24خرداد

فردا، مثلا میبینیم حدودهای ساعت 7و8 شب اعلام میشود بسه دیگه برید خونتون و نمیخواید رای بدید همین کافیه! و بعد ادم های توی صف یادشان باشد تعجب نکنند! اصلا یادتان باشد فردا صبح قبل از ظهر برید و اون رای های کذایی رو بریزید توی صندوق!یادتون باشه ممکنه از سرشب بریزن توی ستادها و دوباره کلی ادم رو بگیرن!

یادتون باشه فردا شب حوالی ساعت 10و نیم ولو زودتر رای ها رو میشمرن و ساعت 11شمارش تموم میشه! یادتون باشه قراره مشارکتمون حدودای 60درصد باشه! یادمون باشه فردا ساعت 10و نیم توی نظرسنجی ها جلیل-ی و قال-ی باف هردو باهم رقابت میکنن !یادمون باشه فردا اول رای کل کشور رو اعلام میکنن بعد تازه یادشون میافته چرتکه بندازن و بگن هرشهر چقدر رای دهنده بهش میرسه! فردا شب لابد حیاتی میاید صداشو میندازه تو سرشو میگه مردم همیشه در صحنه مشت محکمی به دهان زورگویان عالم زدن!

 فردا مثلا میبینید کاندیداها یک تعداد رای دارند بعد در اخبار ساعت بعد همان تعداد رای هم برای برخی کاهش مییابد!

یادمون باشه قرار نیست  بذارن رو-حانی  اونقدر بیاد بالا که ماروبکشونه بیرون!یادمون باشه الکی دلمان رو صابون نزنیم که ای قراره معجزه بشه و اینا!

یادمون باشه ما رای نمیریم بدیم که شمرده بشه فقط میریم بگیم اقای محترم(!) خودت گفتی اگر حتی نظام رو دوست ندارید بیایید به کشور رای بدید!(حتی اگر میدونیم فردا این رای ها رو به  نفع خودت مصادره میکنی و باز ازش سواستفاده میکنی)

یادمون باشه میریم که بگیم ناامیدی راه حلمون نیست! و قرار نیست مادوباره به شما اعتماد بکنیم!فقط میریم رای میدیم که بگیم هنوز هستیم و رای دادنمون یک حقه نه یک وظیفه!

هنوز با همه دردم٬ امیددرمان هست!

تصمیمو گرفتم حالا که ائتلاف انجام شد و رای ما هم شد روحا-نی ! هرچند حقیقتا فکر میکنم هرکسی  بشه خوبه به جز جلیل-ی که یعنی  ۸سال دیگه رو هم از دست دادیم!! 

 

ما رای نمیدیم که شمرده شود ٬رای میدیم که دیده شود! 

و هنوز باور دارم رای دادن به معنای رای به نظا-م و...نیست! 

و هنوز باور دارم اینها رای شمرده بلد نیستن ولی رای دادن رو وظیفه ی ملی و شرعی نمیدونم !بلکه یک حق است که میخوام ازش استفاده کنم! از حقم ... 

هرچند خودم اول در دسته ی تحر-یمی ها بودم ولی فعلا رسیدم به اینکه تحریم در شرایطی میتونه کارساز باشه که معنی دار باشه در حال حاضر صرفا عقب نشینی و دلزدگی رو نشون میده! و اونها هم فقط دنبال ناامیدی ما هستن! 

در اخر  

هنوز با همه دردم٬ امیددرمان هست!

روی زمین!

میدانید اینجا هرکاری اش کنیم فضای مجازی است مگر اینکه با برخی نزدیک تر شده باشم و حضوری هم را دیده باشیم انها بشوند واقعی! الباقی یک عده هستند که یک روز توی فیس -بوک ادت میکنند و یک روز ریمووت! الباقی یکروزی وبلاگت را لینک میکنند و یکروزی از لیست درت میاورند! 

دلبستگی ندارد !  

اینجا هرچقدر خودت باشی و هی کامنت بگذاری و دلت را وجودت را وقتت را بگذاری برای برخی! باز کار خودشان را میکنند! یک کاری میکنند که تا عالم و ادم هست زده شود از هرچه زندگی و دوستی مجازی است! 

یکروزهایی که زیاد توی نت هستم حالا یا کاری است یا سرگرمی ست یا هرچیزی٬ یا زیادی توی فیس هستم تهش یک حس کرخت کننده ای مینشیند توی وجودم! و بعد تصمیم میگیرم بچسبم به همین ادم های کم و نزدیک! 

 

و بعد هی به خودم میگویم باید روی زمین زندگی کنیم! روی همین زمینی که رویش راه میروم و...

ابعاد وجودی

از اول صبح یک یک ادم های مدرسه های قدیمی که میرفتم یادم میاید و مینویسم که بروم سرچ کنم توی فیس بوک ! اصلا توی خواب و بیداری دیشب چندنفر یادم امد که بنویسمشان ٬بعد امدم سرچ کنم٬(مرده شور ببرد این سرعت نت را و هم چنین فیل شکن) را٬هیچچی دیگر یکی دوتارا پیدا کردم ولی همین طوری مسلسل وار اسم ها میاید توی ذهنم! لعنت به فیس-بوک! 

 

 

یکجای وجودم هست که دلش میخواهد شدیدا یک پایش را بیندازد روی ان یکی! دلش میخواهد بالکنی باشد که حداقل منظره ش خوب باشد و برود یک صندلی بگذارد رویش و ارام ارام تکانش دهد! اصلا صندلی لهستانی باشد هی برود و بیاید! دلم سیگار هم میخواهد ! (هرچند توی کل عمرم ۳بار بیشتر نکشیده ام انهم به اندازه ی یک پُک و انهم اینقدر بعدش سرفه کردم و بدم امد که نگو) خلاصه دلم یکچیزی میخواهد که دودش را بکنم توی حلقم و یکباره بدهم بیرون ! انگار که تمام شود هرچه تلخی توی ذهنم و دهنم هست ... 

یکجای وجودم دلش دامنهای ۴۰تیکه ی خنک میخواهد با کفش های نرم و پاشنه تخت که ببردمش شمال ٬باد بیاید و دریا باشد و سنگ باشد و ۷ارزو کنم و سنگها را بیندازم توی اب! 

یکجایی از وجودم میگوید لاک ها را بیار و رنگ بزن ناخن ها! میگوید برویم ماسوله؟ برویم نمک ابرود؟ برویم جنگل ابر؟ برویم دریاچه و جنگل و چایی روی اتش درست کنیم!؟ 

میگویم توی دلم که دنیا چقدر به ما بدهکار است حتی همین چیزهای ساده را! که چقدر بدهکاری دارد این خیابان ولیعصر ۲۲کیلومتری که زنجیره سب-ز میشدیم و دست به دست هم میدادیم و یاد ۴سال پیش میافتم و شعاروار راه افتادیم از دانشکده تا... یکجای وجودم یادش هست رفتن از انقلاب تا ازادی را که میخندیدیم و شعار میدادیم ! یکجایی که یادم میاندازد یادت هست ورزشگاه ازادی را؟! که اتوبوس زرد بزرگ امد جلوی در دانشکده و همه سوار شدیم و همه ی سرودهای انقلابی خواندیم! یاردبستانی را ... 

امان از اینجاهای توی ذهن !روی زمین ! که هی خاطره میشوند و هی میروند توی چشم ادم! 

یکجای وجودم میگوید بی خیال بیا زنگ بزن و قرار بگذار برای بام تهران! برای بلندایی که هرادمی که فکر میکند بزرگ است ٬کوچک شود! 

یکجای وجودم دلش میخواهد برود ...دلش میخواهد بگوید برویم جایی که بشود...یکجایی که قاصدک داشته باشد .... 

و من هی ... 

یکجای وجودم میگوید برو تخته شاسی را بیاور و بشین به کپی کردن شکلهایی که دوست داری و بعد رنگ زدنش!  

یکجای وجودم میگوید شروع کن به مقاله نوشتن از این پایان نامه ی لعنتی و تمام کن این قائله را! همین جای وجودم میگوید بخوان برای دکترا! میگوید دست دست نکن و زنگ بزن به استاد و بگو ازت کم میشد که تاریخ مصاحبه را به ماهم میگفتی؟ میگوید شروع کن به منابع را گرفتن و شروع کردن ... 

 

یکجای وجودم دلش میخواهد راه بیفتد و طی الارض کند... 

یکجای وجودم میگوید این روزها میگذرد و من هنوز نمیدانم رای دادنم بهتر است یا ندادنم! 

مصطفی تاج-زاده و مهد-ی خلجی و بابک دا-د میگویند رای دادن معنی نمیدهد... 

زیبا-کلام میگوید رای دهیم! 

دیروز ورزشگاه شی-رودی شلوغ بوده است برای روح-انی و پر از شعار زند-انی سی-اسی ازاد باید گردد! 

و دوشنبه شب هم همایش عا-رف است و حرفها مبنی بر ائتلاف است و  

من باز فکر میکنم به ارزوهایمان که هرروز اب رفتن و حالا رسیده ایم به این ته مانده ی امیدمان به یک نظام فاسدی که رای ها را میخورد و ما باز قرار است مجدد اعتماد کنیم بهش! 

 

بعد هی یاد شعر ابی میافتم (+)

میدان اسب دوانی

گاهی که دور و برت رو نگاه میکنی میبینی زندگی اطرافیانت کم شباهت نداره به میدان اسب دوانی و حتی زندگی خودت! 

ادم هایی که تقریبا یک دهه از ما بزرگترن مثلا دهه پنجاهی ها  یکجورهایی میتونن الگوی ما توی زندگی باشن شروع میکنن به درس خوندن بعد ازدواج بعد دوباره ادامه ی تحصیل و بعد بچه دارشدن بعد یا قبلش خارج رفتن و مهاجرت و .. 

ادم هایی که بدون اینکه کوچیکترین شباهتی باهم داشته باشن دچار یک دور باطلی  میشن و شروع میکنن به تقلید از زندگی هم! با داشتن اهدافی یکسان ! ادم هایی که مثل شاید قدیم تر من الگوی زندگیشون یک الگوی قله ای شکل باشه که فکر میکنن باید برن و برن و برن برسن به نوک قله بعد یک نفس راحت میکشن و فکر میکنن خب حالا از اینجا به بعد زندگی کنیم! اما یکم که نگاه میکنن میبینن نه انرژی ای دارن نه هیجان تجربه های جدید و نه دیگه حوصله ی تغییر دادن عادت ها و همینطوری که چشم بهم میزنن میبینن دارن الگوی زندگی بی لذت خودشون رو به بچه هاشون انتقال میدن!و ... 

 

یکبار دوستی برایم نوشته بود بابا لنگ دراز به جودی میگه زندگی میدان اسب دوانی نیست ... 

یکجایی هم خوندم نوشته بود :آهای ادمی که همه چیزو پشت سر میذاری و میری و فقط طی میکنی! شما نابغه نیستی! بیشتر شباهت به یک گوسفند داری! 

 

یکم سخته اینجوری نگاه کردن! مخصوصا برای ادم هایی که همه ی عمرشون همین مسیر رو طی کردن اول دیپلم تازه اونم توی رشته های عرف بعدش دانشگاه بعد ارشد بعد یا قبلش ازدواج و بچه دارشدن و بعد مهاجرت و دکترا خوندن و بزرگ شدن بچه ها و عروسی و نوه دار شدن ... تازه بین این راه خونه دار شدن،ماشین خریدن!سفر خارج رفتن! فلان مدل لباس و وسایل خونگی رو هم داشتن رو هم اضافه کنید.

احتمالا حالا که این خط ها رو دارم مینویسم دارم سعی میکنم جدا بشم از این افکاری که تمام سالهای زندگیم و همین الان و امروز داره بهم فشار وارد میکنن !منگنه های نامرئی همه ی ما ...که از خانواده از اطرافیان دوستان رسانه ها مدارس و به طور کلی جامعه بهمون وارد میشه! 

باید سعی کنیم خودمون رو بکشیم بیرون از پنس نامرئی ازار دهنده!  

این را امروزی مینویسم که دختردایی خودم تحت تاثیر حرفای دوستش که داره مهاجرت میکنه، شوهرشو وادار میکنه که اونها هم به فکر رفتن باشن!(این زندگی میمون وار رو کی میتونیم رها کنیم؟!!) 

 

 

چندی پیش صحبت بچه دار شدن واینا بود، کسی گفت ادم ها وقتی فکر میکنن باهم تفاهم دارن و زندگی داره ادامه پیدا میکنه و تاحدی وضع مالی جواب میده و همینطور زندگی میافته تو دور تکرار ، تصمیم میگیرن بچه دار بشن که هم تحرک و هیجانی بهشون دست بده و هم بهانه ای برای زندگی کردن داشته باشن!  

و کس دیگه ای گفت :  البته من فکر میکنم وقتی انقدر مشکلات زیاد میشه که چاره ای برای حلش نیست ، ادما تصمیم به بچه دار شدن میگیرن! 

فکر میکنم هردونظر درسته !

 

حال من!

صفحه ی جدید بلاگ اسکای زیادی روی اعصاب است دیگر خبری از ان رنگهای ابی و سبز و صورتی دلخواه نیست! یک صفحه ی سفید زیادی بزرگ میخورد توی چشم ادم! و از انجا که من وبلاگ زیاد دارم و این یکیش هست که در خدمت شماست !اینطوری همه ی وبلاگ ها جلوی چشمم هست و ازاردهنده ست! 

از صبح شروع کردم به مرتب کردن ٬یک جای وجود من همیشه نظم رو ترجیح داده به شلوغی و بی نظمی! از صبح عکس های گوشی و دوربین رو ریختم تو کامپیوتر و عکسهای مای پیکچر رو هم ریخته ام توی ارشیو ! کمی به فَوریت ها رسیدگی کردم! و کمی وبلاگ ها رو توی بلاگفا ریختم و اینا! 

 

دیشب یک حال خوبی داشتم که نگو! انگار رها شده باشم از قید و بند و بکن و نکن و باید و نباید های هرروزه ! 

اصلا هروقت از زندگی روزمره دور باشم حالم خوب است انگار که افتاب پهن شده باشد روی دلم و من لم داده باشم و عکسها باشند و اهنگ ها و نوشته ها ! و تنها باشم و کاش باد و باران هم باشد ! ان وقت انگار من در اوج اسمان یک جایی را به ملکیت گرفته ام! 

دلم لاک میخواهد ! لاک های رنگی هررنگی روی یک ناخن و...  

  

چندروزی میشود کتاب (چطور به اینجا رسیدم ؟) از باربارا انجلیس رو دستم گرفتم ولی دیشب یک حال اساسی ای کردم باهاش! 

حتما حتما پیشنهاد میشود خواندن این کتاب ! من ترجمه ی فرزام حبیبی اصفهانی اش را گرفته ام ! مجددا پیشنهاد میکنم خواندن این کتاب را.

هکر

مملکته داریم؟(+)