یکوقتی بود که من آدمِ شب بودم یعنی از شبها لذت میبردم خیال بود گیرم توهم گاهی! مینوشتم و میخوندم و خلاصه لذتی بود برایم در شب!
تازگی ها شب ها کمی پای نتم بعد هم میروم میخوابم! یعنی فکر نمیکنم! فکر ها را مجال آمدن و رفتن نمیدهم ...
چندوقتی هست که برنامه های طول هفته را مینویسم روی تقویم با روز و تاریخ و اینها بعد کل هفته رو مینویسم حتی گاهی روزبه روز اضافه میکنم! این کار خوبی اش این است که هی آدم نمیگوید فلان کار یادم رفت و اینها ! از طرفی هم اینقدر سرت را شلوغ میکند که دیگر به فایده ی وجودی و ارزشی خودت توجه نمیکنی بعد کمتر در میان جملاتت میاید (که چی؟)
بعد شب ها اینقدر که روزش کار کرده ای و رفته ای و امده ای دیگر خستگی مجالت نمیدهد و درجا میخوابی!
اتفاقا از این سبک زندگی هم بدم نمیاد که برنامه های روزانه رو مینویسم و یکجورهایی تکلیفم با زندگی که نه ؛ ولی با روزهایم مشخص است ...
روزهای که صبح کار دارم و میخوام بزنم بیرون ؛ بیدار که میشوم به جای فکر به اینکه کاش امروز تعطیل بود و کاش کلاس نداشتم و کاش ... به جایش بلند میشوم ! فکر ها مرا از پا در میاورند! به خاطر همین فهمیده ام من ادم عملی(بر مفهوم این که باید عمل کنم و یکجورهایی مخالف نظری است) هستم !
درنتیجه اینطوری حالم بهتر است گذشته که هیچ ! کلهم به اینده هم خیلی فکر نمیکنم!
اینروزها هم شدیدا مشغول کارهای فارغ التحصیلی هستم و هی پله هست که بالا میروم و پایین...
دلم تعطیلی میخواهد شدیدا ! به خاطر این موضوع هم که شده شدیدا عید رو منتظرم!
هرچند همیشه چندروز قبل از عید رو دوست دارم تا خودش را.
همینها فعلا
ممنونم از شبنم و اقاقیا...
خوشحالم که نبودنت به خاطر این بود که سرت شلوغ بوده نه چیز دیگه...
اینجوری یه دفعه غیب میشی دلمون واست تنگ میشه دختر خوب
دلم برات تنگه سارا ...
من هم چند وقتی ست که شب هامی خوابم ... این شب بیداری ها فقط برایم حس ویرانی داشتُ بس
فقط شب حس شب را درک می کند ... پس تاریک شو
یادم رفت بپرسم تو برای چی از من تشکر می کنی ؟؟؟؟؟؟
چون مامانی م هستیییییییییی