از همه چی!

-نمیدونم دقیقا چندساعت است نشسته ام پای نت و هی الکی چرخیدم و چرخیدم توی وب ها و فیس بوک و اینها و اهنگ گوش دادم و هی میخوام بنویسم و نمیشود... 

 

-دلم میخواد دوشنبه زودتر فاینال تمام شود و شروع کنم به ول گردی ! با ادم ها قرار گذاشتن و دیدارها...همینکه امسال پارسال نیست و من مشغول پایان نامه نیستم خدا رو شکر داره! 

 

-دیروز روانشناس گفت باید اینبار جدی قیچی بگیری دستت ! و بعد هربار من فقط فکر کردم چقدر این بریدن شبیه ناف بریدن است !یا شاید شبیه بریدن نخ با اینکه ادم شک میکند کوتاه و بلند نشود،فکر میکنم که این قیچی در دست گرفتن جدی به دست گرفتنش درد دارد ... از همین الان دلم هری میریزد ...

 

-شهریور در حقیقت اومد و من هیچ حسی بهش ندارم امسال کمی اضطراب ناشی از سالیان گذشته که در یادم مانده برای شروع مدرسه و امثالهم هرچند ته تهش یک شیرینی خیلی کمی هم وجود داشت ، خوشحالم در این رابطه فارغ از عاطفه و احساس... 

 

-امروز اولین و شاید اخرین جلسه ی تدریسم بود برای ادم هایی همسن خودم که برخی سعی در مچ گرفتن دارند،بعضیا رو همینطوری که من ازشان بدم میاید لابد دل به دل راه دارد و انها هم همچین حسی دارند ...خلاصه تمام 3ساعت کلاس دهنم خشک شد و قورت قورت اب خوردم و تا عصرش هی سرفه کردم ...و هی نفسم سخت بالا اومد.. 

 

-اونهفته تنها بودم و اینهفته نیستم ... 

 

-مترو رو هرچند خیلی کم میتونم تحمل کنم ولی همان کمش رو دوست دارم ... 

 

-دارم عکس های مراسم ختم پدر حامد-بهداد رو میبینم و انگار این ادم ها رو این بازیگران و این ادم های معروف رو ادم میبینه یک لحظه فکر میکنه حقیقت زندگی همینه ...اینها هم مرگ دارند اینها هم زندگی شان اینطور است ،منظورمو نمیتونم دقیق بگم... 

انگار از اون بالابالا بودن و دردسترس نبودن خارج شدن ... 

 

-از ادم هایی که روی خودشون کار میکنن و به عادت های بدشون فکر میکنن و سعی در تغییرش دارن خوشم میاد ...  

 

-ناراحتم برای تمام قتـ ل های خاموش رشید اسماعیـ ـلی ... (نویسنده و روزنامه نگار)

و حتی برای قتل های غیرسیاسی مثل امید دربندی (ورزشکار )

 

-عارف داره میخونه فصل من و تو رسیده روی ابرها ....

یادمان ...

بچه برای 5میلیون تومان به سرقت رفته! پسرک پیدا شد ...

 

ولی یادمان باشد چه کسانی این روزگار را رقم زدند برای کشور!! 

یادمان باشد ...

رد شدم ،تمام شدی،خیالت راحت!

-یکروزهایی حرفی برای گفتن نداری ،یک وبی میخوانی یا اهنگی میشنوی ،میشود زمینه ای برای نوشتنت ،شاید ارام شدنت ... 

این اهنگو دوست دارم ،همین الانم دارم گوشش میدم (+)  

این اهنگم در حین گشت و گذارهای دیروز پیدا کردمش (هرکاری کردم این اهنگ اپلود نشد)که دیروز خدا داند خسرو شکیبایی عزیز چند ده بار زیر گوشم خوند! اگر خواستید دنبال دانلودش باشید توی گوگل تحت عنوان :علی کوچولو با صدای خسرو شکیبایی...

