برای ...

دوتا پست منتشر نشده بعد از اخرین پست روی این میز کار بلاگ اسکایی باقی مانده!  

از شنبه که امتحان زبان دادم و شبش از زور سردرد و مسکن و دل درد ،کارم به سرم زدن رسید! 

از یکشنبه ای تا همین امروزی که هی کٍش امدم لابه لای کارهایم! کارهای شغلی منظورم هست! از همین چندروز پیش که احساس کرده ام هرلحظه ادم گریزتر شده ام ...از همینروزهایی که دوشبش احیا بود و شب اولش را زود خوابیدم و شب دومش هم قرصامو دیر خوردم و نشستم پای کارهای شغلی! 

بعد لابه لایش امدم سرک کشیدم به این خانه و دو،سه خط نوشتم و بعد فرار کردم! تا همین دیروزی که ناباورانه بعد از کلی معطلی "چطور به اینجا رسیدم" باربارا رو تموم کردم! 

تا همین حرفای رد وبدل شده م با اندک دوستان! تا همین نقاشی روی شیشه که جالب نشد و دوستش ندارم و صرفاا برای وصل شدنم به حیات کشیدم ! برای وصل شدنم به دنیا! تا همین دیروزی که عکس های بچگی رو مرور کردم! تا همین مهمونی دیشب که حوصله م نیامد و نرفتم! تا همین اهنگ هایی که گوش دادم و سی دی ای که رایت کردم! 

تا همین کارها..تا همین فیلم ها... 

 

فکر میکنم افسردگی مال ادم های طبقه ی متوسط هست و بعدش کمی هم برای طبقه ی بالا! واگرنه که طبقه ی پایین 8ش هم گرو 9ش هست و سرش به دردها و نان, شب و مریضی و اینها... 

بعد فکر کردم باید کمی از فیس بوک و نت و عکس ها و ادم های فانتزی توی دنیای مجازی فاصله بگیرم! بعد فکر کردم قطعا دوست ندارم توی مثلا 10سال اینده فکر کنم چه کارهایی میتونستم توی دهه ی 20زندگیم بکنم و نکردم و بعد بشینم به حسرت و اه و... هیچ وقت هم از ان ادم ها نبوده ام که فکر کنم کار میکنم و میکنم و میکنم تا 40سالگی بعدش مینشینم به استراحت ... 

میدانید فیس بوک خیلی جذاب است خیلی خوبی ها هم شاید داشته باشد ولی هرچه که باشد اخرش هیچچی نیست! یکسری نوشته و مطلب دزدیده شده است که هرکسی از یک کتاب و امثالهم کش میرود بعد بقیه میخوانند و دچار توهم میشوند که ان کتابها را خوانده ند و فلان و... 

یکسری عکس است یکسری ادم است که سروته شان هیچ دوستی عمیق و شدیدی را به سرانجام نمیرساند! عکسها و دوستی ها و کامنت ها و لایک هایی است که ادم را فقط به این میرساند که لابد همه چیز خیلی اکی و خوب است و اینها ! ولی هیچچی نیست! 

یکسری ادم که حتی عکسها و فیگورهایشان هم شبیه هم میشود بعد زندگیشان ! هی انگار از روی دست یکدیگر کپی میکنند و...حتی بغل کردن هایشان ،بوسیدنشان را هم میاورند توی فیس بوک ...حداقل کاش واقعی باشد ... 

 سعیم این است کمی از این دنیای فانتزی مجازی دور شوم  و کمی بیشتر روی زمین پا بگذارم! 

دوباره باید برگردم به چیزهایی که با حواس 5گانه مان در ارتباط است هرچند اگر بینایی ش ،شنوایی ش ،بویایی ش و چشایی ش یافت شود ولی به همان میزان باید لامسه ش هم باشد... 

 

چندروز پیش که رفته بودم برای دکتر، وقتی حرف زدم و اینها،اخرش گفت اگر این قرصها رو الان که داری میخوری ادامه بدی تا 40 نمیرسی! 

بعد گفت شنا برو ،با ادم ها حرف بزن ،ورزش کن ... 

از دیروز کتاب زندگی نزیسته ات را زندگی کن رو دارم میخونم ...البته بیشتر برای کسایی نوشته شده که توی دهه ی 30زندگیشون هستن! 

 

فکر میکنم فرار از زندگی و استراحت و اینها برایم کافی بوده و دیگه وقتشه یکم واقعی و جدی به زندگیم فکر کنم ! بعد از شاید 8ماه ... 

 

* هشدار ها:  

در مصرف اب ،انصافا باید صرفه جویی کنیم ! چندروز پیش توی فیس بوک دیدم روی یک اب معدنی خارجی حدیث حضرت محمد ثبت شده: در مصرف اب صرفه جویی کنید حتی اگر کنار رودخانه ای پراب هستید... 

 

* جایی خوندم یکی از راه های دزدی این روزها پرتاب تخم مرغ به سمت شیشه ی ماشین هست، در این زمان اصلا از اب و برف پاک کن استفاده نکنید چون غلیظ میشود و دید رو تا 90درصد کاهش میده و زمینه ای میشه برای دزدی ، بذارید شیره ی تخم مرغ  خود به خود جمع و خشک میشه بدون اب ... 

 

*امشب رو اگر قبول دارید و یا نه ،در هرصورت التماس دعا... 

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:43 ق.ظ

من خیلی وقت ست از دوستی ها گریزانم ... دنیای واقعی هم همین است ... بیشتر آدم ها تنها کاری که خوب بلد هستن رفتن ست ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد