همینطوری

نمیدونم دقیقا چه اتفاقی میافته ولی مانیتور خود به خودخاموش میشه واین میشه که مثل پست قبلی هرچی نوشتی میپره! و ادم حالش گرفته میشه اونقدری که دیگه دلش نمیخواد تا چندروز بنویسه!

ابه این دلیل اول مینویسم روی وورد تا حداقلی ازش سیو بمونه! امروز زنگ زدم به این تعمیرات کامپیوتر و اینها ،گفتن احتمالا اگر انتی ویروست درست کار کند مشکل از پاور است و ...

ولی خب الان میبینم کلا انتی ویروسشم درست کار نمیکنه و به قدرت خدا تا همینجاشم کار میکنه:(

حالا همینطوری یک درهمی از حرفای ذهنیمو میارم!

1)ادم یک چیزهایی را وقتی بچه ست دلش میخواهد! خریدنش وقتی ادم بزرگ شود فایده ندارد، نمیدانم مثالش میشود شبیه بچه ای که 4سالگی ش دوچرخه بخواهد بعد برایش 40سالگی بخرند خب همینقدر سبک و مسخره میشود این دل خواستنی های ادم که سن دارند ! عمردارند برخیشان!

2) میدانید من قبلا خیلی فکر میکردم که کلهم ادم باید یک رسالتی داشته باشد توی زندگیش! یعنی یک زمانی ناجور از صبح تا شب هی همه ی فکرم این بود!راستش به هیچ جای خاصی هم نرسیدم!اصلا یک دوره ای روان شناس و روان پزشک هم رفتم!(نمیدونم چرا بعضیا از گفتن موضوع خجالت میکشن یا عارشون میاد که بگن نیاز به کمک داشتند؟ یا دارند؟ یا مثلا فکر میکنند اگر بروند انگار ادم نمیدانم ناتوان یا روانی و دیوانه و امثالهم ممکن است خطاب شوند!- ولی خب من یک جورهایی افتخار میکنم به این موضوع که اینقدر دغدغه داشته م یک زمانی که از پسش برنیامدم! اصلا وقتی ادم جمله های –که چی؟- زندگیش زیاد میشود باید برود پیش یک ادم متخصص!البته من در این دوران یک دوست خیلی خوبی هم داشتم که الان دیگر ندارم، که بنده خدا خیلی در جهت رفع این دوران افسردگی-بحران و ...کمکم کرد...-داشتم میگفتم یک جاهایی ادم که میرود شاید یک راه حل جدیدی ،ایده ای ...چیزی به ذهنش بیاید برای زندگی بهتر !

 البته شاید اقتضای یک سنی باشد شاید هم به ایده ال گرا و کمال طلبی من برمیگشت ! درهرصورت من تغییر کردم ! حتی نسبت به پارسال و قطعا نسبت به سالهای قبلترش!

یعنی همه ی ما تغییر کرده این اصلا از 4سال قبل بعد انتخا-بات تغییر کردیم! اولش میگفتیم تا همه ی زندا-نیان سی-اسی و موس-وی و کرو-بی ازاد نشوند انتخابات کجا و ما کجا؟!بعدش گفتیم نه اگر خا-تمی بیایید بد نیست برویم رای دهیم! بعدش راضی شده بودیم به رفسنجا-نی ! یعنی تا این حد ادم میتواند از کمال گرایی برسد به واقع گرایی ! واقع گرایی که توی چشمان ادم زل میزند و میگوید همینم که هستم! میتوانی عوضم کن؟!

بعد ما یک جورهایی لال نگاه میکنیم! توی ذهنمان میرویم سمت و سوی سور-یه! و بعد میبینم ادم هایی هستند که برای 4روز بیشتر ماندن روی سر مردم سلاح شیمیایی میاندازن!!!! باورتان میشود ؟! بعد از قضیه ی هیروشیمای ژاپن هنوز سلاح شیمیایی به کار میبرن!! یعنی تا عمرداریم و عمر ندارن میبینی ادم عقب مانده ی جسمی و ذهنی میماند روی  دست کشورشان! حتی کشورهای اطراف ...(اینجا باز لپ تاپ خود به خود خاموش شد)

داشتم میگفتم یک جوری شده ام که دیگر خیلی دنبال عوض کردن دنیا و اینها نیستم! اصلا یک روزی یک استادی امد و گفت ما یک روزی فکر میکردیم دنیا را میتوانیم عوض کنیم بعد گفتیم شاید بشود کشورمان! حالا میفهمیم الان خیلی قادر نیستیم خانواده مان را تغییر دهیم یعنی تا این سطح!!

اینطوری شد که شدیم پیرو جمله ی (کوچک ، زیباست!)

شدم مثل اون داستانی که میگفت مردی ستاره های کوچک دریایی که بیرون از اب میافتادن را یکی یکی مینداخت توی اب ، یک ادمی که رد میشد گفت اخه این کار چه فایده دارد؟

همون مرد اولی در حالی که یک ستاره ی دریایی توی دستش بوده و در حال پرتابش بوده میگه برای این یکی که فایده داشت!!

یعنی یکجورهایی در همین سطح که ادم سعی کند خودش ادم بهتری باشد کفایت میکند!

اصلا همین مثال مرتبطش هست (+)

3)میگن ادم ها باید یک جدول یا نمیدونم دایره ای برای زندگی داشته باشن که از بخش یا برش های مختلفی تشکیل میشه !از خانواده-ازدواج-کار-تحصیلات و درس-معنویت-رشد شخصی و روحی-سلامتی جسم و ورزش-روابط اجتماعی و دوستان-تفریح و .. بعد ادم از 0تا 5 بهش نمره بده ببینه و خطها رو دورتادور دایره بهم وصل کنه !

بعدش ادم میفهمه چه اوضاعی داره؟ که اکثرا ناهنجار درمیاد:)

4)نوشتن برخی نوشته ها ادم را رها میکند مثل زمانی که امتحانی را میدهی یا نمیدانم زباله ای را میاندازی توی سطل اشغال و تماممممم!

۵)گاهی ادم تعجب میکنه که بعد از طی کردن چه روزها و دوران هایی ٬هنوز زنده است؟!

نظرات 3 + ارسال نظر
شبنم دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:57 ب.ظ

پیشنهاد میکنم نامه به کودکی که هرگز به دنیا نیومدو حتما بحونی!

چندسال پیش خوندم باز یبار دیگه میخونم مرسی شبنم عزیزم

تیراژه سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:04 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

همه ی پست یک طرف
این پی نوشت آخر یک طرف
"گاهی ادم تعجب میکنه که بعد از طی کردن چه روزها و دوران هایی ٬هنوز زنده است؟!"
یه بار همینو به یکی گفتم..خندید..یه جوری که انگار یه ادم بی دردم و دارم چرت اضافه میگم
یه بار هم به یکی دیگه گفتم..گریه کرد..گریه ی واقعی

خودم وقتی به این حسم نگاه میکنم فقط تعجب میکنم..نه از حسم..از زنده بودنم بعد از گذراندن یه چیزهایی
یه چیزی شبیه همین شعر " ایام هجر گذشت و ما هنوز زنده ایم..ما را به سخت جانی خویش این گمان نبود"..

نمیدونم چی بگم م م م ...
فقط درک میکنم

nargesib سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:35 ب.ظ http://nargesilife.persianblog.ir

Ba tirazhe movafegham. Adam halesh bad mishe. Eftezah mishe vali bazam zendas! Kheili darde...:(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد