من از تنهایی پدر ، مادرها میترسم ...
برای من تنهایی سخت نیست !
میگذرونمش و گاهی هرازگاهی دوستش دارم ولی ...
ولی من از تنهایی مادرم میترسم
این چندروزه کلی اتاقم شلوغ شده بود از کلی خنزل پنزل تزیینی و ...دیروز همشون رو ریختم تو کوله و گذاشتمشون گوشه ی کمد!
حالا انگار جای نفس کشیدن باز شده!
باید خــــــــــــــودم را ببرم خانه
باید ببرم صورتش را بشویم
ببرم دراز بکشد
دلداریاش بدهم که فکر نکند
بگویم که میگذرد که غصه نخورد
باید خودم را ببرم بخوابد
یکوقت هایی فکر میکنم به دستام بدهکارم!
یعنی باید کلی کار باهاشون میکردم!
دست به ساز میشدم! یا نقاشی های آنچنانی یا خیاطی و...
حالا نشسته ام دارم پارچه هایی که خیلی وقت پیش گرفته بودم را میکنم ۴۰تیکه! میگذارم کنار هم و بعد میدوزمشان!
و کودک درونم هی لبخند میزند ! و میگوید کاش کمی باسلیقه تر بودی:))
این آهنگم دوست دارم!