مرگ ارزش ها

یک آهنگ عهد بوق از اندی پیدا کردم دارم گوش میدم ،فقط برای اینکه از این حس و حال دربیام (+)  

 

میدونید یک عمری که بچه + باشی ،توی درس و اخلاق و قبول شدن توی فلان کنکور و بهمان امتحان ...یک عمری که هی بروی مدرسه ی نمونه ی دولتی ،مدرسه ی فرهنگ ،دانشگاه ... 

یک عمری که هی آهسته بیای و بری ... یک عمری که هی بروی در قالب دختر خوب بودن ،یک عمری که باهیچ کس خارج از اخلاق عرف و سنت برخورد نکرده باشی !یک عمری که همینطوری طی شود ،یک روز میرسی به یک موقعیتی که آدمهایی که خارج از این چارچوب استاندارد ساختگی خانواده و اطراف و فامیل و شاید یک شهر و کشور...هستن ،این ادم ها خیلی خوشحال ترن! خیلی خوش ترن ! و درعین حال موقعیت های بهتری هم نصیبشون میشه !  

اینطوری میشه که میفهمی حال همه ی کسانی که 30سال مرگ بر امریکا گفته ند ،حالا وقتی یک شبه میایند سخن از ارتباط با امریکا و ...میکنن معلوم است این ادم ها میشکنن ،خرد میشن ،این آدم هایی که 30سال کلاه گذاشتن سرشان و کردنشان علم عرق ملی ! معلوم است که توانش را ندارند ، 

 

اینطوری میشود که من میفهمم همه ی ادمهایی که یک عمری ارزش ها و آرمان هایی برایشان تعریف شده است و حالا تو خالی درامده! 

 

مرگ ارزشها را من میفهـــــــــــــــــــمم!!

  

 

*یک روزی دلم میخواست معلم که نه ولی یک جایی بودم که کلی ادم هنرمند و نقاش و ...بود ،انوقت مسابقه ای بود و من مثلا میگفتم تا 2روز آینده* "مرگ ارزشها " را ترسیم کنید و یا عکس بگیرید و... 

 

 

*منظور هرموضوعی که لزوما کشیدنی و دیدنی نیست ولی دوست داشتم بدونم مثلا ادم ها چه تصوری دارن از مفاهیم ! یک روز میگفتم روی ماه خدا رو ببوس رو ترسیم کنن ! یک روز میگفتم ترس را ترسیم کنن و... 

 

 

جالا که رسیده م به آخر این مطلب ،همینطوری کلیک میکنم روی آرشیو موزیکم میرسم به این (+) گمانم این فایل و گشتن من هم شده ست همچون فال حافظ ...که دست میچرخانی و کلیک میکنی روی حالت! 

 

آهنگ بعدی که ناخودآگاه پلی میشود ... 

 

این پست رو خودم دوست داشتم !

از هردری ،سخنی ...

-دیروز ،خونه ی دوستی دعوت بودیم یعنی بهتر اینه که بگیم خودمون رو دعوت کردیم ،با چند دوست دیگه که همه مون هم توی کلاس زبان باهم آشنا شده بودیم ! با خودم فکر کردم چقدر دلم از این جمع ها میخواسته همیشه ! وچقدر وقت است که میگذرد از این دوره همی ها و جمع شدن و حرف زدن ها ...خونه ی نقلی ای که دوساعت موندیم و هی دوبه دو ،یا سه به سه مشغول حرف میزدیم یا 5نفری ،خودمون چای ریختیم ،خودمون ظرفهای میوه رو شستیم  و حرفای بزرگونه زدیم 3نفر توی این جمع متاهل و 2نفر مجرد بودیم و دوستی که خونه ش دعوت کردیم خودمون رو ،باردار بود ... 

اینقدر این روزها و سالها حتی ،دوربودم از این مهمونیا ،اولش اصلا نمیدونستم چی بپوشم چه طوری برم ،موهامو چطوری درست کنم! بیشتر قرارهامون توی کافه ورستوران و  پارک هست به همین دلیل خیلی چیزها فراموشم شده بود ... 

 

-امروز سوار تاکسی شدیم ،راننده ش به عنوان عیدی گفت خودم یک دعا رو درست کردم میخونم براتون ،قشنگ بود، از آرزوی صاف بودن دلمون مثل آسمون و دریا،از سپیدی بخت چون برف و شیرینی لب چون انار و... 

دوست داشتم این تازگیش رو ... 

 

-بازارچه لاله از معدود جاهایی هست که حس خیلی خوبی بهش دارم و کمتر وقتی از رفتن بهش خسته میشم !از جاهایی ست پر ازرنگ و نور و زندگـــــــــی است... 

  

 

-ما یک فامیلی داریم یعنی در واقع زن داییم ،با اینکه خانم نسبتا خوب و مهربونی هستن ،منتها یک ویژگی بدی دارن که مثلا اون شبی که من از کارم به خاطر برخی دعواها و مشکلات یک جورهایی انصراف دادم برای اینها شبش با ریز جزییات تعریف کردم به این دلیل که اونشب مهمونمون بودن ! 

بعدا متوجه شدم کل فامیلمون ازم میپرسن چی شد که اومدی بیرون؟ 

خدا داند که اون چطوری تعریف کرده ... 

بیکاری چیز بدی است خدا نصیب هیچ کس نکند و البته سخن چینی و نقلش در هرمکان ... 

 

-خیلی وقت ها پیش اومده که مثلا توی فیس بوک نقل به نقل میشه که فلانی داره اعدام میشه بدویید پول جمع کنید پول دیه که خانواده ی مقتول یا متوفی خواسته رو جور کنید(معمولا این مبلغ هم از روی هوا اعلام میشه و ربطی به قیمت حقیقی دیه نداره) یا مثلا میگن فلانی عمل داره پول جمع کنید ! معمولا شماره حساب ها شخصی هست و بانک ها خصوصی ... 

خودم به شخصه چندبار اینطوری کمک کردم منتها بعد از تاریخ اون اتفاق معلوم نمیشه طرف اعدام شد یا نه! طرف خوب شد یا نه؟ و اگر مبلغ دیه کافی نبود این پولهایی که جمع شده چی میشه؟ به حساب کی ریخته میشه ؟صرف چی میشه؟ 

یعنی مثل خیلی چیزهای دیگه توی این کشور ،خبررسانی اولیه خوبه ولی من بعدش اصلا مشخص نیست ! 

به شخصه چندباری لینکش رو گذاشتم ولی از این به بعد نه کمک میکنم نه لینکش رو معرفی کردم ،صرفا به این دلیل که این روش و سیستم اطلاع رسانی اصلا روشن و دقیق نیست!

 

*مصریان باستان اعتقاد داشتند که پس از مرگ از آنها تنها دو سئوال پرسیده می شود: آیا شادی را یافتی؟ آیا شادی را آفریدی؟ لئوبوسکالیا 

 

*پیشنهاد این کلیپ، بدم نمی آمد جای خواننده ی اصلی ش باشم ! ... یعنی دوست داشتم ... 

 

*خیلی از مشکلاتی که ادم ها دارن ،فقط و فقط برمیگرده به این که ،آدم ها همدیگه رو نمیشناسن! از حرف زدن باهم طفره میرن! فکر میکنن خیلی چیزها رو میدونن! خیلی چیزها بدیهی هست ،در صورتی که نیست ... 

کاش کمی به همدیگه فرصت حرف زدن و شناخت میدادیم! 

 

*دیشب خواب دیدم،یک بالن بزرگ از اونها که شکل های مختلف و فانتزی دارن و خیلی بزرگن ،خواب دیدم خانه ی قدیمی مون بودیم و رفته بودیم روی پشت بام ، همسایه بغلی کلی از این بالن ها رو باد میکرد و میفرستاد توی آسمون شهر،همه نگاه میکردن و...یکی از بالن ها افتاد توی خونه ی ما! بد نبود که برش داریم برای خودمان ،ولی خب مثلا با شخصیت تر از این حرفها بودیم و فرستادیمش هوا، آدم های همسایه ی بغلی دست زدند برایمان ،تشویقمان کردند برای این همکاری و... 

به خواب ها و تعبیرهاشون هیچ وقت توجهی نکردم و ندارم، حالا فکر کنید مثلا ادم برود ببیند تفسیر و تعبیر خواب بالن چیست!! 

 

*ببخشید بابت این چنین پراکنده نویسی! بگذاریدش به حساب فکرهای آشفته و افسار گسیخته ام ...

گفتم ها...

هرچه قدر پردغدغه تر و خسته تر باشی دلت بیشتر نوشتن میخواهد و در پی ش سبک شدن و رهاشدن ! به همان اندازه نوشتن سخت تر میشود! 

یک هفته ست خیلی اتفاق از سرگذرانده م ٬فکر میکنم حتما خیلی بیشتر از یک هفته هست!؟ 

اقدام برای یک کارداوطلبانه ٬ اقدام در جهت کنارگذاشتن کار فعلی که نتیجه نداد و همچنان متاسفانه مشغولم٬شروع مجدد کلاس زبان با یک روش کاملا متفاوت و سخت تر و زمان بر تر٬ دیدار یک دوست قدیمی٬ امدن مهمانی ناخوانده و یکی دوروزی ماندنش٬صحبت تلفنی بلند مدت با چنددوست فعلی !شروع درگیری با یک قضیه ی احساسی و...٬صحبت طولانی و دغدغه های جدید با خانواده و ...٬استخراج مقاله از پایان نامه٬ارسال چند کار قبلی به یک جشنواره که باید اصلاحش را هم کنم ... 

همه ی اینها برای من زیاد ست ! خیلی هم زیاد!من آدمِ این همه ادم(انسان) حضور ادمها و شلوغی و اینها نیستم! اینطوری که میشود از زندگی مطلوبم فاصله میگیرم! 

نه کتابی نه آهنگی نه عکسی نه نوشتنی نه فکرکردنی... 

اینطور که میشود زندگی ادم به لعنت خدا هم نمیارزد میافتی توی یک سرسره که فقط هلت میدهد و هی دست و پا هم بزنی باز درحال سقوطی... 

دلم ارامش میخواد!  

 


 از اینجا به بعد رو چندروز قبل نوشتم و در قسمت پست موقت بوده که الان در ادامه ش فقط اضافه میکنم:  

*یک وقت هایی یک شرایطی رو گاهی آدم دوست داره براش پیش بیاد ،بعد وقتی اون شرایط پیش میاد میبینی عجب غلطی کردی با این آرزویی که داشتی ...الان تقریبا توی اون شرایطم !    

 

دو نوشته ی بعدی که مینویسم از خودم نیست اولی متنی از مینا بهرنگ هست و دومی از ریحان ریحانی

 

*لحظه های اضطراب متبرّک ترین لحظه های وجود آدم است. اگر آدم ها قَدر این لحظه ها را می دانستند آن وقت شاید برای لحظاتی جهان به مراقبه می نشست. برای لحظاتی دیگر کسی زار نمی زد. حرف نمی زد. کتاب نمی خواند. موزیک گوش نمی داد. به دنبال مسکّن نمی گشت. دعا نمی خواند. فرار نمی کرد. در خود می ماند، با اضطراب می آمیخت و گوش می سپرد. شاید به یگانگی، بیگانگی خود تَن می داد. برای لحظاتی زندگی متوقف می شد و آدم ها به نقطه ی شروع بازمی گشتند. جهان از نفس نفس زدن می افتاد.  

مینا بهرنگ

  

*"دیوار". بله همین کلمه: دیوار. انگار این کلمه بیشتر از هر کلمه ی دیگری که می شناسم دستخوش تغییر شده است. دیوارِ ِ واقعی، نه دیوار ِ فروغ، نه دیوار پینک فلوید، نه دیوار ِ برلین، بلکه دیوار ِ همسایه ی دیوار به دیوار، آن دورترین تصویر ِ دیوار در ذهن ِ من، آن زمان که "صفیه" زن ِ "عسکر"، با چشم های هراسیده و گریان، تنش را از آن بالا کشید و رو به خانواده ی جوان و هنوز کم جمعیت ِ ما، که توی حیاط مشغول خوردن صبحانه بودیم گفت: "عسکر مُرد! به فامیل ها خبر بدین." آن وقت ها دیوارها قطور و بلند بودند و مرگ ها هولناک. بعد کم کم دیوارها نازک تر شدند، و حتی از بین رفتند و از معنای خودشان تهی شدند. حالا ما در فیس بوک زندگی می کنیم، دیوارهایمان به جای پناه دادن و پنهان کردن، تبدیل شده اند به جایی برای نمایش دادن. دیوار دیگر نه حافظِ زندگیِ ِ خصوصی، بلکه دروازه ی ورود به عرصه ی عمومی است. حتی وقتی در چهاردیواری ِ خانه ات نشسته ای، می توانی داخل خانه و زندگی ِ بقیه را ببینی. می توانی خشم و عشق و احوالات بقیه را ببینی، می توانی از همه چیز خبر داشته باشی یا دست کم از بسیاری از چیزها، چیزهای غیر ضروری. (اصلا مگر چیزهای ضروری واقعا چقدر ضروری هستند؟). اینهمه خبر مرا می ترساند و در عین حال مرا می کِشد با خودش، دیگر انگار بی خبری، خوش خبری نیست بلکه نابودیست. این هم شاید از آن دست نگرانی های از سر ِ شکم سیری باشد اما نگران باشیم که دیوار می رود، که به تبع ِ آن، "در" هم می رود، نامه می رود، دلتنگی می رود. بی خبریِ عزیز می رود و هی سردمان می شود. سردِ سردمان. 
 ریحان ریحانی 
 
 

 

* لینک پست قبلی یادمان نرود

تبریک

آزااااد شدند ... آزااااااد ... این عید آزادی مبارک

تا الان نسرین ستوده، فیض الله عرب سرخی، محسن امین زاده ، مهسا امرآبادی، فرح واضحان، مریم جلیلی، میترا رحمتی، ژیلا مکوندی، محبوبه کرمی، صغری غلام‌نژاد، کفایت ملک محمدی، حسین زرینی، ابراهیم بابایی زیدی و محمد علی ولایتی آزاد شدند

بچه و بچگی!

من کلا خیلی از بچه جماعت خوشم نمیاد،مخصوصا هرچقدر بیشتر متعلق به نسل جدید باشن و هرحرکت مسخره شون نماد هوش و استعداد قلمداد بشه ،بچه هایی که فقط قدشون کوتاهه واگرنه حرفایی میزنن که پدر مادرها و نسل های پیشتر فقط انگشت به دهان میمانند و میگویند نکند اینها ادم بزرگند که فقط کوتوله باقی موندن؟! 

بچه هایی که بچگی نمیکنند ،حرفای شیرین بچه گانه نمیزنند، توی هرکاری دخالت میکنند و ...البته استثنا هم وجود دارد ولی خب کم است خیلی کم! 

 یک کتابی توی دوران تحصیل خونده بودم که گفته بود بچه های زمان خیلی قدیم و بچه های نسل خیلی جدید هیچ کدوم بچگی ندارند ،در زمان های قدیم به خاطر اینکه چنین مفهومی باب نبوده یعنی مفهوم کودکی، و تا زمانی که بچه کمی بزرگ میشده به عنوان یک نیروی کار به حساب میامده ، و از زمانی که صنعت چاپ به وجود اومده مفهوم کودکی شکل گرفته و در حال حاضر هم به دلیل ارتباطات و رسانه های افسار گسیخته مفهوم کودکی باز از بین رفته و یک جورهایی از بچه ها دزدیده شده! 

 

حالا همه ی اینها رو امروزی دارم میگم که دختر 2سال و خرده ای طبقه ی چهارم که بعد از حدودا 7سال و اینها نصیب این خانواده شده و خانواده ش رو به توهم این موضوع انداخته که عالم و ادم باید خدمت گذار و پاسخ گوی این باشند، طبق معمول  عصرها که وقت خواب و استراحت است چنان از پله ها تق تق و همراه با کلی اصوات و کلمات با معنی و بیمعنی در راهروها در گذر بوده که مامان من در رو باز میکنه و میگه "هیس" حالا فکر کنید این بچه دائما تکرار میکرده کی به ما گفته هیس!! و مادر این بچه از طبقه ی پایین مجددا عنر عنر برگشتن بالا در زدن که ببینن کدوم خانواده گفته هیس!که رسیدن به خونه ی ما که البته منم اون زمان از خواب پریدم و کلا از خجالتشون درامدم! منتها جالبه که بجای اینکه با خودشون فکرکنن چرا مردم بهشون میگن هیس و یک جورهایی اشکال رو درخودشون جستجو کنند یا تذکر بدن به بچه شون ،اومدن به ریشه یابی واژه هیس رسیدن!! 

 

الله اعلم از دست این خانواده های پر توقع و بچه های عجیبترشان !! 

 

نکات اخلاقی: 

1-خواهشا فکر نکنید چون خودتون و احیانا فامیل هایتان از بچه ی شما خوششان میاید،لزوما انها تحفه هایی هستن و مردم هم باید از بودن انها خوشحال باشند!  

2-خواهشا بچه هاتون رو برای راحتی خودتون توی پارکینگ و کوچه ول نکنید!  

3-خواهشا به بچه هاتون و احیانا خودتون ساعات ارامش و استراحت رو یاداوری کنید و همینطور واژه ی هیس رو!  

4-خواهشا برای یافتن امید و انگیزه به زندگی و همینطور سرگرمی و پیاده کردن ارزوهای خود ،ترس از رسیدن به سن 30سالگی و احیانا دیرشدن برای بچه دار شدن ،یا اینکه حالا همه بچه دارن ماهم باید بچه داشته باشیم، یا پدر و مادرمون دوست دارن نوه دار بشن ،دست به تولید بچه نزنید!  

 

کاش همه ی پدرو مادرها قبل از بچه دارشدن فقط 1بار از خودشون سوال کنن که حالا خودشون چه گلی به سرخانواده و جامعه زدن که بچه هاشون بزنن! البته خیلی از افراد واقعا اون گل رو به سرخانواده و جامعه زدن ،در نتیجه حقیقتا میبایست نسلی رو تداوم بدن ،نسلی که تا حدودی میتونن نیازهاشو براورده کنن و مسئولیت حضورش رو به عهده بگیرن !واگرنه ماجرا همین است که هرروز توی خیابون های شهر میبینم ...

هزارتوی فکر!

- کاموای ساده ی صورتی ملایم و یواشی(!) خریدم گهگاهی به یک هدف نامشخص میبافتم ،وقتی عصبی ام ،اضطراب دارم و...حالم را بهتر میکند هرچند اگر زیر و رو بافتنش را کمی قاطی میکنم،مهم نیست ... 

 

-امروز از وضعیت بد جامعه یکی از بچه های کلاس یه اتفاقی رو شرح داد که اول شوکه شدم و تمام مدت یادش که میافتم حالت تهوع میگیرم، از اونجایی که همیشه هدفم این بوده اگر چه تلخ مینویسم ولی هیچ وقت عکس یا موضوع انقدر بد و زشتی رو هرچند واجب ،توی وبلاگ و فیس بوک نذارم ، مخصوصا اینکه من خودم اعتقاد دارم هرچقدر ادم به موضوعات بد و نگران کننده و حوادث این روزنامه ها توجه کنه بیشتر اون رو جذب میکنه ،به خاطر همین نه برای خانواده تعریف کردم نه برای شما، فقط متاسفم به خاطر داشتن این جامعه ای به خاطر فقر و کمی هم زیاده خواهی ادم دست به چه کارهایی میزنه که عقل انس و جن هم بهش نمیرسه !  

