زمان میبرد...

میدانید زمان میبرد! زمان میبرد که ادم یکروزی که تمام قد ایستاده ست در مقابل وظایف این زندگی ِ عرفی٬ آن هم هرروز٬کوتاه بیاید و بعد دست دوستش را بگیرد باهم به جای کلاس زبان٬بروند پارک ملت!  

زمان میبرد ادم هی فکر نکند توی این دنیا وظیفه ای دارد ! رسالتی ؟! هدفی!؟ و...زمان میبرد ادم فکر کند هرکاری که اگر خودش انجام ندهد و دیگری مجبور است ان کار را انجام دهد٬ بهش میگویند کار! (حتی شده اگر آن کار معمولی و ساده بردن زباله های خانه  تا سطل اشغال باشد! )

 

زمان میبرد ادم برای دل خودش بنویسد و توی رودربایستی دیگران قرار نگیرد و گاهی از احساساتش بنویسد حتی از کف نیازیهایش! 

 

زمان میبرد ادم کنار بیاید با ادم هایی که لینکت را خودشان اضافه میکنند و بعد خودشان لینک وبلاگت را برمیدارند! ادم هایی که خودشان ادت میکنند توی فیس-بوک و خودشان ریمووت میکنند! 

 

زمان میبرد با ادم ها کنار بیایی و بعد یک روزی فکر کنی این ادم هایی که اکثرا یک کلیت یکسان دارند با ویژگی های ظاهری مشابه و نیازهای مشترک ٬ کسانی هستند مثل مثل ِ تو با همان بدبختی های مشابه ی انسانی! و اینطور میشود که دیگر سر کرایه ی تاکسی ۵۰تا ۵۰۰تومان خیلی بحثی نمیکنی! 

 

زمان میبرد ادم بتواند با غم درونش کنار بیاید موهایش را رنگ کند و لباس های رنگی بپوشد و با مدادرنگی هایش ور برود! 

 

زمان میبرد ادم برسد به روزی که فکر کند ما ادم هایی نیستیم که میبایست مثل یک متبحر سیرک بلامنازع و پشت سرهم ظرفهای چینی را بندازیم بالا نه یکی نه دوتا که چندتا! بعد حواسمان به جای اسمان دیدن برود پی چرخاندن بلاقطع این ظرفها! 

که میشوند مثال درس و کار و ازدواج و ...که همه ش فکر میکنیم باید پرفکت و عالی باشد مگر اینکه ظرفی بیفتد و بشکند... 

 

 زمان میبرد ادم کنار بیاید با فضاهای خالی زندگیش که دائما فکر میکند باید پرشان کند هرروزززز 

 

*خواندن کتاب چطور به اینجا رسیدم٬ از باربارا دی انجلیس با ترجمه ی فرزام حبیبی پیشنهاد میشود! شدیدا!

نظرات 5 + ارسال نظر
روح سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:22 ق.ظ

و وقتی این زمان میگذرد باعث می شود دیگر چیزی را جدی نگیری نه این دنیا را نه آدم های اون رو

تیراژه سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:25 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

آره
زمان میبرد همه ی اینها

و لا به لای این گذر زمان ها گاهی هم میبینی دلت برای یک دوست تنگ شده. دنبال چیستی و چرایش هم نیستی. فقط میدانی که دلت تنگ شده...
کجایی سارا؟ رو به راهی؟

این کجایی که میگی؟ من هستم تازه چندروز پیشم بهت اس ام اس دادم ولی خب تحویلم نگرفتی:))

تیراژه سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:31 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

اس ام اس در مورد انتخابات بود و طنز بود که معمولا جوابی برایشان ندارم. به هیچ کدوم از اس ام اسهای این فرمی که از دوستانم رسید هم جواب ندادم. حتی به یکی شون. این تحویل نگرفتن نیست سارا
جوابی که به کامنتت برای پست اخرم دادم رو بخون شاید بهتر متوجه کامنتم بشی.

اون اس ام اس های تبلیغی که میدونم جواب نداره!
یه اس ام اسی بود چندروز پیش فرستادم نوشته بودم:سلام ،خوبی،کم پیداییییییییی شدید!

مرسی حتما حتما یک قرار به زودی میذاریم :*

تیراژه چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:34 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

همین الان که متنش رو خوندم یادم اومد
فکر میکنم پنجشنبه حوالی عصر
اون ساعت من توی طلافروشی بودم که برای یکی از دوستانم امانتی ای تهیه کنم.
همزمان هم منتظر اس ام اس مهمی بودم در مورد همان خرید اما اینباکسم پر بود
اس ام است رو دیدم. پاکش کردم که اس ام اسهای بعدی برسه و مطمئن بودم که یادم نمیرود جواب اس ام است را بدهم
اما یادم رفت. ببخشید.
منتظر میمونم تا برای قرار مطلعم کنی دوست خوب من.

مرسی حتما به زودی

شیما شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:58 ب.ظ

کتاب "چطور به اینجا رسیدم " رو خوندم . پیشنهاد خوبی بود !
tnx

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد