یک روز، یک جایی، ناگهان، این اتفاق برایِ ما میافتد کتاب مان را میبندیم ، عینکمان را از چشم بر میداریم شمارهای را که گرفته ایم قطع میکنیم و گوشی را روی میز میگذاریم ماشین را کنار جاده پارک میکنیم و دستمان را از رویِ فرمان بر میداریم اشکهایمان را پاک میکنیم و خودمان را در آینه نگاه میکنیم... همانطور که در خیابان راه میرویم همانطور که خرید میکنیم، همانطور که دوش میگیریم ناگهان میایستیم، میگذاریم دنیا برای چند لحظه بایستد و بعد همانطور که دوباره راه میرویم و خرید میکنیم و شماره میگیریم و رانندگی میکنیم و کتاب میخوانیم از خودمان سوال میکنیم واقعا از زندگی چه میخواهم؟؟؟ به احتمالِ قوی از آن روز به بعد اجازه نمیدهیم ، هیچ کسی، هیچ حرفی، هیچ نگاهی، زندگی را از ما پس بگیرد...
زیبا بود
فکر کردم خودت نوشتی!
آره حتی چند بار پیش میاد!