۱۳۹۲/۰۱/۳۱

گاهی شده است که بعضی از کتابها را فقط به خاطر اسمشان خریدم مثل یک جای امن! 

شاید دلم میخواست یک جای امنی توی نوشته و کتاب بود که وقتی حالت بد بود فرار میکردی به سمتش و میتوانستی پناه بگیری لابه لای خط هایش ! 

 

دلم میخواست وقتی ویران می ایی رو میخوندم لابه لای صفحه هایش درک میشدم که چقدر ویرانم! 

چقدر روزهایی داشته ام که سرگذشتی جز ویرانی روی سرم نداشته است! 

 

دلم میخواست برو ولگردی کن رفیق! کمی ارامم میکرد و حالم را چون اسمش خوب میکرد! 

 

 

امروز یادم میماند تا ابد شاید ! 

 

 

دلم میخواست میفهمیدم ... 

 

دلم میخواهد همین اهنگ بنیامین ( تو که یه کیف به روی دوشت ! من یک کوله روی پشتم ...) تا ابد بیایید زیر متن اشک های بی ربطم! 

 

...

؟

من یه مشکل ناخوداگاهی که دارم این هست که خودمو با افراد موفقی قیاس میکنم که همه چیز رو درنظر میگیرم به جز تفاوت سنیمون رو! 

 

 

 

*کسی میدونه سنگ و کاش شکسته رو میشه از کجا خرید؟ 

*کسی هم چنین میدونه یونولیت رو میشه از کجا خرید؟

مشاور

همیشه دلم میخواست اگر یک روزی شنونده یا مشاور کسی شدم ؛ بیشتر از انکه میگوید دلداریش دهم و حالش را خوب کنم! 

فکر میکردم این تنها راهیست که میشد دردهای کسی را از«شنیدن حرفهایی» « یا تحمل درد و رنجی روحی یا جسمی» مرهم بگذارم! 

 

ولی خب تقریبا کمتر کسی پیدا شد که همانقدر که من به احساسات افراد و دردهای زیر حرفهایش توجه دارم او هم متقابلا چنین برای من باشد ! 

 

ولی خب من هنوز خوشحالم از اینکه گاهی حال افراد را خوب کرده ام! 

 

 

 

 

* پست پایین را هم بی زحمت نگاهی بیندازید منظورم پاراگراف دومش هست!

همین دور و بر

شعر قیصر امین پور صحن علنی مجلس را بهم ریخت! 

 

بعضی ادم ها بعد از مرگشون هم با اثاری که بجا گذاشتن ، تاثیر گذارن!  

 

 


برای خرید خانه علم دروازه غار تهران، که به حمایت از کودکان کار ساکن این محله می پردازد، به یاری همه شما نیاز داریم.
دوستان نخستین کاری که می توانیم بکنیم این است که تاجایی که می توانیم این پیام را Share کنیم تا به دست افراد نیکوکار برسد.
---
روزهای آینده، روزهای پر تلاشی برای همه ما اعضای داوطلب و دوستداران و نیز نیکوکاران خانه علم دروازه غار است. دوستان روزهای پر تلاشی را در پیش داریم.
شعار ما مثل همیشه، یک جمله است: «دستان خالی مان را باور نمی کنیم.»
... آهای دوستداران خانه علم دروازه غار تهران، برای خرید خانه علم و بودنی سرشار از عشق و استوار در کنار همه کودکان این محله، به یاری شما برای جمع آوری هزینه خرید این خانه در یک ماه آینده نیاز داریم. از همین حالا هم به کمک شما نیاز داریم.
شما می توانید با دعوت از همه دوستان تان برای همراهی در این طرح به نفع کودکان تحت پوشش، یاری مان کنید. همچنین همینجا گزارش پیشرفت کار را تا لحظه خرید این خانه برای شما هر روز خواهیم نوشت.
---
مسئول مالی خانه علم دروازه غار تهران، آقای اخباریه 09193080704 از همین حالا به صورت تمام وقت آماده پاسخگویی است.
همچنین تنها شماره حساب ویژه خانه علم دروازه غار به شرح زیر اعلام می شود و هیچ شماره دیگری برای این کار مورد تائید ما نیست:
58 / 42091612 حساب قرض الحسنه جام بانک ملت شعبه چهارراه کالج به نام جمعیت دانشجویی امام علی
شماره کارت عابر بانک مربوط به همین حساب:
1496 7005 3377 6104 (بانک ملت به نام جمعیت امام علی)
و نیز شماره شبا مربوط به همین حساب به شرح زیر است:
IR610120010000004209161258
---
خانه علم دروازه غار همچنین روزهای زوج و پنجشنبه ها از ساعت 13 الی 16 آماده حضور افراد نیکوکار جهت بازدید از این مرکز می باشد.
آدرس: تهران، متروی شوش، خیابان شوش، خیابان خیام، کوچه آذر، بن بست چهارم، پلاک 1
تلفن روابط عمومی خانه علم: 55895759 و 09396007178
---
قطره قطره جمع گردد وانگهی خانه علم دروازه غار به نفع کودکان کار و خیابان تحت پوشش جمعیت دانشجویی امام علی در این محله خریداری می شود و بعد در کنار همین بچه ها یک جشن خواهیم گرفت.
به یاری دستان پرمهر شما این خانه رو تا پایان اردیبهشت خواهیم خرید.
---
راستی برای آشنایی بیشتر با خانه علم دروازه غار که به حمایت از کودکان کار و خیابان ساکن این محله می پردازد، آخرین گزارش جامع این مرکز را از لینک زیر دانلود کنید و بخوانید:
http://sosapoverty.persiangig.com/darvazeghar.docs/Darvazeghar.Report-Paeez91.pdf 
 
 

خواستم کمی بروم به سمت محتوای وبلاگهای قدیمم! چه بود و اینکه چرا من اینقدر فارغ از احساسات درونی ام از اطرافم و از سیاست مینوشتم را همین الان هم نمیدونم! 

اینکه چرا اینقدر از خودم فرار کرده بودم و بعد سر پیچ 22تا 24 سالگی چقدر افتاده بودم تو دور کتابهای خودشناسی وروان شناسی و... 

هنوز که هنوز است میتوانم ساعتها از خودم از فکر ها و خواسته هایم بگویم! هرچه هم که دور و برم شلوغ شود هرچه قدر سرمم را گرم کنم با کارها و روزمرگی ها باز باید یک جایی ترمز کنم و بنویسم از اینکه کجای کارم؟ چی خواسته ام و میخواهم؟ 

هرچه قدر هم از مزایای دوست و ارتباطات اجتماعی بگویند، من باز باید یک گوشه ی دنج و خلوت پیدا کنم برای حرف زدن با خودم و نوشتن و ارام شدن...

 

 

درد چه بود؟!

من؟ 

من اینجا نشسته ام و دارم مینویسم! 

من اینجا بعد از جلسه ی صبح توی حالت گیجی هستم و دارم مینویسم! 

من اینجا نشستم و همین امروز باز یه زلزله ی ۷و خرده ای ریشتری اومده و من فقط میگم و مینویسم واااای! و بعد فکرم میرود پی ان زمانی که زلزله ی اذربایجان امد و هی چقدر همه جا شلوغ پلوغ شد! همین فیس- بوک خودش چقدر شلوغ شد! ولی اینبار؟! 

دلیلش لابد مدت زمانش هست! یعنی بعد از بم بود که اذربایجان زلزله شد و مردم تکان خوردند! ولی انگار اینبار قضیه برایمان جدی نیست! شوکه نشده ایم! انگار معمولی شده است زلزله ! دیگر پایگاه های خون شلوغ و صفی نیست! پول دسته دسته جمع نمیشود! هنرمندان ابراز نگرانی و در پی اش دوره نمیافتند توی بازار! بعد انگار سرما کلاسش بیشتر است از گرما! گرمای بوشهر و جنوب و... 

 

 

من ؟ 

من اینجا نشسته ام و هنوز ته دلم نگران است برای خودم! من؟ برای خودم؟ برای خودم که نه قصد دکترا خواندن دارم نه انگیزه ش را نه توانش را!  

برای خودم که ۱سال و خرده ای کذایی را گذاشتم سر پایان نامه! گیرم با نمره ی و درجه ی عالی!  

بعد منی که فقط امسال رفتم کنکور دکترا دادم الکی! و یک کلمه هم نخواندم! فقط چون مادرم جمله ی وسواس گونه ی (نکند پشیمان شوی) را گفت و من رفتم روز اخرش ثبت نام کردم و چقدر پول ماشین رفت و برگشت دادم چقدر روز کنکور اذیت شدم و... منی که توقع قبولی نداشتم! منی که بعد از ۱سال و خرده ای فرسایش پایان نامه و بعداز۵ماه تمام شدنش هنوز توی دوران نقاهت هستم ؛ دیروز جواب کنکور امد و تبعا چون نخوانده بودم رتبه م راضی کننده حداقل برای خودم نبود!  

ولی باز از دیروز که شنیدم چندنفر با اینکه از من بزرگ تر هستند رتبه شان خیلی بهتر از من شده است باز این بازی ذهنی کمال طلبی من شروع شده! 

منی که هی به خودم میگویم فلانی پایان نامه ش را سمبل کرد! کسی که روز دفاعش استاد مشاور گفت من سر جلسه ات نمیام واگر بیام سکوت میکنم از بس که کار طرف ضعیف بود! حالا رتبه ش خیلی بهتر شده! 

 

حالا امروز رفته بودم جایی که صحبت اصلی کمال طلبی ادم ها بود!  

ادم هایی که به مرضی چون کمال طلبی دچار میشوند! و خواهان بهترین شده اند! 

