دلم...

هی دلم بی هوا پر میکشد پیش عکس روی دستکتاپ -عکس کاخ سعداباد است که آب دارد میاید پایین و با یک سبزی بینظیری- ... 

 

بعد یکباری گفته بودم ادم توی این فضا باشد عمر جاودان میکند ... 

همینطوری

باید همین الان یک چیزی بنویسم نوشتن راه حل خیلی از دردها هست ... 

همینطوری از صبح جلوی مانیتور هستم و تازه فیس-بوک هم نمیرم و ترک کرده ام تازه ! البته از شما چه پنهان که دیروز یکسری رفتم از اکانت دوستی ولی خب وقتی دیدم دنیا امن و امان است و نبودن من هم برایش فرقی نمیکند و ادمها هنوز پز میدهند با عکس های خارجه شان و حرفها همان است ارام و یواش امدم بیرون و انگار نه انگار! 

از صبح هی گشتم دنبال اسم ناهید سادات شریفی همانی که برنامه ی هزارراه نرفته را ساخته بود ولی خب پیدایش نکردم چندروز است ویرم گرفته که بدانم چه میکند فیلم چه میسازد و غیره دلم میخواهد یک گپ داشته باشم باهاش! چندوقت پیش هم سرچ کرده بودم فیس را ؛ ولی خب پیدا نشد ... 

بعد یک مدت قدیم تر ها هی توی سرم وول میخورد کلی افکار که من باید یک کار خیلی خوب پیدا کنم کم هم نگشتم و رزومه هم کم ندادم چندجا شد و پروژه ای و اینها ...هنوزم میکنم ولی خب مثل گذشته عطشش را ندارم... 

شب ها تازگی ها دچار حس های جدید میشوم مثلا همین پریشب فکر کردم دنیا انقدرها هم سخت نیست ! و بعد هی خوشحال بودم که دخترم ! یعنی مثلا جنسیتم پسر نیست! چون جامعه ای که مردسالار باشد خب هر حسنی برای مردها داشته باشد یک ضرری هم دارد و اینکه مسئولیت های اساسی را از مرد میخواهد (دیگر نمیتوانیم منکر این یک مورد که شویم) و خود این باعث میشود کلی دید ادمها نسبت به زندگی فرق کند نسبت به بودنشان و انچه دلشان میخواهند باشند فارغ از وضعیت  اقتصادی و... 

خلاصه که توی این عوالم دلم میخواست نصفه شبی عود و شمع هم روشن کنم ... 

حالا جدیدا تا حدی شده ام که وقتی اخبار استخدامی را دنبال میکنم دعا دعا میکنم همایشی نباشد که مثلا من بخوام مقاله بنویسم یک مدتی افتاده بودم توی این کار ِ بی لذت! 

بی لذت است ولی خب یکجاهایی از وجود ادم انگار تلنگر میزنند که بنویس و ... 

یا اینکه دلم نمیخواد اگهی خاصی باشه که رشته ی مارا داشته باشد انگار هرروز این اخبار استخدامی دروغی مرا از خودم دور میکند... 

 

تا قبل از عید باید یه کارهای نیمه تمامی را تمام کنم یکیش هم پایان نامه هست که ۳ماه از دفاعم میگذرد و هنوز اصلاح نهایی را نکرده ام و نداده ام صحافی ! 

بعد یک صفحه ای از وبلاگهای گذشته ام دیدم که برنامه ریخته بودم برای تا پایان سال ۹۱! خب از حدود ۱۰تا مورد حدودا ۴تا ۵تایش ثمر داده بود خداروشکر تا باقی اش هم... 

 

 

دیشب فیلم پس کوچه های شمرون رو کانال تهران تی وی پخش میکرد وسطهایش دیدم تا اخرش ! خوشم اومد ! دلم برای این فیلم های این سبکی تنگ شده بود... 

 

دلم میخواد در نهایت این روزها برسم به این ارزش زیستن و زندگی کردن چیست؟ هرچند اگر چندتایش را بدانم و میدانم باز هم کم است ...  

 

 

پس چرا این بلاگ اسکای ؛ نسخه ی پشتیبان نمیگذارد؟!

امروز من...

توی اتاق نشسته ام و هوای همیشه ی اتاق به نظرم گرم نیست منی که همیشه باید پنجره باز کنم  حالا انگار موهای تنم سیخ میشود از سرما و نوک انگشتانم یخ است ... 

 

 

امروز بعد از کلاس نشستم طبق روال عادی روبه مانیتور و توی فیس ! ۳بار حالم عجیب شد و بد ... 

بعد تصمیمم را گرفتم ! اشکامم ریختم و اس هم دادم به س ! س خوب بود که بود او بیشتر از هرچیزی میفهمد حالم را ... 

من امروز فکر کردم تا به حال نشسته ام و فقط تماشا کرده ام ! تماشا کرده ام ادم ها ازدواج میکنند عاشق میشوند میروند سر خانه و زندگیشان و بعد بچه دار میشوند یعنی من شاهد وب هایی بوده ام که ۹ماه بارداری شان رو هم نوشته اند و حالا بچه شان چند ماهه است ! این را دیده بودم ولی اینقدر توی چشمم نرفته بود! اینقدر فکر نکرده بودم که من فقط نشسته ام پای این مانیتور و شاهد رسیدن ادمها به ارزویشان باشم ! من شاهد خارج رفتن ادم ها و بعد تعریف کردنش هم بوده ام شاید ۲سال! بعد هی خودم را فقط دیده بودم که نشسته ام پای این مانیتور و از این لینک به این لینک میشم که چیزهایی که دوست دارم و فکر میکنم دیگران هم دوست دارند را شیر میکنم ! من اینجا نشسته ام و پای این مانیتور زندگی ادم ها را خوانده ام ! گاهی اینقدر زیاد که حتی اگر یکروز از خانه نروم باز فکر میکنم کلی با ادم ها حرف زده ام بس که وب خوانده م پیج خوانده م لایک کرده و شیر کرده ام ! 

میدانید اصلا شاید من اینقدر ادم ندیده بوده ام که ادم ها که زندگی کرده اند و من فقط تماشاشان کرده ام فکر کرده ام زندگی هم کرده ام ولی نکرده ام ! 

میدانید من ا ز۸۷ وب میخوانم و مینویسم هزاراان وب خوانده ام و مخاطب خاموش و جدیدا گاهی هرازگاهی روشن بوده ام ولی من خودم زندگی خودم را ندارم یا شاید ندارم و فکر میکنم دارم ! 

نمیدانم شاید فکر میکنم به جای اینهمه وب خواندن زبانم را میتوانستم خیلی جلوتر ببرم که حالا شاید حسرت موقعیت خیلی ها را نخورم ! 

این مدت بارها فکر کردم ارزویم براورده نشده و بعددیدم ناباورانه دست ادم دیگری است ! نمیدانم تجربه ش را داریدد آرزوی دزدیده شده درد دارد خیلی هم

میدانید من زمانی بوده است وابسته ی دنیای مجازی نبوده ام قبلا مثلا روزی فوقش نیم ساعت میامدم و بعدها زیاد شد خیلی ! 

نه اینکه این دنیا هیچچی نداشته باشد ها ! نه خب من وابسته شدم ادمها نزدیکم امدند کل کل کردند! دوست داشتن را فهمیدم ! نگرانی ها را لذت ها دلواپسی ها انتظار را انتحار را ..و 

من مشاوره داده ام مشاوره کرده  ام توی این خانه  ! دل داده ام دل بریده ام ...بارها گریه و خنده را داشته ام همین جا.

دوتا دوست مجازی به حقیقی خوب پیدا کردم ! 

نمیدانم شما هم مثل منید یا نه زمانی دوستی(!) نوشت اقیانوس ۱میلیمتری ...البته در مورد موضوعی دیگر ! 

من حالا فکر میکنم وبلاگ ها برای نسل اواخر ۵۰و ۶۰   نقش مهمی داشتنید مهم ترین چیزها را شاید به قول کسی نگفتند بلکه نوشتند ! 

فکر میکنم وبها ما را کرده اند عین همان اقیانوس ۱میلیمتری ! خیلی چیزها میدانیم ! وقتی صفحه ای رو باز میکنیم میفهمیم طرف راست گفته یا دروغ ! میتوانیم بفهمیم کی اشناست و غریبه ... 

کی محرم است و کی نامحرم ...

ولی نمیدانم حس بدی دارم وقتی امروز توی فیس بوک ... 

امروز توی فیس بوک یک لحظه به خودم امدم !  

خواستم دست از تماشاگری ادم ها بردارم ! خواستم کمی بیایم وسط نقش ایفا کنم ! 

اصلا شاید خواستم مثل همان دوست تلخ زبان به خودم نهیب بزنم تماشاگر نمیتواند گل بزند! یادش بخیر چقدر پای این یک جمله اشک ریختم ... 

بگذریم البته همین فیس بوک کم نقش نداشت در ارضای کنجکاوی من! از لذت بردنم از عکاسی تا این حد! تا این ارشیو درست کردن و ..حتی مهم تر از همه اینکه خودم را در موردی دیگر گول نزنم وحالا هم من را به خود اورده پس باید تقدیرش کنم ... 

اصلا شاید همه ی این فکر های ۲تا۳ساله ی من توهم بوده استت ... 

 

بیخیال حالا از صبح دی اکتیو کرده ام و هی نمیدانم کجا سر به زنمم به جز این بلاگفا و بلاگ اسکایی که کلی از وب ها را حذف کرده م از سیستم به روز دهی اش که دیگر کمی بیشتر سرم به زندگی خودم باشد و بیشتر زندگی م رو لمس کنم ! 

خلاصه که شاید فیس بوک برای خیلی ها خوب باشد برای خیلی هایی که نمیتوانند خودشان را انچنان که دوست دارند در خیابان و یا پیش دوستان خود جلوه دهند ! 

برای کسانی که باید مقام هایشان را به گوش کسانی برسانند و ارضا کنند خود را. 

برای کسانی که ... 

 

برای من تا همین حدش کافی بود ! من را به خود آورد ! امید که بشود تلخی امروز را شیرین کرد ... 

 

گرمم شده و حالا باید باز پنجره را باز کنم ... 

فردا میروم یکجایی که دور است ! جایی است که نوستالژیک هم هست ولی خب ادم باید با خاطره هایش منطقی برخورد کند واگرنه که میشوند خوره ی  روح ... 

فردا کمی میروم تا نفس بکشم و یادم رود آنچه بر من گذشته ..... 

 

 

اگر به دعا معتقدید کمی هم برای من ... 

چند حرف معمولی

چندتا حرفی که توی ذهنم بالا پایین میپرند و مینویسم -درنتیجه اگر دیدید قاطی پاتی نوشتم بدونید چون ذهنم اینطوریه الان 

 

*اول میخوام غر بزنم اینکه -من معمولا عصرها عادت دارم بخوابم یعنی تقریبا حاضرم بمیرم ولی نخوابیدن عصر رو تحمل نکنم (کلا خواب دوست دارم ولی عصرها خیلی مهمه و البته صبح ها

خلاصه که از یه طرف دلم شور میزد نکنه که گوشیم زنگ بخوره و از یک طرف هم داشتم میمردم از خواب تا حدود ۴و ۲۰دقیقه هی به گوشی نگاه میکردم چون حتما باید روی سایلنت باشه واگرنه اگر بپرم خب سردرد میگیرم اینطوری شد که دیگه توی عوالم بیداری و خواب خوابیدم بیدار شدم میبینم ساعت۴و ۳۰بهم زنگ زدن ! از اون موقع روی اسفند روی آتیشم که چرا این ساعت بهم زنگ زدن اینهمه من بیدار بودم و زنگی زده نشد به محض اینکه من خوابیدم ...  

ببخشید خیلی حرف زدم من کلا ادم پرحرفی نیستم ... 

