* مامان دارد میگوید فلان چون سختی کار دارد میتواند زودتر بازنشسته شود ٬ خنده ام میگیرد همان طرف مذکور از من کتاب و رمان و اینها میگرفت که توی کارخانه برود بخواند! یاد سختی کارش میافتم! 

 

 

*امروز از آن روزهایی ست که باران میطلبد! نه اینکه چندقطره ای بیاید و خشک شود! بیاید اساسی و رگباری!  

 

 

*ترجیح میدم از ترم دیگه٬زبان رو فشرده نرم و ترمیک برم تا چشم بهم میزنم میشه میان ترم و ... 

 

*قبل از خواب عصر یک حس خوبی داشتم! یک حس ¤هرچه باداباد¤ ¤هرچه پیش اید ٬خوش اید¤ یک حس بی خیالی خوب! اما خب تقریبا الان چیزی ازش باقی نمونده! 

 

 

*فکر هایی که مونده روی هم رو فقط باید نوشت تا تموم بشن !تا کم بشن و بتونی به بقیه ی زندگیت ادامه بدی! 

 

*مامان هربار که میاد یه دارویی میگیره دستش که این رو گفتن برای میگرن خوبه! بیا استفاده کن! و حالا یک پماد بدرنگ و بدبو!

 

  

*رفسنجانی و مشایی هم امروز ثبت نام کردن! نیازی نیست بگم ما چقدر بدبختیم که باید از امدن رفسنجانی خوشحال باشیم! 

ولی در کل باحاله امسال!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد