اشتباه

الان یک مطلب نسبتا بالا بلندی نوشته بودم که سیم لپ تاپ ازش جدا شد  و همش پرید!! یک حال بدی دارم که ...  

 

اشتباه می‌کنند بعضی‌ها که اشتباه نمی‌کنند!باید راه افتاد
مثل رود‌ها که بعضی به دریا می‌رسند
بعضی هم به دریا نمی‌رسند
رفتن هیچ ربطی به رسیدن ندارد ...
سید علی صالحی


شرحه ...

۱)ادم یک زمانی که سنش بالاتر میرود دیگر برایش خیلی فرق نمیکند که جلویش از بقیه تعریف کنند! و مثلا به طرف مقابلش  بگویند چه چشم ها و پوست و رنگ موی زیبایی داری!  

ادم از یک سنی دیگر میرسد به یک کلیتی از خودش و همان را احتمالا با تمام نواقصش حتی ظاهری میپذیرد و رضایت نسبی دارد! 

ولی حواسمان باشد ادم ها قبلش حساسند! مخصوصا بچه ها! از سن های کودکیشان تا حدود۱۶٬۱۷ سال شاید!  یادمان باشد جلوی چشمشان روی قیافه و ظاهر و ویژگی های جسمانی یا نمیدانم حتی اسم و فامیل و محل زندگیشان هی نمانما نکنیم! یادمان باشد یک گوشه ی ذهن بچه میرود این حساسیت ! این حسرت اصلا تو بگو حسودی! یک جایی هی یادش میافتد که یک چیزهایی که انتسابی بود و خودش دخیل نبود را هی به رویش نیاورید! مسخره نکنید! ادم ها یادشان میماند! حتی اگر به ظاهرحرف سنگینی نباشد! 

۲)خیلی از ادم ها رو دیدم که کلی حسرت گذشته رو میخورن! ای کاش فلان کارو کرده بودیم و اینها! یا یک نوع دیگر کاش هیچ وقت بزرگ نشده بودیم و همیشه در پناه امن خانواده باقی میماندیم! 

  

تا یکروزی کارهای ناکرده ی گذشته و حسرتش مثل یک تیغی بود توی چشمم! یکروزی اپرا وینفیری یک برنامه ی داشت قبلنا که مهمانش میگفت: با گذشته تان کنار بیایید! ما توی گذشته هرکاری میتونستیم ٬کرده ایم! 

و بعد نشستم با خودم حساب کردم که دیدم راست میگوید! باید یکروزی ادم خودش را به خاطر گذشته ش و کارهایی که به نظر الان اشتباه میاید ببخشد!  

امیدوارم راحت باشد این گذشتن از گذشته! 

 

مشکل دومی را ولی نداشتم ٬بزرگ شدن با هرگونه دردسری که داشته باشد و مسئولیتی که روی دوشش باشد باز بهتر است از کوچک ماندن! این ازادی نسبی اش را به عالمی نفروشم!! 

 

۳)ادم یک روزی ۵۰سالش میشود چه کارهایی که دلش بخواهد کرده باشد چه نکرده باشه! متغیر زمانش یکسان است! یاداوری برای خودم! 

 

۴)خواهرم توی فیس- بوک یکبار نوشته بود: ادم ها عکس می اندازن که جوانیشان به دست هیچ کس نیفتد! 

 

۵)شازده کوچولو میگفت : عددها ورقم ها مال ادم بزرگ هاست! اصل جمله ش رو گشتم که بذارم ولی پیدا نکردم! 

یاداوری برای خودم که زیادی گاهی به عددها فکر میکنم به سن به شناسنامه و عددش!   

۶) مطلب محیط زیستی :یکجایی که اشغالهایتان رو میریزید ٬کمی بالاتر یا پایین ترش یک پلاستیک بگذارید که مخصوص کاغذهایتان باشد! بیزحمت البته! که قاطی باقی اشغال ها نشود

 

۷)مجددا مطلب محیط زیستی:هروقت خواستید خرید کنید اگر باخودتان پلاستیک یا پاکت ..داشتید٬ دیگرپلاستیک جدید نگیرید! 

  اگر هرروز هرکداممان یک بارهم شده یک پلاستیک کمتر استفاده کنیم ! کلی طبیعت دعاگویمان میشود!! 

  

۸) کاش میشد یک دستگاهی ساخت که بوها را حفظ کرد! بوی گل ها را !عطرها ! 

دلم بوی گل محمدی را میخواهدد ! بوی دیوانه کننده ش در نیاسر و...

 

 نوشتن بعضی مطالب به مثابه ی رهایی است مثل زمانی که اشغال خانه را ادم میاندازد توی سطل زباله و تمام! 

رازهای زندگی...

۱)ادم های توی یک خونه یکروزی به تفاهم میرسند! دیگر ماهها گذشته از وقتی که میشنیدم : تو چه قدر تو اینترنتی! یا تلفن چرا اینقدر اشغال است(اشاره به زمانی که ای دی اس ال نداشتیم و حدود دوسال میگذرد) 

یا دیگر کمتر ادم های خونه بهم گیرمیدهند! یعنی ادم فکر میکند یک عمری مبارزات مدنی میکند  با همین ادم های دور و برش بعد بدون اینکه بفهمد ازشان فاصله میگیرد! یا نمیدونم یک کاری میکند که ناخوداگاه میبیند ادم های اطراف تقریبا سرشان به کار خودشان گرم است و هی سرک نمیکشند ٬ یعنی انگار اینقدر اعتمادشان به تو جلب است که ته ندارد! میدانند اینجایی و خبری نیست! یعنی نگرانی ای نیست! از بس که غمت را گریه هات را دستمالی که میکشی رو چشمانت زیر عینک را ندیده اند خیالشان جمع است که تو خوبی و روزگار بر وفق مرادت هست! حتی اگر راه براه عین کاروانسرا بیایند توی اتاقت و درت همیشه نیم لو باشد و هی بهانه رفت و امد خبر سیاس-ی و فامیلی و خاله زنکی اطراف باشد! یا پنجره ت که باز است و هنوز کولر زود است و پنکه و ..باران و... 

 

۲)خدا یک روزهایی یک ساعت هایی باید کات دهد ! حتی موقتی !اصلا شاید هم بدهد! یک زمان هایی که فکر میکنی خوشبخت ترین ادم روی زمینی! یا نمیدانم یک زمان هایی که نفست از زور خوشی می ایستد! خدا باید کات دهد و برود سر سکانس بعدی! شاید هم بدهد شاید بهانه ی خدا برای ادامه دادن همین سکانس های نفس اور باشد یعنی خدا ایستاده است یک گوشه و (اون صحنه های نمیدانم اسمش را چه بگذارم؟ سکانس های حقیقی؟ عالی؟ متعالی؟...) داشتم میگفتم ان صحنه ها ان تصویرها که میبیند مثلا یک لحظه بی انکه بگوید سیب! خودش عکس میگیرد ! بعد میگذارد توی البومش! یا نه شاید میزند به طاقی از اسمان ٬بهشت ... 

 

دیروز یکبار از ان حالات ساعت ۱بهم دست داد! ازان حالات که همه توی زندگیشان دارند و همین شاید باعث میشود ادم بگوید خوش به حال هیچ کس! از ان حس هایی که ادم ها دلشان نمیخواهد بفروشند! از ان لحظه هایی که ادم دوست دارد ثبت کند تا اخر دنیا توی دلش! 

 

۳)باربارا انجلیس یک کتابی دارد به نام رازهای در مورد زندگی که من مال نشر نسل نواندیشش را دارم که این ۱۰رازش را مینویسم! 

۱-تمامی انچه به منظور خوشحالی و خوشبختی واقعی بدان نیاز دارید٬در درون خودتان هست! 

۲-هدف زندگی ان ست که تمامی توانایی های بالقوه ی خود در مقام انسان را شکوفا و بهترین خویشتن خویش و نیز بیشترین رشد و شکوفایی را از خود ظاهر سازید! 

۳-تغییر نه تنها میسر و امکان پذیر بلکه اجتناب ناپذیر است ٬بنابراین خود را تسلیم جریان زندگی سازید! 

۴)تمامی مشکلات و موانع زندگی در واقع درسهایی اموزنده اند که به لباس مبدل درامده اند٬بنابراین ان ها را گرامی بدارید و از انان بیاموزید! 

۵)تلقی شما از واقعیت ساخته و پرداخته ی ذهن شماست ٬بنابراین بیاموزید که ذهنتان را دوستدار خود کنید! 

۶)ترس٬سرزندگی و نشاط را از شما میرباید ! بیاموزید که شهامتتان را از ترستان قوی تر سازید! 

۷)تا زمانی که خودتان را دوست نداشته باشید و به خودتان عشق نورزید قادر نخواهید بود به کسی عشق بورزید یا مورد عشق ورزی کسی قرار گیرید! 

۸)تمامی روابط اینه هایی هستند که خودتان را به شما نشان میدهند و تمامی مردم نیز اموزگارتان هستند! 

۹)ازادی واقعی در نحوه ی پاسخ دهی و واکنش و رفتار شما در قبال دنیا و انچه برایتان اتفاق میافتد نهفته ست ! نه در بخت و اقبال و سهل گیری ایام! 

۱۰)پرسش هرچه باشد پاسخ همان عشق است!