۱)آدم فکر میکنه برخی کارها رو به خودش بدهکاره ! در پی این حس دوروز تمام است خیمه زده م روی نقاشی ها و مدادرنگی ها و...کارهایی با دست!
۲)بعد از ده دقیقه ٬ خسته شدم! بعد از ده دقیقه میخواستم بگم : میشه ول کنی این کار و درس و خارج رفتن را؟ میشود ول کنی این من من کردن را ! این که اینهمه انرژی داری و فول تایم برای تو یعنی از ۸صبح تا ۱۱شب!این که زندگی ات خلاصه شده است در کار و درس! و بعدش دوستانت! دوستانت!! دوستت!! ...میخواستم بگم دوستانت رو چقدر میشناسی؟ میخواستم بگم اقای فلانی دلش دریاست! بگویم ...بعد هی فکر کردم این انتقام ها توی ذاتم نیست! حالا بگویم که چه شود؟ که دوستت از ریخت بیفتد جلوی تو؟ که چی ؟ که بگویم فلانی عادت دارد با واژه ها ادم ها رو برای خودش نگه دارد! و بعد با همان واژه ها ادم ها رو میفروشد! مثل یک خرید و فروش ملک! یا شاید ساده تر!...
۳)باور میکنید ادم برود بیرون با دوستانش! بعد بگوید از دوستت از اشنایت بپرس نظرش راجع به من چیست؟ بعد طرف بگوید معلوم است دوستاش کم است و یک جورهایی تنهاست!!!
۴)این روزها که مال خودم هست مجبور نیستم به زبان و کار و درس و ...فکر کنم این روزها رو بیشتر از همه دوست دارم! این روزهایی که به عذاب وجدان نمیاندازد مرا ..
۵)هنوز فکر میکنم تا دنیا دنیاست دلم یک خانه ی قدیمی میخواهد با شیشه های رنگی سوار شده بر پنجره های قدیمی که باز میشوند روی حیاط ! که چندپله میخورند! که حوض دارند! که پرده هایش از کمر پاپیون میخورند! که گل دارند شمعدانی هایش روی چشم است ! دورتادور حیاط درخت است سبز است ...میشود تخت زد توی حیاط... بشود هندوانه باز کرد ...بشود با ادم هایی که دوستداشتنی اند خندید ...
کاش یک روزی قبل از مرگ هم شده توی این خانه قدم بزنم ...
به همان خانه فکر کن سارای خوبم
ادمها را فراموش کن
حرفها را هم مثل برگهای زرد زیر پاهایت خش خش خرد کن
به خانه ای که دوست داری فکر کن.
شاید اصلا یکی از همین روزها با هم رفتیم به یکی از این خانه های قدیمی که شبیه خانه ی رویاهای توست.
:*
همیشه ی قاشق عسل کنارغذابخوربخصوص وقتی میخوای پیاده روی کنی یا کاردستی
مرسی از همراهیتون