حس بد

همینطوری یه حرفایی توی ذهنم هست مینویسم  

 

من هیچ وقت آدم دنباله روی مد نبودم ! اگر لباسی از دید خودم بهم میامد میپوشیدم 

هیچ وقت ادمی که دنبال مارک فلان و اینها باشد هم نبودم خب یبار توی کتاب یوسف اباد خیابان... 

نوشته بود (خیلی حس خوب و جالبی است که مثلا صدها نفر در آن واحد دارند از یک مام استفاده میکنند و...)(نقل به مضمون)  خب کجایش جالب است؟ اصلا همین الان میتونم بیام چندصفحه بنویسم که مارک یکزمانی یک مکانی نشانه ی اعتبار بود ولی همیشه و همه جا نیست ! و بعد خیلی وقت ها از این حس اعتبار که رفته است لابه لای ناخودآگاه آدم ها سواستفاده شده و صرفا مصرف ارزش شده و اجناس بدل هم از این حس سواستفاده کردند و قص الی...  

 

من یک آدم آرومی هستم که از سال ۸۷ مینویسم توی وبلاگ ها و گاهی اینور و اونور.... 

آدمی که دنبال حاشیه نیست ...حوصله ی شلوغی را ندارد...حوصله ی جمع های چندین نفره...همیشه گمنامی را ترجیح میدهد به شهرت ... 

من اکثرا مخاطب و خواننده ی خاموشی هستم که آهسته میروم و میایم... 

بیشتر سرم به کار خودم هست ! بیشتر دغدغه ی درون دارم تا برون... 

 

 

نمیدانم چه شد که اینها رو گفتم فقط میدانم از خواندن وبلاگی شروع شد که امشب برای اولین بار بازش کردم و خواندم  

دخترک از خودش نوشته بود از کلاس زبانش  از مارک لوازم آرایشش از باشگاهش از امتحاناتش از پول دراوردن از ... 

نمیدانم برای اولین بار بود خودم را گذاشتم در مرتبه ی قیاسی اینچنینی! من بارها و هزاران دفعه وب خوانده ام ! از این لینک به ان لینک رفته ام ... 

ولی امشب حس خوبی ندارم حسی که انگار آدم ها را درک نکنم ! منی که این همه ادم را از دور و نزدیک خوانده ام ولی حس امشب بد بود... 

حس ناشناختگی ای که اصلا دلت نمیخواهد آشنا شود...

فعلا همین ها

یکروز ادم باید دردهایش را -خواب ها-غصه ها-دلتنگی هایش را بنویسد که دیگر آدم را فشار ندهند! که هی چشم ها را با یک آهنگ با یک صدای مشابه با یک بوی یکسان -اشکی نکنند... 

 

--------- 

من از مهمون زیاد خوشم نمیاد مخصوصا اگر ناخوانده باشد و اگر پشت در باشد و منتظر پریدن داخل در- 

من آدم مهمانی های شلوغ و جمع های چندین نفره نیستم ... 

-------- 

این چندروز روزها تند و تند رفتند و من هی جا ماندم لابه لای شنبه و ۱و ۲ و ۳ شنبه ای که همش صبح را به شب رسانیدم و حالا دلم میخواهد زودتر این ۴شنبه هم برود پیش روزهای دگر... 

-------- 

دلم میخواد کسی باشه که حرف بزنه که خوب حرف بزنه که حرفای خوب بزنه و من فقط گوش کنم...

همین ها

گاهی وقت ها خستگی و دلتنگی و ناامیدی و حس پوچی آدم رو گیم اوور میکنه! و تو میمونی و حوضت! 

 

فردا یک لیست بلندبالایی از کارهایم نوشته بودم منتها حسش نیست ! دلم خرید میخواد! دلم یک عالمه انگیزه برای زندگی میخواد! 

 

امروز مامان گفت خیلی سخته آدم بچه رو به دنیا بیاره ولی نتونه اونو به آرزوهاش برسونه! گفت من نتونستم شماها رو به آرزوهاتون برسونم! 

آرزوی من چیه مگه؟! خیلی بده آدم ندونه آرزوش چیه!...