دعا

امروز 12صفحه وورد نوشتم و بعد سیو کردم تو چندجا و بعد الان نگاه میکنم نصفش فقط سیو شده! از 4هزار و خرده ای کلمه حدود 700کلمه ش سیو شده و این وحشتناکه !! 

هیچ کس نمیتونه حالمو بفهمه چون یک متن معمولی قابل دسترس نبود! یک نوشته ای که تمام خاطرات و تجربه های 4سال گذشته ی ادم رو نشون میده! 

الان گوگل کار نمیکنه! الان حالم اینقدر بده که هیچ کاری نمیتونم بکنم ! الان زنگ زدم به این شماره هایی که تعمیرکامپیوتر هستن و از دقیقه ای 500تومن حالا رسیدن به 850 و مخصوصا چندثانیه ی اول جواب نمیدن تا بیشتر برای ادم پول بیفته ! و به طرف گفتم روی وورد نوشته م اینطوری شده گفت فلان نرم افزار رو وصل کن و باز به ما زنگ بزن که ما صفحه ی تو رو داشته باشیم و بتونیم ببینیم و گفتم ممکن است صفحه م برگرده گفت تو کامپیوتر هیچچی غیر ممکن نیست ! ولی من این نرم افزارو دانلود نمیکنم چون دوست ندارم صفحه ی وورد خصوصیم جلوی یک نفر دیگه هم باز بشه ! ترجیح میدم فکر کنم خدا خواسته من این متنو نفرستم! ترجیح میدم فکر کنم وقتی این همه سعی به سیو شدنش داشتم و حالا نشده حتما حکمتی توش هست! 

فردا کلاس زبان دارم ولی ترجیح میدم نرم و فقط به بهانه ش بزنم از خونه بیرون ! برممممممم گم بشم توی این خیابون هایییییییییییی شهررررررررر 

با حرفهایی که قرار بود با نوشتنشون احساس رهایی کنم حالا هرلحظه بیشتر توی گره کورها گیر کردمممممم!  

 

همین الان در یک حرکت انتحاری کل اس ام اس و اینباکس گوشیم رو دیلیت کردم!! 

 

دعا کنید رها بشمممم !

سال92

ایشاا..همه ی سال 92 پر از خوشحالی و شاد و بزن و برقص باشه!! 

 

خدالعنت کنه کسایی که اینهمه شادی کوچیک رو هم  از مردم دریغ میکردند! 

 

کاش ما هم فردا امتحانمون کنسل میشد ولی خب متاسفانه مثل مدرسه نیست بگیم یک روز دیگه امتحان بگیر!!

گفت و گو

چندروز پیش یکی از دوستان رو خیلی اتفاقی دیدم و پرسید چه کارا میکنی؟ 

گفتم یه کلاس زبان و یه کار پروژه ای ! همین! 

گفت مقاله مینویسی از پایان نامه ت؟ گفتم نه الان حسش نیست! گفت حتی بعد از ۶ماه از دفاع؟ گفتم اره فعلا عجله ای ندارم! هرچند عذاب وجدانش باهام هست! 

گفت واسه ی دکترا میخونی؟  

گفتم نه دیگه دوست ندارم ادامه بدم! اونم برای ۵سال اونم بدون تضمین اینده ای نسبتا روشن تر از الان! 

گفت قصد خارج نداری؟ 

گفتم نه دلم نمیخواد دیگه تنهاییم بیشتر از این در طول یک کشور دیگه ادامه پیدا کنه! 

گفت دنبال کار هستی؟ 

گفتم بودم و الان گهگاهی رزومه میفرستم ولی نه خیلی ! یکزمانی خیلی دنبالش بودم ولی الان نه! 

گفت ازدواج چی؟ 

گفتم فعلا کیس مطلوب و مورد نظر در دسترس نیست! 

گفت میره کلاس ترکی استانبولی و دلت نمیخواد یه زبان جدید یاد بگیری؟ 

کفتم نه دیگه همین انگلیسیشم دوست ندارم! 

گفت دوست داری چی کار کنی؟ 

گفتم من خیلی قصد خاصی ندارم ! کنار اومدم با خودم با اطرافم! چیزی خوشم بیاد سراغش میرم و اگر بدم بیاد رهاش میکنم! خیلی ارزوی خاصی ندارم!  

حتی الان توی پست جوگیریات دیدم کلی ادم اومدن با شوق و ذوق نوشتن لیست های چند ده تایی ! ولی خب من الان خیلی دنبال این نیستم که با کسی ملاقات کنم! فوقش اگر خیلی حالم خوب باشه بتونم دیدار با دوستان اخیر رو تمدید کنم ! 

همین

واقعا با وجودی که میدونم تایید صلاحیت هاشمی خیلی به نفع کشوره ولی امیدوارم تایید نشه! فقط به این دلیل که حوصله ی تمام انچه ۴سال پیش به سرمون اومد رو ندارم!

بگذار بگذرد!

جایی داشتم کامنت میذاشتم کمی با دلخوری کمی با خشم!  

و بعد کلیک کردم روی دکمه ارسال! 

و دیدم نوشت کدتصویری شما درست نمیباشد! و تمام کامنتم پرید!

تخلیه شده بودم! 

و شاید دیگر حوصله ی بازگویی حرفهایم رو نداشتم! و شاید خوب شد که ارسال نشد!  

 

شاید اسمش بشود تقدیر! قسمت! قسمت اینکه تا به حال کمتر وقتی شده است کدتصویری رو غلط وارد کنی! یا اگر کرده ای نوشته ت نمیپریده ! ولی الان به همین راحتی... 

 

 

یکروزی میشود که ادم منتظر نیست! و این لحظه ی خوبی است! 

 

نامجو دارد میخواند شکوه را! باید با اسپیکر گوش کرد! برخی اهنگها برای هندزفری و هدفون نیستند! 

 

باید بلند توی سرت بچرخند و تو زیر لب بخوانی!

شرح حال!

دارم فکر میکنم اگر یکروز نباشم توی این خونه! چه چیزهایی ازم باقی میماند؟ 

چندتا کوبلن یادگار بچگی هایم! 

چندطرح نقشه ی فرش که البته بدون رنگ است! 

کلی کاغذکادو که نمیدونم چرا هربار که رفتم بیرون این مرض خرید کاغذکادوهای فانتزی به جانم افتاد و هی خریدم و گذاشتم طبقه ی پایین کمد!  

چندتا کار نقاشی و مونجوق روی سفال

کلی مدادرنگی و گواش و ماژیک و کتابهای رنگی کوچک و یک تعداد رنگ ویترا با یک نقاشی روی شیشه که زیادی آماتوری است! 

یک سری کتاب! و چندتقویم وسررسید که شرح حال بهبود روحیاتم هست لابد! 

یک سری خنزل پنزل و اجیل وجیل های رنگی و گوشواره و امثالهم! 

یک تعدادی لاک و تعدادی  لوازم ارایش! 

ایضا کتابهای زبان و ... 

یکسری قرص و دارو و مسکن! 

یک چهل تیکه ی ناتمام! 

یکی دوتا گلدوزی کامپیوتری تقریبا کامل شده! 

یکسری گواهی نامه و عکس و جزوه ! 

یکسری عکس و البوم که البته بیشترشان توی لپ تاپ است! والبته یک کلاسور که حرفای ذهنی ناتمامم رو بلعیده ست! و همیشه فکر میکنم که یکروزی باید باشد که بندازمش دور! نیازی نیست کسی اینهمه خشم و نفرت و ناراحتی رو بخواند! 

و البته یک جعبه ی مخصوص خودم به نام جعبه ی  شادی!:) 

و البته تعداد فانتزی و چسب ها و عکس برگردون و اینها! 

 و تعدادی هم لباس و کیف و... 

 

*فکر میکنم کاش یک جایی بود که میشد هرچی را که نمیخواهی بگذاری برای فروش! یا برای دادن به کسی که لازم دارد! آخر ادم فکر میکند نمیتوان نوشت و به در و دیوار زد که بیایید مثلا مجسمه های کوچک و نمیدانم رنگ های من را بخرید! 

 

*یک آفت کوچک رفته است نشسته است انتهای سمت راست زبانم ! یک دردی دارد که دیشب از قِبلش  نتوانستم درست بخوابم! 

ادم به چه چیزهایی که فکر نمیکند! 

 

*حالا که هرکس از خانواده ش قهر کرده امده است ثبت نام برای ریاست جمهوری! دنیایی است!!! 

 

*امروز از صبح یک حالی دارم  که هرچی مینویسم و میپرم توی نت و اهنگ گوش میکنم و همینطور برای امتحان زبان فردا میخوانم ارامم نمیکند!هیچچیز! از صبح یک حال اشفته ای دارم که نگو! 

حتی اهنگ شکوه نامجو هم بدترش کرد! 

یک حالی که نمیدانم چطور رام میشود و ارام! 

 

باران امروز عالی بود!!

* مامان دارد میگوید فلان چون سختی کار دارد میتواند زودتر بازنشسته شود ٬ خنده ام میگیرد همان طرف مذکور از من کتاب و رمان و اینها میگرفت که توی کارخانه برود بخواند! یاد سختی کارش میافتم! 

 

 

*امروز از آن روزهایی ست که باران میطلبد! نه اینکه چندقطره ای بیاید و خشک شود! بیاید اساسی و رگباری!  

 

 

*ترجیح میدم از ترم دیگه٬زبان رو فشرده نرم و ترمیک برم تا چشم بهم میزنم میشه میان ترم و ... 

 

*قبل از خواب عصر یک حس خوبی داشتم! یک حس ¤هرچه باداباد¤ ¤هرچه پیش اید ٬خوش اید¤ یک حس بی خیالی خوب! اما خب تقریبا الان چیزی ازش باقی نمونده! 

 

 

*فکر هایی که مونده روی هم رو فقط باید نوشت تا تموم بشن !تا کم بشن و بتونی به بقیه ی زندگیت ادامه بدی! 

 

*مامان هربار که میاد یه دارویی میگیره دستش که این رو گفتن برای میگرن خوبه! بیا استفاده کن! و حالا یک پماد بدرنگ و بدبو!

 

  

*رفسنجانی و مشایی هم امروز ثبت نام کردن! نیازی نیست بگم ما چقدر بدبختیم که باید از امدن رفسنجانی خوشحال باشیم! 

ولی در کل باحاله امسال!