عکس بک گراند مانیتور م برف بود قبلا گفته بودم یک برفی که انگار جای انگشتان دست رویش مانده بود و کمی فرورفته بود هربار که صفحه م روشن میشد برف به چشمم میامد و یکجور هوای خنک و سرد انگار میرفت زیر پوستم!
چندروز پیش امدم یک عکس دیگر را ببینم چه طور میشود که کلا عکس قبلی بدون انکه سیو کنم محو شد و عکس بعدی امد هرچند این هم حس خوبی میدهد و شاید همیشه جز فانتزی های ذهنیم بوده که یک روزی مثلا توی خارجه وقتی امده ام خانه و خسته شدم لم داده م روی مبل نرم سفیدرنگ و توی سبدم یک عالمه گل بنفشه است ! و خلاصه حس خوبی است این عکس!
خیلی وقت است وقتی استرس دارم شروع میکنم به نوشتن اینکه چرا اضطراب دارم؟چطور حل میشود و اینا ؛ خیلی اثر فوق العاده ای ندارد ولی خب کمی ادم را ارام میکند!
بعداز ۱۱روز عقب و جلو انداختن تاریخ این قفسه ی چوبی کذایی که در پست قبلی در موردش گفتم امروز قرار است بیاید امروز که حالا الان شده ست ساعت۳و خرده ای!
نمیدانم چرا؟ ولی خیلی وقت است خیلی سال است شاید از ان وقتی که بابا * دیگر نیست ! این استرس و نگرانی رفته است لابه لای سلول های بدنم! اینکه هروقت کسی میاید برای تعمیر وسیله ای -رفع خرابی ای نشتی ای ترکیدگی ای و امثالهم و یا هروقت قرار است وسیله ای را که خریده ایم بیاورند خانه ؛من همینقدر استرس میگیرم ! استرسی که نمیدانم از کجاست! از اینکه هی فکر کنم مامان چقدر تنهاست! که چقدر لابد باید سختش باشد از برخورد با عمله و کارگر و... چقدر بار این زندگی را باید به دوش بکشد ! و من چقدر بدم میاید از خرید وسیله ای که قرار است کسی بیاوردش خانه!
نمیدونم نگران دقیقا چی هستم! فقط یک وقتهایی برای یک چیزهایی حتی با وجود اینکه این فکر کلیشه ای باشد ؛
باید یک مردی باشد !
*(فکر کنید ادم تا به حال توی وبلاگش بعد از این همه وب نویسی تا به حال این موضوع را نگفته باشد و بدتر اینکه هیچ وقت عادت هم نکند حتی بعد از ۱۵سال)
هیچ کس جای پدر را پر نمیکند
یعنی در حقیقت هیچ کس جای هیچ کس دیگری را پر نمیکند
اما برایت آمدن مردی را آرزو میکنم که با حضورش جای هیچ مرد دیگری خالی نباشد..جای خالی پدر هم دیگر استرس به جانت نریزد..مردی که مرد باشد و مهربان و استوار و محکم..مثل یک درخت سبز و پهناور که زیر خنکای سایه اش تا ابد بتوانی تکیه دهی و زندگی ات را بگذرانی..
ااای جااانم ؛ تو خیلی خوبی! خیلی خوبه که هستی بانوی اردیبهشت!