  

-یکجایی نوشته بود هیچچیز به جز یک دیدار مجدد،نمیتواند فراموشی بیاورد،یکجورهایی مفهوم خراب شدن تمام رویاهاست انگار ...قبولش دارم بی تجربه حتی ... 

 

 

-دوروز قبل تنها بودم ،تنهایی برام  

=ست با هرآهنگی رو بلند گوش دادن ،  

=بوی لاک و عود راه اندختن بی مراعات کردن حال کسی 

=شام نخوردن 

=صبحانه الکی یه چیزی خوردن 

=نهار هرساعتی خوردن  

=گریه کردن های اشکار  

=تا دیر وقت بیدار موندن و توی نت چرخیدن  

=صبح هرساعتی بیدار شدن و کلاس نرفتن و پنهان نکردن سردردها و مسکن خوردن ... 

خلاصه هیچچیز مثل تنهایی به من آزادی عمل نمیده ،ولی امروز تا امدم بهش عادت کنم سروقت ساکنین اصلی پیدا شد ...که کمی هم جای شکر داره ،چون فکر میکنم تنهایی ارتباطی با اهنگای غمگین و افسردگی داره !خیلی بیشتر از یک ارتباط... 

 

 

-قبلا معرفی لینک های روزانه داشتم و همین کلی عکس و اهنگ میذاشتم ،بگذریم که بهانه ی نوشتنش چه کس یا ناکسی بود ،صرفا میخواستم بگم که این بخش ها را از این به بعد خواهم داشت توی همین وبلاگ! 

 

* قهوه مبادا ...یادبگیریم ... 

 

*آهنگ وبلاگ این بانو هم شنیدنی ست !

تنهایی

من همیشه تنهایی رو دوست داشتم ،نه به عنوان یک اجبار ،بلکه از روی یک انتخاب، هروقت دوروبرم شلوغ میشه یا خلاصه یک جورهایی انتخاب هام محدود میشه تنهایی رو ترجیح میدم خیلی ومعتقدم نه تنها تنهایی از با هرناکسی بودن بهتره گاهی و خیلی بیشتر از گاهی از بودن با خیلی از کس ها هم بهتره! 

من قبلنا خیلی خارج رفتن رو دوست داشتم ،بعدا دیدم قطعا در حال حاضر برای درس خوندن ابدا توان و انرژی تنهایی رفتن اونم به مقصود درس خوندن ندارم !و بدتر از اون واقعا اینکه تنها باشم اونجا خیلی بیشتر از اینجا ازارم میده چون حداقلش اینه که ادم اینجا میره بیرون با چندنفر قرار میذاره و اینا ،بالاخره فضا براش اشناست ! 

امشب هم تنهام وقتی یک چندروزی هرچند محدود خانواده دوروبرم نیستن خیلی خیلی استقبال میکنم وشاید یکی از ترجیح های زندگیم تنها زندگی کردن بوده شاید بیشتر ازادی های بیشتری که ادم به دست میاره هرچند اون نخوردن شام،یا خوابیدن تو هرساعتی ،یا خلاصه هرکاری باشه ! 

ولی امشب میبینم که خیلی هم دلم نمیخواد تنها باشم !یعنی دوست ندارم این تنهایی یک مسیر برای اینده م باشه !نمیدونم شاید خاصیت عدد اضافه شدن به سن باشه ! 

درهرصورت این موضوع که قبلا ادم خیلی چیزها رو دوست داشته ولی در اثر گذر زمان اون چیزها رو دیگه دوست نداره یک جورهایی عجیب و شاید غم ناک باشه ... 

 

 

 

هنوز از فکرشم ،به مرگ میرسم ...

هزارتوی فکر!

- کاموای ساده ی صورتی ملایم و یواشی(!) خریدم گهگاهی به یک هدف نامشخص میبافتم ،وقتی عصبی ام ،اضطراب دارم و...حالم را بهتر میکند هرچند اگر زیر و رو بافتنش را کمی قاطی میکنم،مهم نیست ... 

