ترس

چای را ریخته ام کنار دستم ! الان خوردمش و تنها کمی ته مانده اش مانده! امدم که بلندشوم از پای این مانیتور ! امدم ۳تا و نیم قرصم را گرفتم دستم که بروم با اب معدنی روی میز ارایش بخورم ! امدم که بروم دوتا فصل اخر استوری لعنتی را بخوانم امدم بلندشدم ولی اخرین صفحه را باز کردم لینکش پررنگ شده بود کلیلک کردم! 

حالا همینطوری اشک هایم میاید پایین ! 

حالا چه وقت اشنایی بود با این وبلاگ

من اصلا از ادم ها از رفتنشان از عکس هایشان اصلا از نبودنشان میترسم! 

اصلا حاضرم همه ی ادمها باشند کارشان رو بکنند حتی اگر برای من نبودند! ولی باشند! اصلا نبودن ادم ها ! حزن بعد از رفتنشان! دلمردگی و دلتنگی ادم ها در سوگ عزیزشان از پای درم میاورد! 

 

من از تمام وبهای دیگر اپ نشده! از اکانتهای دیگر بلااستفاده! از فیس بوک های رها شده میترسم!