 

*چندروزی هست با خودم فکر میکنم خیلی وقتم الکی توی نت حروم میشه خلاصه کلی عذاب وجدان میگیرم که کار مفید نکردم و از این وب به اون وب که کار نیست و اینها  

به دنبال این فکر  

کلی از وبهایی که دیگه خیلی تمایلی به خوندنشون نداشتم از لیست بلاگفا و بلاگ اسکای حذف کردم !  

بعد در راستای ساده سازی محیط اطرافم -کلی favorite های کامیپیوتر و دستکتاپ رو هم حذف کردم کلی اسامی بی ربط رو هم از فیس -بوک ریموو کردم ! 

بعد  شماره هایی که خیلی وقته کاری بهشون ندارم رو هم از گوشیم پاک کردم و کلا حس بهتری دارم ! گفتم شاید پیشنهاد خوبی باشه که شما هم این کارو بکنید!! 

 

*چندوقت پیش توی کارگاهی بودم یکی از مفاهیمی که در جهت معنا گرفتن زندگی بهش اشاره شد و برای اینکه ادمها بدونن تکلیفشون با زندگیشون چیه ؟! این بود که ادم بیاد بشینه و فکر کنه که داره اگهی فوت خودش رو مینویسه و بعد فکر کنه دوست داره که مردم پشت سر اون از چه ویژگی های فرد حرفی زده باشن و چه تعریفایی از اون شده باشه! 

 شاید به ادم کمک کنه که بتونه بعضی چیزای اضافی رو از زندگیش حذف کنه! 

همین

عکس

یجا توی درونم ندا میده که من باید عکاس میشدم بس که عشقه عکس دارم عکس ادمها و مناظر و فیگورها و... 

 

اگر سایت عکس خوب دیدید بی زحمت معرفیش کنید! ممنون

برای حالم

من فوبیای بیکاری دارم یعنی تمام مدتی که بیکار باشم دچار عذاب وجدان میشم و هی سر میزنم به نت از این سایت به اون سایت ...یک حال بدی که ... 

 

 

 

نمیدونم یادتون هست یا نه -چندسال پیش یه برنامه ای به نام هزارراه نرفته پخش میشد من اون موقع اول دبیرستان بودم خیلی این برنامه رو دوست داشتم  

حالا اگر کسی این چنین برنامه ای سراغ داره به منم خبر بده! (برنامه ای روان شناسی-اجتماعی)

 

 

توی کتابی نوشته برای اینکه مطمئن شوید کارتان را خوب انجام میدهید یا نه و درجهت افزایش رضایت شغلی فکر کنید که اگر همه ی دنیا هم مثل شما کار کنند آن موقع جهان چگونه میشود؟! 

 

توی بخش هایی از زندگیم که این جمله رو الگو قرار میدم نتیجه ی خوبی نمیگیرم یعنی تصور کنید همه مثل من این چنین وقت تلف کنند یا امثالهم  

خب خیلی حس بدی برایم پدید میاید!... 

 

 

*دانلود موزیک جدید همین خوبه از شادمهر عقیلی و ابی

امدنت ...

هر انسانی با سرنوشت خاصی به دنیا پا می نهد،
باید وظیفه ای را به انجام برساند،
پیامی را برساند،
کاری را به پایان برد.
نه!!!

آمدنت تصادفی نیست!
آمدنت مقصودی را به دنبال دارد،
هدفی فرا راه توست!
کل را اراده بر این است که،
کاری با دستان تو به جایی برساند!
انسان خلاق پا به جهان می گذارد و به زیبایی جهان می افزاید.
ترانه ای اینجا،
نقاشی دیگری آنجا،
او با وجود خود رقص جهان را موزون تر می سازد.
لذت را افزون،
عشق را ژرف تر و مکاشفه را نیکو تر پیش می برد.
و آنگاه که این جهان را ترک میگوید،
جهانی زیباتر از خود به جای نهاده است.
آفریننده باش!
اینکه اکنون چه میکنی مهم نیست،
از بسیاری از کارها گریزی نیست،
اما هر کاری را با آفرینندگی ، با دل و جان پیش ببر!
آنگاه کار تو خود نیایش خواهد بود! 

 

 

این رو جایی خوندم خوشم اومد