مواظب طلاهاتون باشید،مواظب اینکه جلوی چشم نباشند،مواظب اینکه از بسته شدن درتون مطمئن بشین ! مواظب بچه هاتون باشید -مواظب بچه تون که توی کالسکه هست ،4چشمی نگاهش کنید ...بچه دزدی زیاد شده !

 

-من به خاطر رشته ای که خوندم کمی هرچند کوچیک مسئولیت بهبود اوضاع جامعه هستم ،متاسفم و شرمنده حتی در سهم خودم !! 

  

-این چندروز نمایندگان مجلس ،مجلس رو اباد کردن با حرف هاشون با اطلاعات کم و نداشتشون ،با حرف های مفتشون با ... 

دیگه به قول یکی بیشتر از انتخابات ریاست جمهوری باید حواسمون به مجلس باشه که کی ها رو داریم میفرستیم ...

 

-من همیشه موقعی که امتحان دارم کلی فکر بکر هم به ذهنم خطور میکنه ،مثل دیشب یکی از تصمیمات درست کردن یک وب دیگه بود ولی فکر نکنم حوصله ی یک جای دیگر رو داشته باشم شاید همین جا بنویسم ... 

 

-مدادرنگی ها و رنگ ها این روزها تنها دادرس من هستند توی این روزها -البته کمی هم اهنگ ها ... 

 

احساس آبی مرگ

 خواندن این متن به تموم آدم ها پیشنهاد میشه:
 
 
دوستایِ خوب ام
سلام

نمایش احساسِ آبی مرگ هر شب ساعت 21 توی سالن اصلی فرهنگسرای ارسباران اجرا می شه... این نمایش در مورد بچه هایی ِ که هیچ فرقی با ما ندارن و بر حسبِ اتفاق اونا تویِ کانون زندگی می کنن و ما بیرون... حکم یکی از بچه ها به اسم ...صابر اومده... هفته یِ دیگه میره بالای ِ دار وُ با اطلاعاتی ک ما داریم بی گناه جــون میده...

شاکیش پونصد ملیون خواسته که با کمک کانون وکلا و خیرین سیصد وُ سی وُ پنج ملیون جمع شده. صد وُ شصت وُ پنج ملیون کم داریم که امیدواریم تو اجرای ِ خیریه ای که جمعه گذاشتیم با کمک شما ها حتی یِ دونه هزاری که روی هم بزاریم جمع شه... صابر هشت، نه سالِ که توی ِ کانون و زندانِ از بچه گیش هیچی نفهمیده ... با اطمینانِ به این که بی گناهِ همه یِ ما می تونیم کمک کنیم تا سر بی گناه بالایِ دار نره... مثلِ ِ هر کارِ خیرِ دیگه ای هیچ اصراری در میون نیست ولی حضورتون در روز جمعه باعثِ حالِ خوبِ هممون می شه ... ممکنه بعد از اجرا چشمامون خیس اشک شه ولی باز هم می گم حالِ جمعی ِ همه مون بهتر می شه...

| با مهر و چشم های منتظر |
سجاد افشاریان 
 
 
 
توضیح تکمیلی:این وبلاگ اقای افشاریان نیست من فقط نقل کردم نوشته ی ایشون رو!
یک تئاتری هست با نام احساس ابی مرگ که هرشب در فرهنگسرای ارسباران برگزار میشه و هدفش جمع کردن پول دیه ی فردی هست که توسط نوجوانی به نام صابر کشته شده و طرف خواستار 500میلیون پول هست که با کمک های مردمی و همین پول بلیط های این نمایش حدود350میلیون جمع شده و اگر این 500میلیون جمع بشه صابر رو میشه از دار اعدام نجات داد!