت هایی از منطقی و روی اصول و ارزش و نمیدونم معیار زندگی کردن خسته میشه! دوست داره بزنه زیر هرچی قراره و عرف, ! بسه اینهمه نجابت و وقار به خرج دادن!
یکروزی ادم باید جیغ بزنه و بزنه هرچی جلوی دستشه بشکونه! باید بزنه توی گوش خیلی ها! یکسری ادم رو هل بده و فحش رو روونه ی یکسری های دیگه بکنه!
یکروزی ادم باید اون لبخند ابلهانه ی گوشه ی لبش رو برداره و تف کنه روی صورت بعضیا!
یک روزی ادم باید کوله ش رو برداره ،لباس های شاد و رنگی بپوشه و بزنه به جاده به راه ! بیخیال هرچه نیست و است و باید و نباید...