زندگی مجردی

خیلی وقت است دلم میخواهد مجردی زندگی کنم   

ولی نمیشود... 

 

همین است که وقتی چندروزی که خیلی خیلی کم پیش میاید اهالی خانه هیچ کدام نباشند انگار عروسی است توی دلم... 

 

 

 

منظور اینکه این خارجی ها بیخود نیست که همه چیزشان سرحساب و کتاب است و بچه ها از ۱۸سالگی روانه ی کار و زندگی خودشان میشوند... 

 

حالا تا ۲۱سالگی هم میشود قبول کرد ولی بعدش اصلا نمیشود... 

 

این زندگی این مدلی ام را دوست ندارم.

دوستان مجازی و حقیقی ام!

من از میان آدمهای مجازی تا به حال همین اخیرا دو نفر را دیده ام 

 

اولین بار در کافه وصال اقاقیا را  

و دومین بار در کافه شب نورا را! 

 

 

و هردو تجربه بسیار بسیار عالییییییییی بوده !  

 

 

حالا یک وقت هایی که دلم میگیرد میبینید همان لحظه اقاقی هم دارد به من اس میدهد و من هم به او ناخودآگاه! 

و گاه لحظه هایی که صبح هنوز بیدار نشده ام میبینی که اس داده: سلام دختر آفتاب ، خوبی؟ 

 

 

و نورا و درد های مشترکمان ... هم حسی هایمان که لابد ناشی از یکسانی ماه تولدمان هست!

 

 

 

*امروز طبق معمول با سردرد بیدار شدم و کلافه بودم که اقاقی از آن اس های مخصوص خودش زد و دلداریم داد! 

و رفتم آمپول زدم و بهترم حالا! 

 

فردا هم باید برروم آزمایش خون بدم شاید مشکل سردردم علاوه بر میگرن از کم خونی باشد! 

 

 

بهانه ی نوشتن این خط ها ، تشکر از این دو دوست عزیز و مهربون و دوست داشتنی ام بود

برای نورا

 

 

 

 

 

نورا ، آنروز در کافه داشت این آهنگ پخش میشد! 

و من آنروز خیلی خودم را نگه داشتم که در میان حرفهایمان ، اشک هایم سرسره بازی نکنند! 

 

و  

من پای این آهنگ به معنای واقعی کلمه  پـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیر شده ام ... 

 

 امید که روزهای آینده مان رنگی باشد...

 

* آهنگ ارغوان علیرضا قربانی...

همینها

ارد+پودرقند+۱دونه تخم مرغ+یکم وانیل+یکم پسته ی نیم کوب شده+یکم کره!
همه رو قاطی کن بذار تو طبقه ی وسط فر با درجه ی ۱۸۰ ۱۰تا ۲۰دقیقه 

 

این همون شیرینی ای هست که توی پست های قبل گفتم راحته درست کردنش! 

 

-------------------- 

باید یکبار هم شده توی سوپری +مغازه ی لوازم التحریر فروشی + گلفروشی باشم به عنوان فروشنده!فضاشون رو دوست دارم!

حال خوب!

حالم که ردیف نباشد زیاد مینویسم یا گاهی میروم م م بی نگاهی به پشت سرم  و اصلا نمینویسم ! 

بالاخره هردویش نشانه ی خوب نبودن حالم هست ! 

 

 

 

*نگرانم نباشید این صفحه را دارم !

زن دایی

مامانم دلش برای زن داییم شور میزنه! اونی که انگار بیشتر براش خواهره تا زن برادر! چون مامانم خواهر نداره یعنی ما خاله نداریم ، خود مامانم هم خاله نداره! 

 

خاله خیلی خوبه اگر باشه ! و من اینو خوب میدونم که ندارم! میگن هرچی رو نداری خوب قدرشو میفهمی! 

 

 

خلاصه هیچچی برای زنداییم دعا کنید ! که دوباره شروع نشود مریضی اش... 

 

 

و من فکر میکنم تمام این روزها و سال ها را یعنی همین 7سال اخیر را من و ف از مامان دزدیده ایم! 

سالهایی که میتوانست خوب کنارشان باشد و خوش بگذراند... 

 

 

و کاش حسرتش برایمان نماند ...

اینروزها

امروز یک شیرینی خیلی آسون رو تلوزیون نشون میداد! 

حیف که همت ندارم درستش کنم! 

 

 

نمیدونم چرا؟ 

 

 

دیروز نشستم گلدون سفالی رو رنگ کردم و حسش نیست عکسشو بذارم! 

 

 

چه بده هیچکس منتظر آدم نیست، نمیدونم شایدم خوب باشه!