محض اعلام حضور

-چندروزیست نوشتن توی اینجا رو تعطیل کردم و دست به قلم روی کاغذهای آ4 شدم! و امان اینکه چقدرم هم حرف دارم برای نوشتن! 

هیچ چیزی به اندازه ی نوشتن ،من رو با خودم آشتی نمیده!   

 

-دیروز من و تو ،یک برنامه ای داشت با ژاکلین دختر ویگن، خیلی خوبــــــــــــ بود! 

 

 

 -این بنیاد کودک چی با خودش فکر میکنه؟ الان لیست نیازهای مددجو رو زده کامپیوتر!! بعد خرج عمل مادر 3میلیون!!! 

 مشکل جامعه ی ما اینه که طبقه ی متوسط فقط خود رو موظف به کمک میدونه نه طبقه ی بالا! 

 

*یک کلیپ خوشگل

درد

*امروز یک فشار کاری وحشتناک بهم وارد شد حدودای ساعت 3و 4 بود ، تا حدی این استرس ناشی از سهل انگاری خودم بود ولی قسمت بیشترش فشار بیرونی بود و بعد تفسیرهایی که لابد ذهن پشت سرهم انجام میده موجب شد که ضعف وسوزش شدید معده بگیرم و از یه طرفم مدتها بود کمردردم که ناشی از قوس کمر بود و بعد از فیزیوتراپی خیلی کمتر شده بود،دوباره برگرده! 

واقعا ادم نمیدونه صبح که بیدار میشه تا شب چه اوضاعی به سرش میاد... 

کمی دعا هم اگر شد،برام بکنید ... 

 

 

*برنامه ی رادیو 7رو خیلی دنبال نمیکنم چون یکم فضاش به نظرم مناسب اون ساعت شب نیست ! و از طرفی هم موضوعاتی دنبال میشه که من خیلی بهش علاقه ندارم ! ولی خب خیلی خیلی مخاطب داره! دلم میخواست یک روزی جز یک گروهی باشم که اینقدر مخاطب داشته باشه و درعین حال برنامه ای باشه معتبر که تا اسمش میاد ادم ها دوست داشته باشن توش شرکت کنن و ... 

 

*نصف سال گذشت و انگار باور پذیر نیست ،درحالی که خیلی هم تابستون گرم و طولانی ای بود ولی رفتنش ... 

 

*فعلا همین ها ،دعا کنید فرداشب حالم خوب باشه ،فردا صبح یک جلسه ی مزخرف و طولانی دارم ...دعاکنید هم برای کارم هم برای این دردهای جسمانیم...

داره میاد؟!

*یک فکر اشتباه است ولی همیشه فکر کرده ام کسانی که اسمشان فروغ است باید خاص باشند ،باید سنشان حوالی 28تا 40و خرده ای باشد ،باید یک پختگی خاصی داشته باشند،باید یک ارامش خاصی داشته باشند،هی دنبال فروغ شاعر نامی میگردم لابد! 

 

*یکجایی نوشته بود عشق اشتباه ادم هاست در برتری بخشیدن به یک شخص خاص و توانایی جداکردنش از بقیه ! راست است واقعا! 

  

*داستان یک شهر دیشب تکرارش تموم شد،هنوز بعد از 12سال دیدنش با همه ی تلخی اش لذت داشت ! 

 

*هرکس این گوشواره رو دید ،برای من بخره ،خواهشاااااااااا 

 

 

 

سه پست پیشنهادی:(+) (+) (+)

 

پیشنهاد این آهنگ به بهانه ی نزدیک شدن پاییز  و اینکه حوصله م نیامد که در این مسابقه شرکت کنم !

اشک...

از روز جمعه که دخترک را دیدم تا همین امروز اشکم دم مشکم هست ،هر ثانیه ظرفیتم برای گریستن بینهایت است ! 

هرچیز بی بهانه و بابهانه میتواند به گریه بیندازتم هرچیزی! 

از فایل به ظاهر بامزه ای  که یکی توی فیس بوک گذاشته بود که یک پنگوئن بزرگتر،پنگوئن کوچکتر را هل میدهد و طرف میافتد روی زمین ،گرفته تا اینکه شنیدم رتبه ی1ارشد رشته ی برنامه ریزی شهری هم توی اتوبوسی بوده است که هفته ی پیش در اتوبان تهران-قم تصادف کرده است و... 

از فکر اینکه دایی ام دستش ناجور درد میکند و او که هیچ وقت از این دردها شکایت نداشته حالا گریه میکند از درد ، از این پست ،تا این پست ،از اینجا تا این آهنگ  

از اینکه امروز دیوانگی ام را به گردن اقاقی هم انداختم و ... 

از امروز که وقت مشاور داشتم تا همین الان ،هرچیزی میتواند به مرز نبودن برساندم! 

 

طبیعی است این خانه ،این فضا جای شادی نیست ،شادی هایم شاید اینقدر کمرنگند که اصلا پایشان به این خانه هم نمیرسد ،اینطور میشود که مخاطبینم هم هی آب میروند هرروز...

میکس!

*خرس های روی دستکتاپ دراز کشیده ند ،یکی نوشته بود مثل این است که بعد از دفاع باشد ... 

 

 

 

 

 

*اینهمه ذوق این دولت را کردیم ،حداقلش این است که این گشت ارشاد مزخرف را جمع کند... 

 

اعضای این دولت جدید خیلی در فیس بوک فعالند،امروز رفتم برای یک وزیری مسیج گذاشتم و چندتا نکته ی عمومی رو یاداوری کردم ...  

 

*تازگی فهمیدم ،در حین اینکه مثلا دارم روی مقاله کار میکنم ،همزمان اگر آهنگ حتی باکلام گوش بدم  ،تمرکزم بیشتر میشود،یا عجیبا... 

 

*این لینک پیشنهاد میشود !

قورباغه ت را قورت بده!

امروز قرار به قورت دادن یک قورباغه ی بزرگ است ،حداقل امروز باید سعی کنم که شروع کنم ... 

دعا کنید بتوانم ...

جدی؟

خب تقریبا میشود گفت از فردا زندگی جدی تر میشود،از صبح که پاشدم هی به خودم گفتم لابد امروز آخرین شب آرامش است (برگرفته از همان فیلم اولین شب آرامش ...) 

دیروز رو اصلا دوست نداشتم مامان مریض بود ،همسایه برای کف دستشویی ش که میشود سقف ما کارشناس آورده بود،خواهرم کشیک بود و تمام روز توی نت و فیس بوک و کتاب چرخ خوردم،بعدش هم با مامان نشستیم فیلم خوابم میاد رو دیدیم! 

حالا از فردا زندگی جدی میشود یعنی چه؟ 

یعنی اینکه فردا 10تا12 یک جلسه ی کاری داریم،بعدش باید هرجوری هست از دل پایان نامه یک مقاله دربیاورم حداقل باید استارتش را بزنم ،حدود10ماه ست از دفاع گذشته و من هنوز که هنوز است این کار را نکرده م،از ان کارهایی است که اگر انجامش ندهم تا قیام قیامت به خودم سرکوفت میزنم که 1مقاله حداقلش درمیاوردی! 

بعد باید از فردا یکم زندگیم نظم پیدا کنه باید سی دی زبان دیدن رو فعال کنم ،باید ساعات امدنم به نت رو کنترل کنم و هی افسار گسیخته نپرم توش ،باید برنامه های کاری رو به شدت انجام بدم و بعدش اگر بشود دنبال یک کار تمام وقت باشم ،هرچند که دلم میخواد همینطوری این کارهای پاره وقت رو انجام بدم و درکنارش هرکاری خواستم بکنم ولی خب از شما چه پنهان که من اینطوری احساس میکنم دورریز زندگیم زیاده !وقت تلف شده زیاد دارم،برنامه ریزی و تقویم نویسی که کلا ندارم ...هی عذاب وجدان میگیرم ...مخصوصا که تصمیم جدی گرفتم کنکور دکترا شرکت نکنم هرچند الان که دارم این رو مینویسم اون قسمت کمال طلبانه م صداش دراومده که خاک برسرت که اینطوری این کار رو هم نصفه گذاشتی ... 

 

بگذریم الان باید حداقل دوتا سند مالی رو اماده کنم ... 

...