تنهایی

من همیشه تنهایی رو دوست داشتم ،نه به عنوان یک اجبار ،بلکه از روی یک انتخاب، هروقت دوروبرم شلوغ میشه یا خلاصه یک جورهایی انتخاب هام محدود میشه تنهایی رو ترجیح میدم خیلی ومعتقدم نه تنها تنهایی از با هرناکسی بودن بهتره گاهی و خیلی بیشتر از گاهی از بودن با خیلی از کس ها هم بهتره! 

من قبلنا خیلی خارج رفتن رو دوست داشتم ،بعدا دیدم قطعا در حال حاضر برای درس خوندن ابدا توان و انرژی تنهایی رفتن اونم به مقصود درس خوندن ندارم !و بدتر از اون واقعا اینکه تنها باشم اونجا خیلی بیشتر از اینجا ازارم میده چون حداقلش اینه که ادم اینجا میره بیرون با چندنفر قرار میذاره و اینا ،بالاخره فضا براش اشناست ! 

امشب هم تنهام وقتی یک چندروزی هرچند محدود خانواده دوروبرم نیستن خیلی خیلی استقبال میکنم وشاید یکی از ترجیح های زندگیم تنها زندگی کردن بوده شاید بیشتر ازادی های بیشتری که ادم به دست میاره هرچند اون نخوردن شام،یا خوابیدن تو هرساعتی ،یا خلاصه هرکاری باشه ! 

ولی امشب میبینم که خیلی هم دلم نمیخواد تنها باشم !یعنی دوست ندارم این تنهایی یک مسیر برای اینده م باشه !نمیدونم شاید خاصیت عدد اضافه شدن به سن باشه ! 

درهرصورت این موضوع که قبلا ادم خیلی چیزها رو دوست داشته ولی در اثر گذر زمان اون چیزها رو دیگه دوست نداره یک جورهایی عجیب و شاید غم ناک باشه ... 

 

 

 

هنوز از فکرشم ،به مرگ میرسم ...

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:43 ب.ظ

سلام...مرسی عزیزم بهم سرزدی اون خونه که گفتی ...همون خونه ای هست که تو سریال مادرانه بود نمیدونم دیدی یا نه؟!!

راستی من میخوام تنها باشم ...به مدتی تنها شاید یک ماه خلوت کنم با خودم.. تنها تو همین خونه

منم ببررر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد