..

امروز جلسه ای بود که من باید برگزارش میکردم از 11نفر مهمان 3نفر بودیم و جلسه کنسل شد! 

امروز این همه استرس و یخ زدن و زود رفتن و علاف شدنم بیهوده بود 

اینهمه عجله برای نوشتن طرح و پرینت و کپی و یاداوری قرارها تا لحظات قبل از جلسه کار بیهوده ای بود ... 

 

نفس کشیدن سخته ... 

باز فیس-بوک من را لحظه ای به یاد گذشته انداخت  و ویرانم کرد و باز من سرجایم هستم  

 

 

 

اهنگ بی ربط:=

حالم خوب نیست فردا جلسه ی مسخره ای رو دارم که باید برگزارش بکنم! 

خیلی بده آدم کارشو دوس نداشته باشه و فقط به خاطر مصالح مسخره تر مثل رزومه و سابقه ی کار به یه کار بچسبه! 

بدم میاد از تمام ادمایی که فردا میان و خودشونم نمیدونن قضیه چیه! 

ادمایی که معلوم نیست روی چه حسابی اومدن توی این کار! 

دلم برف بازی میخواد 

دلم یه عشق خوب دوطرفه میخواد! 

دلم یک خیال راحت و بی دغدغه میخواد! 

 

 

دارم فکر میکنم ما از جوونیمون چی فهمیدیدم! 

به جز چندبار قرار های دوستانه در کافه های شهر! 

به جز پارک و رستوران .... 

واقعا چی؟ 

هرلحظه با یه خبر سیاسی و اقتصادی از جا کنده شدیم !  

از آلودگی هوایی که وقتی روز معمولیش هست نه هشدار نه اخطار، گویی 12 تا سیگار کشیده ایم بی انکه لب بزنیم به ان! 

 

نه عشقی نه پارتی ای نه مستی ای نه هیاهویی نه هیجانی ... نه سفری نه دورهمی های خاصی... 

چی ما رو باید به این دنیا وصل کنه؟ 

چی ما رو باید جنگجو بار بیاره؟ 

ادمایی هستیم که فقط چسبیدیم به این دنیای مجازی و تایپ کردن و استتوس های فیس بوکی! 

کم که میاریم باید زیر پامونو نگاه کنیم و قدردان شرایط باشیم! 

 

تمام روزهامون هی باید انرژی + و تلقین و تجسم بگذرونیم ! 

تمام روزهامون یا به بیتفاوتی میگذره یا به غم و ناامیدی! 

...

خوابم میاد تازه هم از خواب پاشدم یه یکساعتی توی نت چرخیدم و وب خوندم الان باز خوابم میاد!! 

 

کاش تو خونه تنها بودمم مم م  

 

 

 

من شدیدا این جمله رو قبول دارم میمون هرچی زشت تر -اداش بیشتر... 

 

امروز رفتیم امامزاده صالح  

یاد خیلی ها بودم ... 

خوب بود و خوشمان آمد

تغییر

عوض شدنم رو شروع میکنم  

با تغییر قالب وبم + با اسپیکر گوش دادن + تغییر طعم آدامسم+با دانلود آهنگای جدید! 

باشد ، 

عوض میشوم م م م م م م م  م مم م م م  م ممم

روزی که مال من نبود!

حالم خوب نبود امروز  

وباور دارم که امروز مال من نبود صبحش رفتم کلاس زبان و امتحان داشتم و خوب نبود !  

بعدش رفتم کادوی دوستی رو پست کنم و پست منطقه ی ما درش تخته شده بود و کلی پیاده رفتم و پرسون پرسون رسیدم به یک شعبه ی دیگر با یک متصدی گیج!!  

بعد از اینکه کلی دست میبرد به کادویم و زیر و روی کاغذ کادویش را گند میزندُموقع نوشتن گیرنده -متصدی میپرسد کد ملی گیرنده چند است؟!! 

میگم نمیدونم خااانم!  میگه باید باشه ! میگم شما بخوای کادو واسه ی یکی بفرستی کدملی طرف رو میپرسی؟! 

هیچچی دیگر بی خیال میشود و با پست پیشتاز روانه ی اصفهان میشود! 

 

بعدد از کلی کارهای دیگر قراری است که همکلاسی سابق و دوستم را ببینم قرار میذاریم جلوی دانشگاه ُ و میبینم دخترانی که اکیپی میخواهند بیایند دانشگاه همه شان کارت دارند و این یکی نه! 

دلم میسوزه و میگم بیا کارت منو بگیر از اون در بیا تو!!! 

بعد کلی طول میکشد و دخترک میاید با دست خالی! 

میگم پس کارتم کو؟! 

میگه انتظامات کارتو فهمید مال خودم نیست گرفت ازم گفت میده به حراست! 

منم در عین حال که به خودم فحش میدم که خودمو انداختم وسط میرم میگم آقا کارتم گم شده! 

 میگه برو ساعت۴از حراست بگیر!! 

میگم آقا اگر گم شده باشه چی؟ 

میگه اسمت چیه؟ میگم و میگه گم نشده کارتتو دادی به اون دختره ! 

میگم آقا خب گناه داشت دلش میخواست بیاد داخل دانشکده! 

میگه پس چرا دروغ گفتی گم کردییی! گفتم آقا من درسم تموم شده دفاعم هم تموم شده فقط کارهای فارغ التحصیلی مونده! 

میگه میدونم این کارا بهت نمیخوره ولی چرا کارتتو دادی! 

کلی میگم آقا من اومدم برم کتابخانه مرکزی و میگم ارشدم و درسم تموم شده(خب خداییش همه ش راست گفتم به جز اون قسمت گم کردن کارت) .... 

خلاصه بیخیال میشود و کارت را تحویل میدهد!

این میشود که هیچچچ وقت هیچ وقت من باشم که خودم رو برای کار خیر و دلسوزی نسبت به کسی نندازم وسط!