فرصتی...

«فرصتی نمانده است/ بیا همدیگر را بغل کنیم/ فردا/ یا من تو را می‌کشم/ یا تو چاقو را در آب خواهی شست/ همین چند سطر/ دنیا به همین چند سطر رسیده است/ به این که انسان/ کوچک بماند بهتر است/ به دنیا نیاید بهتر است/ اصلا/ این فیلم را به عقب برگردان/ انقدر که پالتوی پوست پشت ویترین پلنگی شود/ که می‌دود در دشت‌های دور/ انقدر که عصاها پیاده به جنگل برگردند/ و پرندگان/ دوباره زمین...! / زمین نه!/ به عقب‌تر برگرد/ بگذار خدا دوباره دست‌هایش را بشوید/ در آینه بنگرد/ شاید تصمیم دیگری گرفت.»

گروس عبدالملکیان