گاهی شده است که بعضی از کتابها را فقط به خاطر اسمشان خریدم مثل یک جای امن!
شاید دلم میخواست یک جای امنی توی نوشته و کتاب بود که وقتی حالت بد بود فرار میکردی به سمتش و میتوانستی پناه بگیری لابه لای خط هایش !
دلم میخواست وقتی ویران می ایی رو میخوندم لابه لای صفحه هایش درک میشدم که چقدر ویرانم!
چقدر روزهایی داشته ام که سرگذشتی جز ویرانی روی سرم نداشته است!
دلم میخواست برو ولگردی کن رفیق! کمی ارامم میکرد و حالم را چون اسمش خوب میکرد!
امروز یادم میماند تا ابد شاید !
دلم میخواست میفهمیدم ...
دلم میخواهد همین اهنگ بنیامین ( تو که یه کیف به روی دوشت ! من یک کوله روی پشتم ...) تا ابد بیایید زیر متن اشک های بی ربطم!
...
من یه مشکل ناخوداگاهی که دارم این هست که خودمو با افراد موفقی قیاس میکنم که همه چیز رو درنظر میگیرم به جز تفاوت سنیمون رو!
*کسی میدونه سنگ و کاش شکسته رو میشه از کجا خرید؟
*کسی هم چنین میدونه یونولیت رو میشه از کجا خرید؟
همیشه دلم میخواست اگر یک روزی شنونده یا مشاور کسی شدم ؛ بیشتر از انکه میگوید دلداریش دهم و حالش را خوب کنم!
فکر میکردم این تنها راهیست که میشد دردهای کسی را از«شنیدن حرفهایی» « یا تحمل درد و رنجی روحی یا جسمی» مرهم بگذارم!
ولی خب تقریبا کمتر کسی پیدا شد که همانقدر که من به احساسات افراد و دردهای زیر حرفهایش توجه دارم او هم متقابلا چنین برای من باشد !
ولی خب من هنوز خوشحالم از اینکه گاهی حال افراد را خوب کرده ام!
* پست پایین را هم بی زحمت نگاهی بیندازید منظورم پاراگراف دومش هست!
شعر قیصر امین پور صحن علنی مجلس را بهم ریخت!
بعضی ادم ها بعد از مرگشون هم با اثاری که بجا گذاشتن ، تاثیر گذارن!
خواستم کمی بروم به سمت محتوای وبلاگهای قدیمم! چه بود و اینکه چرا من اینقدر فارغ از احساسات درونی ام از اطرافم و از سیاست مینوشتم را همین الان هم نمیدونم!
اینکه چرا اینقدر از خودم فرار کرده بودم و بعد سر پیچ 22تا 24 سالگی چقدر افتاده بودم تو دور کتابهای خودشناسی وروان شناسی و...
هنوز که هنوز است میتوانم ساعتها از خودم از فکر ها و خواسته هایم بگویم! هرچه هم که دور و برم شلوغ شود هرچه قدر سرمم را گرم کنم با کارها و روزمرگی ها باز باید یک جایی ترمز کنم و بنویسم از اینکه کجای کارم؟ چی خواسته ام و میخواهم؟
هرچه قدر هم از مزایای دوست و ارتباطات اجتماعی بگویند، من باز باید یک گوشه ی دنج و خلوت پیدا کنم برای حرف زدن با خودم و نوشتن و ارام شدن...
من؟
من اینجا نشسته ام و دارم مینویسم!
من اینجا بعد از جلسه ی صبح توی حالت گیجی هستم و دارم مینویسم!
من اینجا نشستم و همین امروز باز یه زلزله ی ۷و خرده ای ریشتری اومده و من فقط میگم و مینویسم واااای! و بعد فکرم میرود پی ان زمانی که زلزله ی اذربایجان امد و هی چقدر همه جا شلوغ پلوغ شد! همین فیس- بوک خودش چقدر شلوغ شد! ولی اینبار؟!
دلیلش لابد مدت زمانش هست! یعنی بعد از بم بود که اذربایجان زلزله شد و مردم تکان خوردند! ولی انگار اینبار قضیه برایمان جدی نیست! شوکه نشده ایم! انگار معمولی شده است زلزله ! دیگر پایگاه های خون شلوغ و صفی نیست! پول دسته دسته جمع نمیشود! هنرمندان ابراز نگرانی و در پی اش دوره نمیافتند توی بازار! بعد انگار سرما کلاسش بیشتر است از گرما! گرمای بوشهر و جنوب و...
من ؟
من اینجا نشسته ام و هنوز ته دلم نگران است برای خودم! من؟ برای خودم؟ برای خودم که نه قصد دکترا خواندن دارم نه انگیزه ش را نه توانش را!
برای خودم که ۱سال و خرده ای کذایی را گذاشتم سر پایان نامه! گیرم با نمره ی و درجه ی عالی!
بعد منی که فقط امسال رفتم کنکور دکترا دادم الکی! و یک کلمه هم نخواندم! فقط چون مادرم جمله ی وسواس گونه ی (نکند پشیمان شوی) را گفت و من رفتم روز اخرش ثبت نام کردم و چقدر پول ماشین رفت و برگشت دادم چقدر روز کنکور اذیت شدم و... منی که توقع قبولی نداشتم! منی که بعد از ۱سال و خرده ای فرسایش پایان نامه و بعداز۵ماه تمام شدنش هنوز توی دوران نقاهت هستم ؛ دیروز جواب کنکور امد و تبعا چون نخوانده بودم رتبه م راضی کننده حداقل برای خودم نبود!
