من ...

من واقعا اعتقاد دارم به این جمله که میگه خدا خر رو میشناخت که بهش شاخ نداد! واقعا بعضی وقت ها ادم بعد از مدتها متوجه میشه کاری که دلش میخواسته ولی انجام نشده به نفعش بوده! و واقعا ادم بعد از مدتها متوجه ی حکمت یا قسمت شاید بشه!  

شاید باور نکنید ولی من دوست دارم قاطی شدن این سنت و مدرنیته رو! این که سعی میکنیم در زمان حال زندگی کنیم ولی در عین حال اتفاقایی رو به اسم تقدیر نام گذاری میکنیم! من این تناقضات رو هرچندشاید خیلی درک نکنم ولی فکر میکنم لازمه ی این زندگی هست! 

 

زن, روی دستکتاپ موهایش فر است و تاب دارد! از ان پیچ و تاب هایی که من عاشقش هستم و فکر میکنم اگر کمی بیشتر به موهایم برسم میشوم شبیه این زن ! 

زنی که دستهایش را باز کرده و یک حس خوشایندی انگار زیر پوستش سر خورده !یک زنی که انگار ازاد, آزاد,... 

 

 

حتما مشخص است که من فردا امتحان زبان دارم که پناهنده شده ام به وبلاگ! 

 

 

*دست خودم نیست عادت کرده ام به این قالب وبلاگ! یک چیزی فراتر از عادت است شاید! اینکه ادم جاگیر شود در خانه ای...

نظرات 1 + ارسال نظر
تراویس جمعه 7 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:07 ب.ظ http://zertopert.blogsky.com/

این زنی که گفتی کجاست؟

رفته خونه ی جدید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد