میدان اسب دوانی

گاهی که دور و برت رو نگاه میکنی میبینی زندگی اطرافیانت کم شباهت نداره به میدان اسب دوانی و حتی زندگی خودت! 

ادم هایی که تقریبا یک دهه از ما بزرگترن مثلا دهه پنجاهی ها  یکجورهایی میتونن الگوی ما توی زندگی باشن شروع میکنن به درس خوندن بعد ازدواج بعد دوباره ادامه ی تحصیل و بعد بچه دارشدن بعد یا قبلش خارج رفتن و مهاجرت و .. 

ادم هایی که بدون اینکه کوچیکترین شباهتی باهم داشته باشن دچار یک دور باطلی  میشن و شروع میکنن به تقلید از زندگی هم! با داشتن اهدافی یکسان ! ادم هایی که مثل شاید قدیم تر من الگوی زندگیشون یک الگوی قله ای شکل باشه که فکر میکنن باید برن و برن و برن برسن به نوک قله بعد یک نفس راحت میکشن و فکر میکنن خب حالا از اینجا به بعد زندگی کنیم! اما یکم که نگاه میکنن میبینن نه انرژی ای دارن نه هیجان تجربه های جدید و نه دیگه حوصله ی تغییر دادن عادت ها و همینطوری که چشم بهم میزنن میبینن دارن الگوی زندگی بی لذت خودشون رو به بچه هاشون انتقال میدن!و ... 

 

یکبار دوستی برایم نوشته بود بابا لنگ دراز به جودی میگه زندگی میدان اسب دوانی نیست ... 

یکجایی هم خوندم نوشته بود :آهای ادمی که همه چیزو پشت سر میذاری و میری و فقط طی میکنی! شما نابغه نیستی! بیشتر شباهت به یک گوسفند داری! 

 

یکم سخته اینجوری نگاه کردن! مخصوصا برای ادم هایی که همه ی عمرشون همین مسیر رو طی کردن اول دیپلم تازه اونم توی رشته های عرف بعدش دانشگاه بعد ارشد بعد یا قبلش ازدواج و بچه دارشدن و بعد مهاجرت و دکترا خوندن و بزرگ شدن بچه ها و عروسی و نوه دار شدن ... تازه بین این راه خونه دار شدن،ماشین خریدن!سفر خارج رفتن! فلان مدل لباس و وسایل خونگی رو هم داشتن رو هم اضافه کنید.

احتمالا حالا که این خط ها رو دارم مینویسم دارم سعی میکنم جدا بشم از این افکاری که تمام سالهای زندگیم و همین الان و امروز داره بهم فشار وارد میکنن !منگنه های نامرئی همه ی ما ...که از خانواده از اطرافیان دوستان رسانه ها مدارس و به طور کلی جامعه بهمون وارد میشه! 

باید سعی کنیم خودمون رو بکشیم بیرون از پنس نامرئی ازار دهنده!  

این را امروزی مینویسم که دختردایی خودم تحت تاثیر حرفای دوستش که داره مهاجرت میکنه، شوهرشو وادار میکنه که اونها هم به فکر رفتن باشن!(این زندگی میمون وار رو کی میتونیم رها کنیم؟!!) 

 

 

چندی پیش صحبت بچه دار شدن واینا بود، کسی گفت ادم ها وقتی فکر میکنن باهم تفاهم دارن و زندگی داره ادامه پیدا میکنه و تاحدی وضع مالی جواب میده و همینطور زندگی میافته تو دور تکرار ، تصمیم میگیرن بچه دار بشن که هم تحرک و هیجانی بهشون دست بده و هم بهانه ای برای زندگی کردن داشته باشن!  

و کس دیگه ای گفت :  البته من فکر میکنم وقتی انقدر مشکلات زیاد میشه که چاره ای برای حلش نیست ، ادما تصمیم به بچه دار شدن میگیرن! 

فکر میکنم هردونظر درسته !

 

نظرات 1 + ارسال نظر
اقاقیا شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:14 ب.ظ

سلام ... حس می کنم کمی تند نوشتی ... زندگی یعنی تکرار مکررات ... جز تکرار چیزی نیست ... پس نباید خرده گرفت به دیگران ... ما هم دقیقا تکرار می کنیم دوره ای که مثلا آدم های ده سال پیش گذروندن فقط چون شرایط بهتر شده فکر می کنیم متفاوت تر هستیم ... کاش می شد متفاوت بود ... کاش می شد به چیز هایی جز اینا فکر کرد ... راستی من خیلی دوست دارم مادر باشم

مامی هستی ولی تو خودت هنوز بچه ای:)))
نه یعنی چی تکرار ادم ها باهم فرق میکنن زندگیشونم باید فرق بکنه بعله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد