بفهمم!

اهنگ ها پشت سرهم پلی میشوند و...الان دارم مینویسم ، هیچ اهنگی مرا پاگیر نمیکند... 

امروز روز بدی بود ،بد؟ نه شاید بهتر بگم روز من نبود ، روز خوبی نبود! 

این تعاریف عرف گونه ... 

هرچند این روزهایی که انگار از صبحش از روی دنده چپ بلند شده ای و اعصابت خط خطی است (عجب واژه ی لات گونه ای ) دیگر همه چیز هم کمک میکند که داغون تر بشی، 

اس ام اس های پشت سرهمی که دوستی میزند و هرچند میگویی سرت درد میکند بیخیال نمیشود و... 

اس ام اس های دیگری که عصبی ترم میکند و مجبورم جوابهای پشت سرهمی روانه کنم! انقدر طولانی که خود گوشی هم اخطار میدهد و بعد مینویسد too long و بعدش مجبورم هی کمش کنم و چندباری تلاش کنم تا روانه شود و درنهایت بی پاسخ باقی میماند... 

از صبح هی به خودم میگویم باید بروم بیرون و هی انگار از گرما میترسم از گرمایی که انگار بیاید بنشیند روی مغز سرم و دیگر از جایش تکان نخورد ! عصری میخوابم ! کمی کارهای هنری ای که همش فکر میکردم بی سر و ته هست و باید تمام شود و بالاخره با بدختی تمام میشود! 

 

و بعد هی فکر میکنم باید بنویسم حتی نباید ویرایشش کنم نباید برگردم بخوانم ببینم چه نوشته ام! 

راستش من کمی خودخواهم ! خودم را مهم تر میدانم از مخاطبی که میاید ! چون معمولا مخاطبان اینجا سرراهی هستن و عابری که میگذرن ! به خاطر همین خودم را خیلی درگیر نه مخاطب میکنم نه مطلب ! صرفا برای تخلیه ی هیجانی مینویسم ! 

اصلا شاید بازی اعترافات که چندی پیش توی بلاگستان راه افتاده بود را الان من انجامش دهم! 

 

اعتراف میکنم حوصله ی تولد و اینها ندارم! و خیلی خوب است که چندسالی است از شهر بچگی هام دور هستم و مجبورم نیستم پذیرای اقوام باشم! 

اعتراف میکنم روحم دیوانه ست ! افسار گسیخته ! هیچ جای مشخصی هم برای ماندن یا راهکاری برای رام شدنش هم تا به حال پیدا نکرده ام! 

اعتراف میکنم نتیجه گرا هستم هرچند سعی میکنم فرایند گرا شوم! ولی درکل دوست دارم همیشه اول به مقصد برسم و بعد شروع کنم به لذت بردن تا اینکه از مسیر لذت ببرم! 

اعتراف میکنم یک روز ابری ام یک روز افتابی کمی هم البته تقصیر این تیرماهی بودنم هست! 

اعتراف میکنم اینکه یک کاری که دارم هرچند از طی کردنش هم راضی باشم ولی دوست دارم در نهایت تمام شود !من ادمی هستم که دوست دارم به ته برسم به اخر اخر ! هرچند اگر نهایتش کار خیلی هم عالی تمام نشود وحتی نقص های زیادی هم داشته باشد دوست دارم باز زودتر تمام شود! من ادم آخیش گفتن های اخر کارم! هرچند اگر کیفیت فدای کمیت شود! 

 

اعتراف میکنم گاهی دوست دارم تنها باشم و گاهی خسته ام از تنهایی ! در نتیجه هیچ اینده ی روشنی رو هم برای خودم نمیبینم !منظور از روشن دقیقا مشخص است ! یعنی هیچ اینده ی مشخصی نمیبینم! اهل برنامه ریزی بلند مدت هم نیستم هیچجوره! 

 

اعتراف میکنم گاهی ممکن است از کاری بزنم ولی خیلی دردسر نکشم! 

اعتراف میکنم هرروز دارم سعی میکنم از این کمال طلبی مسخره دوری کنم! 

اعتراف میکنم دوست دارم همه ی کارهایی که انجام میدهم در راستای دوست داشتن و دلی انجام دادن کارها باشد نه از روی الزام و اجبار و یا محدودیت! 

ادم ازادی هستم بدون استقلال اگر باشم انگار دیوانه ی زنجیری ام! 

کافی است برای عصبی شدنم تاریخ برایم مشخص شود دوست دارم کارهایی که انجام میدم بازده ی کاری نداشته باشه در عین حال هم از نظم بدم نمیاد! 

دیوانگی است میدانم ... 

 

اعتراف میکنم در عین حال که دلم میخواد ساعت خواب و بیداریم دست خودم باشه ولی همینکه این روال زیاد ادامه پیدا کنه عصبی و خسته میشم ! ولی خب راه حلش نمیدانم چیست! 

 

باید یکطوری باشد که بچسبم به زندگی! بسازم به همین کارها! به همین تفریحات به همین ادم ها! زیاده خواهی ام منتج به نتیجه نمیشود! کمال گراییم مرا به سمت عمل گرایی سوق نمیدهد! 

خسته م ! 

 

دعا کنید برای پریشانی ام! اگر دوست داشتید البته ! 

 

انگار زنجیره پاره کرده ام ...انگار پنچر شده ام ...در راهم ولی لنگان لنگان ...انگار بادم خالی شده است مثل بادکنکی که کم کم دارد وا میرود و شل میشود ...انگار به روغن سوزی افتاده ام ... 

 

*کاش ادم ها بفهمند که خودشان را که سن خر دارند را با من نباید قیاس کنند! که با من نخواهند رقابت کنند! 

اهان راستی رقابت هم فرسایشم میدهد دلم نمیخواهد تا اخر عمر در هیچ زمینه ای با هیچ کس رقابت کنم! محدودم میکند!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد