اول بشیم؟

۱-امروز قرار بود برم برای کارم بیرون ٬ خب از اونجایی که حسش نبود ٬نرفتم ! 

۲-خیلی دوست دارم این ترم زبان رو کنسل کنم ولی از اونجایی که ۲جلسه ش گذشته و حس اینکه برم یک دروغی سرهم کنم که بتونم پول این ترم رو به ترم دیگه واگذار کنم ٬مجبورم برم دیگه ! و برای اینکه بتونم خودمو تا اون موقع راضی نگه دارم به خودم وعده میدم که ترم بعد نرم! یعنی شهریور رو! 

۳-من همیشه از اونها هستم که وقتی یه چیزی به فکرم میافته حتما باید مقدماتش رو براورده کنم و بعد تندی میرم وسایلشو میخرم و اینها٬تا زمانی هم که حسش نباشه دست به اون کار نمیزنم تا حتما یه کار خوب ازتوش دربیاد ولی بعدش برای یکی دوباری این کارو انجام دادم اون غلیان درونیش میخوابه و همه ی وسایل بیخودی میافتن کنار! نمونه ش؟ هزار تا مثال و نمونه دارم از این وضعیت : کوبلن-گلدوزی -نقاشی روی شیشه-خرید گواش و رنگ روغن و پاستل گچی و مدادرنگی وشابلون پارچه-نخ کاموا و میل-.کارین سفید و سورمه ای و کاغذ پوستی،قلمو در انواع و اقسام،سفال..خاک و خمیربازی.. -خرید مجله ی بوردا و ژورنال های دکوراسیون و منزل -۴۰تیکه درست کردن-بافتنی-کلاس اروبیک-کلاس رقص-کلاس نقاشی-کلاس طراحی-کلاس طراحی معماری داخلی دکوراسیون-کلاس طراحی نقشه ی فرش-آرایشگری -کلاس گرافیک عمومی و فتوشاپ و کورل و ای سی دی ال-.... و باتوجه به این شناختی که از خودم دارم دیگه به زور جلوی خودم رو گرفتم که دمادقیقه نرم کاغذکادو و عکس برگردون بگیرم برای فکر های بعدی و همینطور کلاس قالی بافی-جواهرسازی و...نرم!البته یک وقتهایی کلاس کارت پستال سازی رو دوست دارم امتحان کنم!

۴-چندوقتی که توی فیس بوک بودم و اینها قبل و بعدش فهمیدم من شدیدا به عکاسی علاقه دارم یعنی شک ندارم توی زندگی قبلیم یا بعدیم یا شاید همین تهش شاید عکاس بشم! 

یک استادی ماداشتیم میگفت ادم توی هررشته ای باشه از ارایشگری تا حالا هررشته ای -رشته مهم نیست ٬مهم اینه که توش اول باشیم! 

خب این حرفم رفته بود توی فکر من عین چی! از اونجایی که من تیپ شخصیتیم کلا به کمال طلب نزدیکه متاسفانه ! شدیدا این حرفو چسبیده بودم و فکر میکردم باید توی هرزمینه ای هستم اول باشم !کلا ما خانوادگی این مریضی رو داریم یعنی شاید ارثی باشه مخصوصا از طرف خانواده ی پدری! 

حالا حرفم این هست که ما کلی نقاش-خیاط-ارایشگر واستاد و عکاس و...داریم خب همه که نمیتونن اول باشن٬ اخه این چه حرفیه ! واقعا بعضی وقتها بعضی حرفا زندگی ادم ها رو تحت تاثیر قرار میدن یا به جهت بدی سوق میدن ٬کاشکی مواظب حرفامون باشیم مخصوصا وقتی در جایگاه یک اموزنده هستیم! 

خب هزار تا عکاس داشته باشیم! همه که نمیتونن اول باشن!اصلا اول باشن که چی؟ پس تفاوت ادم ها چه معنی داره ! اصلا چرا باید توی همه ی زمینه های زندگی مثل خر رقابت کنیم! خدارحمت کنه اون نویسنده ی بابالنگ درازو که از زبون اون میگفت زندگی ٬مسابقه ی اسب دوانی نیست! به والله ...نیست! قرار نیست همه ازدواج کنن٬همه بچه دار بشن٬همه مهاجرت کنن٬همه توی یک سنی به یک مقامی٬شغلی٬جایگاهی برسن!همه هی فکرکنن باید تمام مدت زندگیشون کار مفید کنن! که وقتی درس نمیخونن کلاس نمیرن اهنگ گوش میدن یا پای نت هستن زندگیشون به بطالت بگذره! ادم ها باهم فرق میکنن!  

نسخه نویس یکسانی نباشیم!! 

   

5-ادم باید یک روز بیاید از لذتهایش بنویسد 

که یکیش همین وبخوانی و وب نویسی است ...یکیش هم اهنگ گوش دادن است و یکیش اینکه ادم دلش مردن نخواهد! 

6-چندروز پیش اول همون کتابی که مختصری توی پستهای قبلی توضیح دادم درموردش نوشته بود اگر بخواید روی زندگیتون یک اسمی بذارید که توصیف کننده ی زندگیتون باشه چی مینویسید؟ 

خیلی فکر کردم ولی شاید تا به اینجاش بیشتر فکرم این باشه: در جستجوی معنا... 

 

7-این را امروز جایی خوندم:  

می دانیم که ادبیات چیزی یاد نمی دهد.ادبیات فراتر از این حرف هاست. هیچ کس نمی خواهد با خواندن رمان و داستان کوتاه چیزی یاد بگیرد.خواندن ادبیات تجربه ای ست فراتر از آموختن،فراتر از تحقیق و تتبع و فراتر از وقت گذرانی.ادبیات حدود را در هم می ش...کند، نگاه تازه ی ما به جهان ابعاد گم شده و بکری را در برابر ما می گشاید. ادبیات حتا وسیله ی در هم شکستن حدود و قالب ها نیست. چیزی ست فراتر از وسیله و فراتر از همه ی حدود که در هیچ قالبی نمی گنجد. ادبیات غایت آمال ماست، عالی ترین محصول زندگی و مقصود و معبود ماست...(برگرفته از پیشگفتار تاریخ بیهقی، با ویرایش جعفر مدرس صادقیِ عزیز که با رمان ها و داستان هایش شب های خوشی داشتیم...)

 

8-این روزها یادش که میکنم بعد از کلی احساس لطیف،اخرش میگویم گور پدرش ... 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
شبنم سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:03 ب.ظ

چرا اینجا آیکون تشویق و بوس ببوسیو اینا نداره؟؟؟

:* خودت بذار ،امکانات کمه:))

روزگار سبز من سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:07 ب.ظ http://www.mygreenlife.blogfa.com

خب من فکر میکنم شاید منظور اون استاد شما این بوده که ادم توی هر رشته ای "بهترین" باشه ، بهترین بودن هم لزوما اول بودن نیست. چون هر رشته ای انقدر گسترده هست که به اندازه کافی زمینه برای خلاقیت و بهترین بودن ِ هر یک از افراد ِ اون رشته رو داشته باشه.
شماره 7 خیلی برام جالب بود. اتفاقا همین چند دقیقه پیش قبل از خوندن این مطلب ، در حال خواندن کتاب بابا لنگ دراز داشتم به این موضوع فکر میکردم !!!

یادمه این استاده دقیقا گفت ادم 1باشه توی اون رشته
ولی جالبه که میگی بهترین بودن لزوما اول بودن نیست! حالا واقعا نیست؟

اقاقیا چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:26 ب.ظ

سلام ... باید فکر کنم تا اسم زندگیم رو پیدا کنم ...
گلدوزی !!! ... یه روزایی که تازه رفته بودم راهنمایی خیلی علاقه مند بودم ... مخصوصا به اون حلقه ها که دور پارچه می بستیم ... فکر کنم یک ماه بیشتر طول نکشیدُ نتونستم چیز خوبی در بیارم ... شایدم واسه سنم بود! کلا با خوندن کلمه ی گلدوزطی این خاطره اومد تو ذهنم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد