امروز من...

توی اتاق نشسته ام و هوای همیشه ی اتاق به نظرم گرم نیست منی که همیشه باید پنجره باز کنم  حالا انگار موهای تنم سیخ میشود از سرما و نوک انگشتانم یخ است ... 

 

 

امروز بعد از کلاس نشستم طبق روال عادی روبه مانیتور و توی فیس ! ۳بار حالم عجیب شد و بد ... 

بعد تصمیمم را گرفتم ! اشکامم ریختم و اس هم دادم به س ! س خوب بود که بود او بیشتر از هرچیزی میفهمد حالم را ... 

من امروز فکر کردم تا به حال نشسته ام و فقط تماشا کرده ام ! تماشا کرده ام ادم ها ازدواج میکنند عاشق میشوند میروند سر خانه و زندگیشان و بعد بچه دار میشوند یعنی من شاهد وب هایی بوده ام که ۹ماه بارداری شان رو هم نوشته اند و حالا بچه شان چند ماهه است ! این را دیده بودم ولی اینقدر توی چشمم نرفته بود! اینقدر فکر نکرده بودم که من فقط نشسته ام پای این مانیتور و شاهد رسیدن ادمها به ارزویشان باشم ! من شاهد خارج رفتن ادم ها و بعد تعریف کردنش هم بوده ام شاید ۲سال! بعد هی خودم را فقط دیده بودم که نشسته ام پای این مانیتور و از این لینک به این لینک میشم که چیزهایی که دوست دارم و فکر میکنم دیگران هم دوست دارند را شیر میکنم ! من اینجا نشسته ام و پای این مانیتور زندگی ادم ها را خوانده ام ! گاهی اینقدر زیاد که حتی اگر یکروز از خانه نروم باز فکر میکنم کلی با ادم ها حرف زده ام بس که وب خوانده م پیج خوانده م لایک کرده و شیر کرده ام ! 

میدانید اصلا شاید من اینقدر ادم ندیده بوده ام که ادم ها که زندگی کرده اند و من فقط تماشاشان کرده ام فکر کرده ام زندگی هم کرده ام ولی نکرده ام ! 

میدانید من ا ز۸۷ وب میخوانم و مینویسم هزاراان وب خوانده ام و مخاطب خاموش و جدیدا گاهی هرازگاهی روشن بوده ام ولی من خودم زندگی خودم را ندارم یا شاید ندارم و فکر میکنم دارم ! 

نمیدانم شاید فکر میکنم به جای اینهمه وب خواندن زبانم را میتوانستم خیلی جلوتر ببرم که حالا شاید حسرت موقعیت خیلی ها را نخورم ! 

این مدت بارها فکر کردم ارزویم براورده نشده و بعددیدم ناباورانه دست ادم دیگری است ! نمیدانم تجربه ش را داریدد آرزوی دزدیده شده درد دارد خیلی هم

میدانید من زمانی بوده است وابسته ی دنیای مجازی نبوده ام قبلا مثلا روزی فوقش نیم ساعت میامدم و بعدها زیاد شد خیلی ! 

نه اینکه این دنیا هیچچی نداشته باشد ها ! نه خب من وابسته شدم ادمها نزدیکم امدند کل کل کردند! دوست داشتن را فهمیدم ! نگرانی ها را لذت ها دلواپسی ها انتظار را انتحار را ..و 

من مشاوره داده ام مشاوره کرده  ام توی این خانه  ! دل داده ام دل بریده ام ...بارها گریه و خنده را داشته ام همین جا.

دوتا دوست مجازی به حقیقی خوب پیدا کردم ! 

نمیدانم شما هم مثل منید یا نه زمانی دوستی(!) نوشت اقیانوس ۱میلیمتری ...البته در مورد موضوعی دیگر ! 

من حالا فکر میکنم وبلاگ ها برای نسل اواخر ۵۰و ۶۰   نقش مهمی داشتنید مهم ترین چیزها را شاید به قول کسی نگفتند بلکه نوشتند ! 

فکر میکنم وبها ما را کرده اند عین همان اقیانوس ۱میلیمتری ! خیلی چیزها میدانیم ! وقتی صفحه ای رو باز میکنیم میفهمیم طرف راست گفته یا دروغ ! میتوانیم بفهمیم کی اشناست و غریبه ... 

کی محرم است و کی نامحرم ...

ولی نمیدانم حس بدی دارم وقتی امروز توی فیس بوک ... 

امروز توی فیس بوک یک لحظه به خودم امدم !  

خواستم دست از تماشاگری ادم ها بردارم ! خواستم کمی بیایم وسط نقش ایفا کنم ! 

اصلا شاید خواستم مثل همان دوست تلخ زبان به خودم نهیب بزنم تماشاگر نمیتواند گل بزند! یادش بخیر چقدر پای این یک جمله اشک ریختم ... 

بگذریم البته همین فیس بوک کم نقش نداشت در ارضای کنجکاوی من! از لذت بردنم از عکاسی تا این حد! تا این ارشیو درست کردن و ..حتی مهم تر از همه اینکه خودم را در موردی دیگر گول نزنم وحالا هم من را به خود اورده پس باید تقدیرش کنم ... 

اصلا شاید همه ی این فکر های ۲تا۳ساله ی من توهم بوده استت ... 

 

بیخیال حالا از صبح دی اکتیو کرده ام و هی نمیدانم کجا سر به زنمم به جز این بلاگفا و بلاگ اسکایی که کلی از وب ها را حذف کرده م از سیستم به روز دهی اش که دیگر کمی بیشتر سرم به زندگی خودم باشد و بیشتر زندگی م رو لمس کنم ! 

خلاصه که شاید فیس بوک برای خیلی ها خوب باشد برای خیلی هایی که نمیتوانند خودشان را انچنان که دوست دارند در خیابان و یا پیش دوستان خود جلوه دهند ! 

برای کسانی که باید مقام هایشان را به گوش کسانی برسانند و ارضا کنند خود را. 

برای کسانی که ... 

 

برای من تا همین حدش کافی بود ! من را به خود آورد ! امید که بشود تلخی امروز را شیرین کرد ... 

 

گرمم شده و حالا باید باز پنجره را باز کنم ... 

فردا میروم یکجایی که دور است ! جایی است که نوستالژیک هم هست ولی خب ادم باید با خاطره هایش منطقی برخورد کند واگرنه که میشوند خوره ی  روح ... 

فردا کمی میروم تا نفس بکشم و یادم رود آنچه بر من گذشته ..... 

 

 

اگر به دعا معتقدید کمی هم برای من ... 

نظرات 2 + ارسال نظر
shabnam دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:20 ب.ظ

doa mikonam mojezeye 2bare motavaled shodano ba tamame vujudet hes koni duste khubam

اقاقیا پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:31 ب.ظ

ما هم از سال ۸۷ نشستیم وب یک دخترکی را می خوانیم که چندین وب عوض کرده ... ان موقع ها که دانشجوی لیسانس بود خیلی از سیاست می نوشت ... بعد کم کم شد نوشته های شخصی تر ... بعضی وقت ها وب نداشت و ما منتش می کردیم بیا یک وب بزن و بنویس تا ما بخوانیم ... گاهی حالش خیلی بد بود ... یک دوره که دچار افسردگی شده بود از نوشتن پایان نامه و تا دفاعش ... به ما هم که نگفت یه روزی بطور اتفاقی تصمیم بر آن شد ببینیم این دوست مهربان را ... و حالا حسودیم می شود به این دخترک وب خوان ...

حسودی؟!!!
چرا ؟؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد