شاید تا به حال ،تا به این روزها نفهمیده بودم " ضربه اگر محکم و کاری باشد ،ادم لال میشود، ادم از دردهای کوچک است که صدایش در میاید و نق میزند" یعنی چه!!
حالا اما میفهمم ،این روزهای لال گونه م ،همه ش از ضربه ی کاری ای هست که بهم خورده است!
1)بعضی روزها توی فاز کامنت گذاشتنم، مثل امروز،انگار همه چیز دست به دست هم میده که من حرف بزنم ...
2)بعضی روزها ، اصل معنای به گل نشستن،زمین گیر شدن است ! و امروز, من ... زخم های روحـــــــــــــــــ!!
3)کف دستشویی همسایه مان نم داده به سقف ما ،مامان بدجوری شاکی است! مخصوصا وقتی فهمید باید از خانه ی ما سقف را تعمیر کنند...
4)یکروزهایی فکر میکنم مال, من نیستند! مال من ،خواسته هایم ،ارزوهایم ! حتی دلخوشی های کوچکم...
5) یک وقت هایی فکر میکنم مامان من متاسفانه یک تخصص دارد و ان هم ضایع کردن کسی است که برایش کادو میبرد! رسما میگوید کادو نیارید ! ولی خب اگر ببریم همچین میخورد توی ذوقمان که نگو...
6) یکروزهایی واقعیت ها میایند یواشکی یک چیزی درگوش ادم میگویند و میروند! ادم شاید نشنود ،شاید بشنود جدی نگیرد! باز واقعیت دست بردار نیست رسما میاید یکی میزند توی گوش ادم! بعد ادم دردش میاید ،شاید گریه کند ولی خوب شود بعدش !بعد از چندروز باز سرو کله ی واقعیت پیدا میشود هی سیلی زنان ادم را بیدار میکند! هر لحظه هی هی هی ...
7)یک روزی دوست دارم با یک کوله پشتی و چند وسیله ی موردنیاز فرار کنم از شهر! از کشور! از ادم های اشنا و غریبه! شاید یک روز بیاید که بروم بگویم یک بلیط یک طرفه به دورترین جای ممکن در زودترین زمان دنیا بدهید دستم! ...
8)بارها شده است تیکه تیکه های روحم را جمع کرده ام ،چسبانده ام کنار هم ! بعد باز راه رفته ام! لبخند زده ام ...یکبار ولی ادم یک جایش نمیچسبد! یک تکه زیاد میاید! یا شاید کم! شاید بشود یک وصله ی ناجور! ان وقت است که دیگر عادت نمیکنی به زمین خوردن و بعد بلندشدن! عادت نمیکنی به خوب شدن! یک روزی مینشینی روی زمین و دستهایت را میگیری بالا و میگویی تسلیـــــــــــــم!
9)دخترک توی کلاس در معرفی خودش میگوید 4روز است نامزد کرده ام! در جواب اینکه راضی هستی یا نه ، میگوید تقریبا! بعد بغض میکند با چشم های رنگی ش و میگوید 5سال عاشق کس دیگری بودم! و الان شوکه ام!
10)4شنبه ی هفته ی پیش با مترو جایی رفتم و برگشتم! (من خیلی کم گذارم به مترو میافته) ولی در عرض 20دقیقه 15 نفر فروشنده داخل مترو بودند! ادم ها و تیپ ها و سن های مختلف ...
چه روزگاری است!!...
11) ماه رمضون نزدیکه! از یه طرف ناراحتم که دیدن دوستام برای یک ماه به تعویق میافته! واز طرفی خوشحالم که قراره تنها شوم باز ! کاش بشود خودم را جمع کنم این ماه!
دعا کنید برایم!
این داستان نیست/ پنجشنبه آینده طناب دار بر گردن نوجوانی سفت میشود
پنجشنبه آینده حکم اعدام یک نوجوان که سالها در کانون اصلاح و تربیت انتظار اعدام دارد اجرا میشود. نوجوانی که امروز و در 18سالگی میگوید اعدامم کنید خسته شدم از بس صبر کردم تا زمان اجرای حکم برسد.
خانواده مقتول برای گذشتن از خون فرزند خود مبلغ پانصد میلیون تومان طلب کردهاند. نوجوان روزی صد مرتبه مرده و زنده شده، حتی یک بار تا پای... اجرای اعدام زیر چوبه دار رفته اما به دلیل نقص مدارک نجات یافته که بعید بدانم این مرتبه نجاتی درکار باشد.
یک گروه تئاتر قصد دارد اجرای روز جمعه نمایش خود را برای کمک به این نوجوان اختصاص دهد تا با جمعآوری کمک شما هموطنان از مرگ حتمی نجات یابد. با کمک کانون وکلا و عدهای از مردم خیر تا به این لحظه حدود نیمی از مبلغ مورد نیاز جمع آوری شده و فقط یک همت از سوی ما باقی است تا کار تمام شود. نا امید نباشیم، در این محشر، در این برزخی که نوجوان ما گرفتار است حتی یک هزار تومانی میلیونها امید میکارد.
از شما عزیزانم، دوستانم و نور چشمانم دعوت میکنم روز جمعه ساعت 21 برای تماشای نمایش "احساس آبی مرگ" به کارگردانی امین میری در فرهنگسرای ارسباران حضور پیدا کنید تا امید مادری که سالها برای دیدن فرزند خود میان شمال کشور و کانون اصلاح تربیت در راه بوده نا امید نشود.
به امید دیدار...
حتی لازم نیست که حتما برای دیدن نمایش هم بریم.میشه بلیت خرید و نرفت.قیمت بلیتشون همت عالی هم هست!
برای خرید بلیط اینترنتی،به این سایت مراجه کنید!
یک چیزهایی بازگشت ناپذیرند اگر نگوییم همه چیز!
ظرفی که میشکند با هیچ چسبی نمیشود روز اولش!
کاغذی که مچاله شود با هیچ اتویی برنمیگردد سرجایش!
ادمی که در نظر ادم سقوط کند هرگـــــــــــز برنمیگردد به عرش!
هرآن ادمی است دیگر میشود مثل یک تیکه اینه ی هزار تکه! بعد حالا هی باید از بین حوادث خودش را وجودش را جمع کند بچسباند بهم و بعد راه برود و لبخند بزند! ...
برایش آرزوی مرگ کردم، وقتی نوهاش در تلویزیون میگفت دعایش کنیم که درد نکشد. ماندلا را میگویم. قد بلندترین آدمیزاد یک قرن گذشته روی زمین.
قرنی که آتاتورک، چر...چیل، دوگل، استالین، هیتلر، موسولینی، ادنائر، هوشی مین، چوئن لای، مصدق، نهرو، تیتو، لومومیا، سوکارنو، سیهانوک، کاسترو، عبدالناصر، جان کندی، برانت، آلنده، اولاف پالمه، ماهاتیر محمد، گورباچف و واسلاوهاول در آن یک چند رییس دولت بودهاند، خوب و بد نامی از خود به یادگار گذاشتهاند. همزمان ده برابر اینها، آدمهای کوچک هم فرصت اداره کشورها را به دست آوردهاند، در کشورهائی به بزرگی آمریکا و روسیه و هم در کشورهای کوچک آفریقائی و آسیائی.
برخی از این نامها با کودتا سرنگون شدند، برخی در همان خلعت ریاست دولت کشته شدند مانند آلنده، کندی، لومومبا و پالمه، بعضی مانند ماهاتیر محمد سالها ماندند و قدر دیدند و سرنوشت کشور خود را تغییر دادند، یکی مانند مصدق دو سالی هم دوام نیاورد، چند تایشان در کشتار هزاران تن سهم داشتند، کسانی مانند برانت و پالمه و هاول هم بودند که جز صلح برای بشر نخواستند. برخی مانند هیتلر، چرچیل، موسولینی و استالین آوازهشان از جنگ بود، چندتائی در دوران قدرت، از جهان تحسین شنیدند و قدر دیدند، مانند گورباچف و چرچیل که عنوانهای دست نیافتنی گرفتند [مرد قرن یا مرد هزارهها] اما مردم کشور خودشان دیگر به آنها رای ندادند. اما ماندلا از همه جداست، نه به خاطر ۲۷ سال زندانی که کشید، و نه حتی انقلاب بزرگی که رهبری کرد و لکه ننگ آپارتاید را از دامن بشریت برداشت بلکه به خاطر درسهائی که برای بشریت گذاشت، درسهائی از جنس مروت و گذشت، خیرخواهی و صلحدوستی و پرهیز از خشونت.
وقتی در بیست و هفتمین سال حبس، نماینده بانک جهانی به دیدارش به زندان مخوف جزیره روبن رفت تا از او بپرسد آیا حاضر هست با رهبر آفریکانرها برای رسیدن به یک راه حل آرام در جهت تشکیل یک دولت همهرنگ همسو شود، لحظهای از پنجره سلول به آسمان نگریست و گفت حتما آقای رییس حتما... در کتاب خاطراتش نوشته آن روز رو به آسمانها گفتم از همان اولین روزی که به زندان افتادم میدانستم روزی کسی در سلول را میگشاید و خبر پیروزی همرنگهای مرا میآورد، در طول سالها حبس، هرچه این لحظه عقب افتاد به خودم گفتم برای آن است که پخته شوی، برای اینکه بخوانی و فکر کنی تا بدانجا برسی که هیچ رگهای از خشم و کینه در وجودت نماند.
ماندلا از زندان به در آمد و با رای مردم در اولین انتخاباتی در آفریقای جنوبی که رنگین پوستان هم در آن شرکت و حضور داشتند، رییس جمهور شد و دکلرک رییس جمهور نژادپرست پیشین بر اساس قانون اساسی جدید معاونش، و اولین حکمی را که نوشت رییس زندان برای انتصاب رییس پیشین زندان جزیره روبن به عنوان رییس کل پلیس بود، یعنی زندانبان خودش. و این درس اول به مردمی بود که سالها خونشان در شیشه شده بود و حالا به دستور مادیبا باید از خانههای مجلل همان سپیدهاینژاد پرست محافظت میکردند.
مرد بزرگ که در مقدمه کتاب خاطراتش نوشته زمانی برای کینه ندارم، در مقام ریاست جمهوری هم پنج سال بیشتر نماند، جای خود را به یک سیاه دیگر سپرد و رفت تا برای بشریت الگو باشد.
همه تجلیلهای عالم نصیبش شده است. در شهر لندن، پایتخت کشوری که بزرگترین حامی رژیم تبعیض نژادی آفریقای جنوبی بود، نه که مجسمه هیچ شخصیت خارجی به اندازه ماندلا در میدانها نیست بلکه به جز سلاطین و ملکه ویکتوریا مجسمه هیچ حکومتگر بریتانیائی هم در سه میدان نیست. معتبرترین مدالهای جهان همانها هستند که به نام ماندلا متبرکاند. واقعیت این است که هیچیک از نامهای بزرگ قرن بیستم به اندازه او اثرگذار نبودند.
سی و پنج سال پیش حکومت آپارتاید به من و گروهم ویزا نداد وقتی قصد تهیه فیلمی از شهر سوتو داشتیم که دهها سیاه آنجا به گناه اعتراض به شرایط بد زندگی کشته شده بودند، فیلم کوتاهی مستندواری ساختم که در چند جشنواره هم به نمایش درآمد و متن گفتارش هم بارها پخش شده با نام «نامهای به فورستر». در آن زمان فورستر نژادپرست رییس دولت آفریقای جنوبی بود. در آنجا از زبان پسربچهای که با الاغش بار میبرد و از حاشیه شهرها میگذشت چون اجازه ورود به محلات سفیدپوستنشین نداشت نوشتم «آقای سفید، روزی ما وارد محلات زیبای شهرهایمان میشویم، به دانشگاه میرویم و خواهیم توانست از خودمان دفاع کنیم، و از شما هم دفاع خواهیم کرد، لوله تفنگهایتان را هم پاک خواهیم کرد. همان تفنگهائی که سینه پدرانمان را با آن نشانه رفتید...
حالا ماندلای نود و چهارساله در بستر مرگ است. چند ماه پیش کارکنان بیبیسی در جریان اعتصابی، وقتی خبر بیماری ماندلا رسید اعلام داشتند اگر خبر بدی از ماندلا برسد برای پوشش مراسم بزرگداشت او بر سر کار برخواهند گشت. همان شب سخنگوی اعتصابکنندگان در جواب این سئوال که آیا برای مرگ مارگارت تاچر هم موقتا اعتصاب را میشکنید: ماندلا فقط یکی است.
حق داریم برایش دعا کنیم که درد نکشد. برای کسی که با درد آشناست. برای کسی که وجود درد کشیدهاش مرهم بود.
- مسعود بهنود