 

-امروز از وضعیت بد جامعه یکی از بچه های کلاس یه اتفاقی رو شرح داد که اول شوکه شدم و تمام مدت یادش که میافتم حالت تهوع میگیرم، از اونجایی که همیشه هدفم این بوده اگر چه تلخ مینویسم ولی هیچ وقت عکس یا موضوع انقدر بد و زشتی رو هرچند واجب ،توی وبلاگ و فیس بوک نذارم ، مخصوصا اینکه من خودم اعتقاد دارم هرچقدر ادم به موضوعات بد و نگران کننده و حوادث این روزنامه ها توجه کنه بیشتر اون رو جذب میکنه ،به خاطر همین نه برای خانواده تعریف کردم نه برای شما، فقط متاسفم به خاطر داشتن این جامعه ای به خاطر فقر و کمی هم زیاده خواهی ادم دست به چه کارهایی میزنه که عقل انس و جن هم بهش نمیرسه !  

مواظب طلاهاتون باشید،مواظب اینکه جلوی چشم نباشند،مواظب اینکه از بسته شدن درتون مطمئن بشین ! مواظب بچه هاتون باشید -مواظب بچه تون که توی کالسکه هست ،4چشمی نگاهش کنید ...بچه دزدی زیاد شده !

 

-من به خاطر رشته ای که خوندم کمی هرچند کوچیک مسئولیت بهبود اوضاع جامعه هستم ،متاسفم و شرمنده حتی در سهم خودم !! 

  

-این چندروز نمایندگان مجلس ،مجلس رو اباد کردن با حرف هاشون با اطلاعات کم و نداشتشون ،با حرف های مفتشون با ... 

دیگه به قول یکی بیشتر از انتخابات ریاست جمهوری باید حواسمون به مجلس باشه که کی ها رو داریم میفرستیم ...

 

-من همیشه موقعی که امتحان دارم کلی فکر بکر هم به ذهنم خطور میکنه ،مثل دیشب یکی از تصمیمات درست کردن یک وب دیگه بود ولی فکر نکنم حوصله ی یک جای دیگر رو داشته باشم شاید همین جا بنویسم ... 

 

-مدادرنگی ها و رنگ ها این روزها تنها دادرس من هستند توی این روزها -البته کمی هم اهنگ ها ... 

 

رسالت زیبایی...

تمام مدت کلاس دیروز حواسم پی لاک خوشرنگ و سرخابی دخترک رفته بود،همینطور نگاهم مانده بود در میان بالا و پایین کردنهای دست ان یکی دختر با لاک صورتی اش ٬انگشت ها  وناخن های بینهایت زیبایی داشت ، همینطور پی کفش های فانتزی معلم و بلوز بنفش با ایکون خنده و نگین های دور لباسش ،دلم میخواست میتونستم همون موقع از همشون عکس بندازم !بعد هم تماما محو زیبایی و ظرافت مخصوصا صورت معلممون شدم ،که خدا گاهی برای بعضیا چقدر سر,حوصله بوده و بادقت نشسته به طراحیشون ... 

 

دلم میخواست شاید یک مجله ی زیبایی داشتم که صاحب امتیازش بودم یا نه شاید یه کار معمولی تری توی این نشریه داشتم ولی فقط توش میشد عکس های خوشگل گرفت و قاب کرد به اون مجله و انتشارش داد ... 

 

دلم میخواست شاید عکاس بودم و رسالتم ثبت زیبایی های دنیا بود... 

 

 

*هنوز دلم میلرزد ...

وقتی که دلتنگی!

ظهری وقتی رسیدم خونه و بعد از خواب عصرگاهی یک سره خواجه امیری میخواند با یک لحن با یک آهنگ ، "کسی نمانده پابه پای من " اول روی اسپیکر و الان توی هدفون ...

شاید اگر قرار باشد روی زندگیم اهنگ بذارم همین رو میذارم ...  (+)

 

 

 

دیشب بارونش عالی بود ...