 

من؟ 

من ۱سال و خرده ای است سعی کرده ام کنار بیایم با این مرض! ولی از دیشب باز زمزمه ی این مرض گریبانگیرم شده! 

 

من؟ 

لابد من ادمی هستم که خوشی زده است زیر دلم و الان به جای فکر کردن به خودم و خانواده ام به ریشه ی بد این الگوی خانوادگی کمال طلبی ! بهتر بود شماره حساب میدادم برای زلزله زدگان! 

 

من؟ 

 

 

 

پی نوشت: حرفم رو پس میگیرم باز فیس بوک شلوغ شده بابت زلزله ! و لابد به خاطر بزرگی ریشتر است!

ماهی تو دریا نباشه ...

اتاقم شلوغ پلوغ شده و هی فکر میکنم حتما باید یک کمدی و کشویی بخرم و این شلوغی ها را کم کنم! بعد نمیدونم کجا از این وسایل چوبی و پلاستیکی خوب میفروشد؟ 

 

 

تا زمانی که اینجا شلوغ باشد انگار دلم هم دنبال بهانه میگردد و ذهنم هم ! و هیچ کدام ارام نمیگیرند... 

 

فریدون فروغی برای بار 20م شایدم بیشتر دارد توی گوشم میخواند « ماهی خسته ی من میخوااد تو دریا بمونه!...»

 

 دیشب این را خواندم:

من نمی دانم قبر فاطمه(س) کجاست و تحقیق هم نمی کنم تا بدانم و از محققان هم می خواهم جستجو نکنند چون علت پنهان ماندن قبر فاطمه(س) ایجاد یک سوال تاریخی است تا آیندگان بپرسند قبر دختر پیامبر چرا پنهان است؟ چرا؟چرا؟چرا؟؟؟؟...   (دکتر شریعتی ) 
 
 
عکس دستکتاپم را عوض کرده ام ، گذاشته ام عکسی که پر شده است با برف! برف هایی که دلم میخواد دست بکنم تویش ! دلم سرمایش را میخواهد... 
توی این بهار ...

 

غیبت صغری

خب چندروز که ننویسی سخت میشود نوشتن  و بعد هی فکر میکنی باید یه چیز مهمی بنویسی! یه چیزی که ارزش خواندن داشته باشد! ادم بعد از دوهفته که نمیاید یک چیز معمولی بگوید و برود! 

یعنی وقتی از روزانه نویسی جدا میشوی کار سخت تر میشود به مراتب ! چون بعد از غیبت ولو صغری چندنفری هستند که چشمشان به این خانه بیفتد! ولی خب من حرف خاصی ندارم! اصلا الان هم نمیدانم برای چی امدم نوشتم همین حس بالایی را ؛ فرض کنید برای ارام کردن ذهنم هست فقط 

 

یک روزی از روزهای اخیر حالم خوب نبود کمی باران میامد (و گمان میکنم فقط یک نفر توی این دنیا بود که میفهمید باران برای من یعنی چه؟) و من بعد ازکاری اداری ـدیدم همچنان حالم بد است تنها کاری که به ذهنم رسید سوار ماشین شدم و خودم رو رساندم به نشر ثالث و کمی گشتم بین کتابها و کمی خرید کردم و حالم بهتر شد ! البته گفتن نداشت ! ولی خب گفتم شاید این گشت و گذار میان کتابها شما را هم راضی کند! 

 

یک جای پیشنهادی دیگری هم دارم و ان محوطه ی کاخ سعداباد است ! البته بدون دیدن هیچکدام از محتویات این کاخ! البته شاید بدنباشد بروید یک سری بزنید به کاخ ملت و سبز و امثالهم و ببینید این شاه و شاهزاده ها همچین هم در جای خاصی زندگی نمیکردند حتی اگر ادم فکر کند این قضیه برای ۳۰و خرده ای سال است !! 

ولی محوطه ش عالی است به تمام معنا ! بوی سبزی !بوی گل! نسیم خنک ... 

به قول دوستی ادم بعد از مدتی زندگی توی این جاها احساس پوچی میکند حتما!! نمیدانم ولی میدانم من اگر بودم  حوصله م سر میرفت!! 

 

زندگی در جریان است !و البته یک قضیه ای که برای من مفید بوده این است که صبح زود که قرار است بیدار شوید به جای اینکه هی ساعت را خاموش و روشن کنید و بعد هی فکر کنید ۵دقیقه ی دیگر بیدار میشوم! یا به جای بدوبیراه گفتن به کار و ساعتش و دیر خوابیدن دیشب و اینها! تنها زمانی که ساعت زنگ زد «چشم هایتان را باز کنید و بدون فکر به کوچیکترین مسئله خودتان را از رختخواب جدا کنید- یعنی فقط بلندشوید و فکر کنید وظیفه تان صرفا بلند کردن جسمتان هست» این روش برای من که جواب داده و حداقل راحت تر و بهتر بیدار میشوم حتی وقتی دیر یا به بهانه ی بیهوده ای شب بیدار مانده باشم ...