زن دایی

مامانم دلش برای زن داییم شور میزنه! اونی که انگار بیشتر براش خواهره تا زن برادر! چون مامانم خواهر نداره یعنی ما خاله نداریم ، خود مامانم هم خاله نداره! 

 

خاله خیلی خوبه اگر باشه ! و من اینو خوب میدونم که ندارم! میگن هرچی رو نداری خوب قدرشو میفهمی! 

 

 

خلاصه هیچچی برای زنداییم دعا کنید ! که دوباره شروع نشود مریضی اش... 

 

 

و من فکر میکنم تمام این روزها و سال ها را یعنی همین 7سال اخیر را من و ف از مامان دزدیده ایم! 

سالهایی که میتوانست خوب کنارشان باشد و خوش بگذراند... 

 

 

و کاش حسرتش برایمان نماند ...

اینروزها

امروز یک شیرینی خیلی آسون رو تلوزیون نشون میداد! 

حیف که همت ندارم درستش کنم! 

 

 

نمیدونم چرا؟ 

 

 

دیروز نشستم گلدون سفالی رو رنگ کردم و حسش نیست عکسشو بذارم! 

 

 

چه بده هیچکس منتظر آدم نیست، نمیدونم شایدم خوب باشه! 

تنهایی

من از تنهایی پدر ، مادرها میترسم ... 

 

برای من تنهایی سخت نیست ! 

میگذرونمش و گاهی هرازگاهی دوستش دارم ولی ... 

 

ولی من از تنهایی مادرم میترسم

این چندروزه کلی اتاقم شلوغ شده بود از کلی خنزل پنزل تزیینی و ...دیروز همشون رو ریختم تو کوله و گذاشتمشون گوشه ی کمد! 

 

حالا انگار جای نفس کشیدن باز شده!

 گاهی وقتها حضور یکنفر کافی ست که بنویسی که بخوانی که بگویی که بخندی که ...

روشن

باید خــــــــــــــودم را ببرم خانه
باید ببرم صورتش را بشویم
ببرم دراز بکشد
دلداری‌اش بدهم که فکر نکند
بگویم که می‌گذرد که غصه نخورد
باید خودم را ببرم بخوابد

من خسته است!



*علیرضا روشن 
 
 
یادش بخیر ُ یعنی الان علیرضا روشن نشسته توی او-ین و شعر میگه؟!