ابعاد وجودی

از اول صبح یک یک ادم های مدرسه های قدیمی که میرفتم یادم میاید و مینویسم که بروم سرچ کنم توی فیس بوک ! اصلا توی خواب و بیداری دیشب چندنفر یادم امد که بنویسمشان ٬بعد امدم سرچ کنم٬(مرده شور ببرد این سرعت نت را و هم چنین فیل شکن) را٬هیچچی دیگر یکی دوتارا پیدا کردم ولی همین طوری مسلسل وار اسم ها میاید توی ذهنم! لعنت به فیس-بوک! 

 

 

یکجای وجودم هست که دلش میخواهد شدیدا یک پایش را بیندازد روی ان یکی! دلش میخواهد بالکنی باشد که حداقل منظره ش خوب باشد و برود یک صندلی بگذارد رویش و ارام ارام تکانش دهد! اصلا صندلی لهستانی باشد هی برود و بیاید! دلم سیگار هم میخواهد ! (هرچند توی کل عمرم ۳بار بیشتر نکشیده ام انهم به اندازه ی یک پُک و انهم اینقدر بعدش سرفه کردم و بدم امد که نگو) خلاصه دلم یکچیزی میخواهد که دودش را بکنم توی حلقم و یکباره بدهم بیرون ! انگار که تمام شود هرچه تلخی توی ذهنم و دهنم هست ... 

یکجای وجودم دلش دامنهای ۴۰تیکه ی خنک میخواهد با کفش های نرم و پاشنه تخت که ببردمش شمال ٬باد بیاید و دریا باشد و سنگ باشد و ۷ارزو کنم و سنگها را بیندازم توی اب! 

یکجایی از وجودم میگوید لاک ها را بیار و رنگ بزن ناخن ها! میگوید برویم ماسوله؟ برویم نمک ابرود؟ برویم جنگل ابر؟ برویم دریاچه و جنگل و چایی روی اتش درست کنیم!؟ 

میگویم توی دلم که دنیا چقدر به ما بدهکار است حتی همین چیزهای ساده را! که چقدر بدهکاری دارد این خیابان ولیعصر ۲۲کیلومتری که زنجیره سب-ز میشدیم و دست به دست هم میدادیم و یاد ۴سال پیش میافتم و شعاروار راه افتادیم از دانشکده تا... یکجای وجودم یادش هست رفتن از انقلاب تا ازادی را که میخندیدیم و شعار میدادیم ! یکجایی که یادم میاندازد یادت هست ورزشگاه ازادی را؟! که اتوبوس زرد بزرگ امد جلوی در دانشکده و همه سوار شدیم و همه ی سرودهای انقلابی خواندیم! یاردبستانی را ... 

امان از اینجاهای توی ذهن !روی زمین ! که هی خاطره میشوند و هی میروند توی چشم ادم! 

یکجای وجودم میگوید بی خیال بیا زنگ بزن و قرار بگذار برای بام تهران! برای بلندایی که هرادمی که فکر میکند بزرگ است ٬کوچک شود! 

یکجای وجودم دلش میخواهد برود ...دلش میخواهد بگوید برویم جایی که بشود...یکجایی که قاصدک داشته باشد .... 

و من هی ... 

یکجای وجودم میگوید برو تخته شاسی را بیاور و بشین به کپی کردن شکلهایی که دوست داری و بعد رنگ زدنش!  

یکجای وجودم میگوید شروع کن به مقاله نوشتن از این پایان نامه ی لعنتی و تمام کن این قائله را! همین جای وجودم میگوید بخوان برای دکترا! میگوید دست دست نکن و زنگ بزن به استاد و بگو ازت کم میشد که تاریخ مصاحبه را به ماهم میگفتی؟ میگوید شروع کن به منابع را گرفتن و شروع کردن ... 

 

یکجای وجودم دلش میخواهد راه بیفتد و طی الارض کند... 

یکجای وجودم میگوید این روزها میگذرد و من هنوز نمیدانم رای دادنم بهتر است یا ندادنم! 

مصطفی تاج-زاده و مهد-ی خلجی و بابک دا-د میگویند رای دادن معنی نمیدهد... 

زیبا-کلام میگوید رای دهیم! 

دیروز ورزشگاه شی-رودی شلوغ بوده است برای روح-انی و پر از شعار زند-انی سی-اسی ازاد باید گردد! 

و دوشنبه شب هم همایش عا-رف است و حرفها مبنی بر ائتلاف است و  

من باز فکر میکنم به ارزوهایمان که هرروز اب رفتن و حالا رسیده ایم به این ته مانده ی امیدمان به یک نظام فاسدی که رای ها را میخورد و ما باز قرار است مجدد اعتماد کنیم بهش! 

 

بعد هی یاد شعر ابی میافتم (+)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد