یک وقت هایی ادم باید فاصله بگیرد از ادم ها از خودش از نوشته ها از دنیای مجازی از کتابها...
حالا این را داشته باشید !
امروز و همین الان یک لیست بلند بالایی نوشتم از چیزهایی که اخیرا خریدم و اصلا اصلا هم لازم نبوده اند! نمونه ی واقعی هوس! نمونه ی واقعی خریدی بی فکر فقط از روی رنگ و عکس خوشگل و نمیدانم این مسائل ظاهری!
کمی دارم جلوی خودم را میگیرم! وقتی میروم دکه ی روزنامه فروشی ها هی مجلات دکوراسیون خوش رنگ و لعاب را که حاوی صرفا چندتا عکس خوشگلند که توی نت به وفور یافت میشود را نخرم!
یا هی عین بچه ها هرمغازه ای که پر از خنزل پنزل بود و چیزهای رنگی داشت بار نکنم بیاورم خانه!
هی لاک و کاغذکادو و وسایل لوازم التحریر اضافی جمع نکنم!
یک وقتهایی که نگاه میکنم به سرتا پای این اتاق حدودا ۱۰متری میبینم کلی اسباب و وسایل اضافی دارد که فقط مانع نفس کشیدن ادم میشوند!
دلم میخواد خیلی هاشو بریزم بیرون ! میدونید من به انرژی و اینا اعتقاد دارم به اینکه در باید کاملا باز بشه و پشتش پر از وسیله نباشه که راه برای رفت و امد هوا باز باشه!
ولی خب ادم موقع دور انداختنش یک حس بدی دارد! فکر میکند خب سالم است حیف است برود کنار کلی وسیله ی بی سرانجام!
کاش جایی بود میشد هرچه را میخواهی بدهی و بعد درازایش چیزی بگیری یک جور مبادله ی پایاپای انگار!
یک وقتهایی که فکر میکنم به رفتن به چمدان بستن ٬ انوقت است که متوجه میشوم کلی وسیله ی بیهوده دارم !
دائما توی فکرم این تصویر هست که ادمی که میخواهد با بالن برود بالا برود بالای بالا ٬ باید هرلحظه از وسایل داخل بالن رو بیندازد بیرون تا بتواند عزیمت کرد به بالاتر ...
دلم میخواهد از شر -این وسیله های خوشگل و خوش اب و رنگ را که لذت بصری شان بیشتر از ملکیتشان بوده -زودتر رها شوم!!
برای خونه تکونی کمکت می کنم ... نامه ی بلند بالا رو به استاد ایمیل کردم ... و همش یاد حرف تو میفتم که گفتی می تونی مسافرتُ کوفتش کنی ...