دوستان مجازی و حقیقی ام!

من از میان آدمهای مجازی تا به حال همین اخیرا دو نفر را دیده ام 

 

اولین بار در کافه وصال اقاقیا را  

و دومین بار در کافه شب نورا را! 

 

 

و هردو تجربه بسیار بسیار عالییییییییی بوده !  

 

 

حالا یک وقت هایی که دلم میگیرد میبینید همان لحظه اقاقی هم دارد به من اس میدهد و من هم به او ناخودآگاه! 

و گاه لحظه هایی که صبح هنوز بیدار نشده ام میبینی که اس داده: سلام دختر آفتاب ، خوبی؟ 

 

 

و نورا و درد های مشترکمان ... هم حسی هایمان که لابد ناشی از یکسانی ماه تولدمان هست!

 

 

 

*امروز طبق معمول با سردرد بیدار شدم و کلافه بودم که اقاقی از آن اس های مخصوص خودش زد و دلداریم داد! 

و رفتم آمپول زدم و بهترم حالا! 

 

فردا هم باید برروم آزمایش خون بدم شاید مشکل سردردم علاوه بر میگرن از کم خونی باشد! 

 

 

بهانه ی نوشتن این خط ها ، تشکر از این دو دوست عزیز و مهربون و دوست داشتنی ام بود

برای نورا

 

 

 

 

 

نورا ، آنروز در کافه داشت این آهنگ پخش میشد! 

و من آنروز خیلی خودم را نگه داشتم که در میان حرفهایمان ، اشک هایم سرسره بازی نکنند! 

 

و  

من پای این آهنگ به معنای واقعی کلمه  پـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیر شده ام ... 

 

 امید که روزهای آینده مان رنگی باشد...

 

* آهنگ ارغوان علیرضا قربانی...

همینها

ارد+پودرقند+۱دونه تخم مرغ+یکم وانیل+یکم پسته ی نیم کوب شده+یکم کره!
همه رو قاطی کن بذار تو طبقه ی وسط فر با درجه ی ۱۸۰ ۱۰تا ۲۰دقیقه 

 

این همون شیرینی ای هست که توی پست های قبل گفتم راحته درست کردنش! 

 

-------------------- 

باید یکبار هم شده توی سوپری +مغازه ی لوازم التحریر فروشی + گلفروشی باشم به عنوان فروشنده!فضاشون رو دوست دارم!

حال خوب!

حالم که ردیف نباشد زیاد مینویسم یا گاهی میروم م م بی نگاهی به پشت سرم  و اصلا نمینویسم ! 

بالاخره هردویش نشانه ی خوب نبودن حالم هست ! 

 

 

 

*نگرانم نباشید این صفحه را دارم !

زن دایی

مامانم دلش برای زن داییم شور میزنه! اونی که انگار بیشتر براش خواهره تا زن برادر! چون مامانم خواهر نداره یعنی ما خاله نداریم ، خود مامانم هم خاله نداره! 

 

خاله خیلی خوبه اگر باشه ! و من اینو خوب میدونم که ندارم! میگن هرچی رو نداری خوب قدرشو میفهمی! 

 

 

خلاصه هیچچی برای زنداییم دعا کنید ! که دوباره شروع نشود مریضی اش... 

 

 

و من فکر میکنم تمام این روزها و سال ها را یعنی همین 7سال اخیر را من و ف از مامان دزدیده ایم! 

سالهایی که میتوانست خوب کنارشان باشد و خوش بگذراند... 

 

 

و کاش حسرتش برایمان نماند ...

اینروزها

امروز یک شیرینی خیلی آسون رو تلوزیون نشون میداد! 

حیف که همت ندارم درستش کنم! 

 

 

نمیدونم چرا؟ 

 

 

دیروز نشستم گلدون سفالی رو رنگ کردم و حسش نیست عکسشو بذارم! 

 

 

چه بده هیچکس منتظر آدم نیست، نمیدونم شایدم خوب باشه! 

تنهایی

من از تنهایی پدر ، مادرها میترسم ... 

 

برای من تنهایی سخت نیست ! 

میگذرونمش و گاهی هرازگاهی دوستش دارم ولی ... 

 

ولی من از تنهایی مادرم میترسم