ولی باز از دیروز که شنیدم چندنفر با اینکه از من بزرگ تر هستند رتبه شان خیلی بهتر از من شده است باز این بازی ذهنی کمال طلبی من شروع شده!
منی که هی به خودم میگویم فلانی پایان نامه ش را سمبل کرد! کسی که روز دفاعش استاد مشاور گفت من سر جلسه ات نمیام واگر بیام سکوت میکنم از بس که کار طرف ضعیف بود! حالا رتبه ش خیلی بهتر شده!
حالا امروز رفته بودم جایی که صحبت اصلی کمال طلبی ادم ها بود!
ادم هایی که به مرضی چون کمال طلبی دچار میشوند! و خواهان بهترین شده اند!
من؟
من ۱سال و خرده ای است سعی کرده ام کنار بیایم با این مرض! ولی از دیشب باز زمزمه ی این مرض گریبانگیرم شده!
من؟
لابد من ادمی هستم که خوشی زده است زیر دلم و الان به جای فکر کردن به خودم و خانواده ام به ریشه ی بد این الگوی خانوادگی کمال طلبی ! بهتر بود شماره حساب میدادم برای زلزله زدگان!
من؟
پی نوشت: حرفم رو پس میگیرم باز فیس بوک شلوغ شده بابت زلزله ! و لابد به خاطر بزرگی ریشتر است!
اتاقم شلوغ پلوغ شده و هی فکر میکنم حتما باید یک کمدی و کشویی بخرم و این شلوغی ها را کم کنم! بعد نمیدونم کجا از این وسایل چوبی و پلاستیکی خوب میفروشد؟
تا زمانی که اینجا شلوغ باشد انگار دلم هم دنبال بهانه میگردد و ذهنم هم ! و هیچ کدام ارام نمیگیرند...
فریدون فروغی برای بار 20م شایدم بیشتر دارد توی گوشم میخواند « ماهی خسته ی من میخوااد تو دریا بمونه!...»
دیشب این را خواندم:
خب چندروز که ننویسی سخت میشود نوشتن و بعد هی فکر میکنی باید یه چیز مهمی بنویسی! یه چیزی که ارزش خواندن داشته باشد! ادم بعد از دوهفته که نمیاید یک چیز معمولی بگوید و برود!
یعنی وقتی از روزانه نویسی جدا میشوی کار سخت تر میشود به مراتب ! چون بعد از غیبت ولو صغری چندنفری هستند که چشمشان به این خانه بیفتد! ولی خب من حرف خاصی ندارم! اصلا الان هم نمیدانم برای چی امدم نوشتم همین حس بالایی را ؛ فرض کنید برای ارام کردن ذهنم هست فقط
یک روزی از روزهای اخیر حالم خوب نبود کمی باران میامد (و گمان میکنم فقط یک نفر توی این دنیا بود که میفهمید باران برای من یعنی چه؟) و من بعد ازکاری اداری ـدیدم همچنان حالم بد است تنها کاری که به ذهنم رسید سوار ماشین شدم و خودم رو رساندم به نشر ثالث و کمی گشتم بین کتابها و کمی خرید کردم و حالم بهتر شد ! البته گفتن نداشت ! ولی خب گفتم شاید این گشت و گذار میان کتابها شما را هم راضی کند!
یک جای پیشنهادی دیگری هم دارم و ان محوطه ی کاخ سعداباد است ! البته بدون دیدن هیچکدام از محتویات این کاخ! البته شاید بدنباشد بروید یک سری بزنید به کاخ ملت و سبز و امثالهم و ببینید این شاه و شاهزاده ها همچین هم در جای خاصی زندگی نمیکردند حتی اگر ادم فکر کند این قضیه برای ۳۰و خرده ای سال است !!
ولی محوطه ش عالی است به تمام معنا ! بوی سبزی !بوی گل! نسیم خنک ...
به قول دوستی ادم بعد از مدتی زندگی توی این جاها احساس پوچی میکند حتما!! نمیدانم ولی میدانم من اگر بودم حوصله م سر میرفت!!
زندگی در جریان است !و البته یک قضیه ای که برای من مفید بوده این است که صبح زود که قرار است بیدار شوید به جای اینکه هی ساعت را خاموش و روشن کنید و بعد هی فکر کنید ۵دقیقه ی دیگر بیدار میشوم! یا به جای بدوبیراه گفتن به کار و ساعتش و دیر خوابیدن دیشب و اینها! تنها زمانی که ساعت زنگ زد «چشم هایتان را باز کنید و بدون فکر به کوچیکترین مسئله خودتان را از رختخواب جدا کنید- یعنی فقط بلندشوید و فکر کنید وظیفه تان صرفا بلند کردن جسمتان هست» این روش برای من که جواب داده و حداقل راحت تر و بهتر بیدار میشوم حتی وقتی دیر یا به بهانه ی بیهوده ای شب بیدار مانده باشم ...