-
برای آرامش...
جمعه 10 آبانماه سال 1392 22:04
نمیدونم یک حسی دارم مثل اینکه یک گمشده دارم ،دنبالش هرچی میگردم پیداش نمیشه ،توی فیس بوک الکی میچرخم میبینم یکی از بچه های دبیرستان عکس یک بچه رو گذاشته روی صفحه ش! فکرمیکنم شاید خواهرزاده ای کسیش هست نوشته تولد پریماه دخترم!!! بچه ش یک سالشه!! همینطوری که میچرخم میبینم کلی از بچه ها ازدواج کردن و کلی چهره هاشون تغییر...
-
همین چند خطابه!
جمعه 10 آبانماه سال 1392 15:52
-احساس میکنم چشمم ضعیف تر شده و این برای منی که بیشترین لذت زندگیم درخوندن و نوشتن خلاصه میشه یک چیز زجراوری است اینکه همش و همش نان استاپ سردرد داشته باشم! یک وقت هایی حتی میترسم از خواب بلند بشم،میترسم بیدار بشم و باز سردرد ... به این دلیل کلی از وبلاگهایی که در لیست اپ شده های دوستام بود رو حذف کردم و همینطور برخی...
-
یک روزهایی!
شنبه 4 آبانماه سال 1392 22:19
تمام وبلاگهای آپ شده رو باهم باز میکنم از یکیشون صدای اذان موذن زاده اردبیلی بلند میشه از یکی قطعه ای از زیارت عاشورا همینطوری کلیک میکنم روی کلیپ هایی که توی فیس بوک بچه ها شیر کردن یکی لینک اهنگای سینا حجازی رو داده،اکثر اوقات از اهنگاش خوشم نمیاد نه اینکه بدم بیاد صرفا با حالم جور درنمیاد ولی خب حقیقتا این لینک...
-
دنیای زیبا
جمعه 3 آبانماه سال 1392 21:08
کاش همیشه دنیا همینطوری باشه (+)
-
تلخی اش را ببین!
جمعه 3 آبانماه سال 1392 11:37
دیروز چندبار امدم بنویسم که جلوی این سگهای هار حکومت رو بگیرید! آمدم بنویسم خیلی ناراحتم که جلوی چشم موســــــــ وی و رهنــــــــ ورد، حمله کردن و گاز گرفتن و سیلی زدن به دخترانشان و دیگر عیدی برایمان باقی نمانده ، آمدم بنویسم خاک برسر همه ی ما مدعیان ،که کمتر از مردم سوریه و ترکیه بودیم که حتی جرئت آزادکردن سرانمون...
-
برای خودم!
سهشنبه 30 مهرماه سال 1392 20:22
چندروز پیش رفته بودم دانشکده،دیگه حوصله ی فضاشو و استاداشو و جو ش رو نداشتم،حتی وقتی انجمن فعال ترشده بود ،دیگه حوصله ی رشته ی مرتبط خوندن و دکترا گرفتن ندارم!حوصله ی مقاله و پایان نامه و دفاع و ...رو ندارم! سالهایی که من توی دانشکده بودم و توی دانشگاه ،کم و بیش وقایعی رو تجربه کنیم! دور همی ها و جشن ها و هم اندیشی ها...
-
نوشته ای از مهــــــ دی محــــــ مودیان
یکشنبه 28 مهرماه سال 1392 13:47
اواخر آبان ماه بعد از دوماه انفرادی، و در حالی که یک ماه بود حتی از داشتن قرآن و مفاتیح نیز محروم شده بودم، نمی دانم به چه دلیل یکی از نگهبانان مجله آسمان را به ... داخل سلولم انداخت، با حرص و لع شروع به خواندن آن کردم. نشریه برای یکی دوماه قبل بود. خبرها مربوط به قبل از بازداشتم بود و شاید حتی آن را یک بار خوانده...
-
با آرزوهایم چه کنم؟!
جمعه 26 مهرماه سال 1392 21:10
--این 3روز اخیر،هرروز به ساعات متوالی ،سردرد داشتم،هی مسکن میخوردم و مجددا ...خیلی آزاردهنده شده این سردردها و بدتر اینکه با خوردن این مسکن ها ،توانی برای بیدار موندن اونطوری که دلم میخواد ندارم! هی در حالت گیجی به سر میبرم:( اینو گفتم که بدونم آیا کسی هست که برای میگرن ،راه حلی داشته باشه به جز مسکن و...! -آخرین...
-
محض گذر روز جمعه!
جمعه 26 مهرماه سال 1392 12:55
ﻭَ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ؛ ﭼﻪﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ! ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﻗﺪﻡ ﻣﯽﺯﺩﻡﮐﯿﻒ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡﻣﯽﺭﻓﺘﻢ ﻭﺭﻕ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡﺣﺎﮐﻢ ﻣﯽﺷﺪﻡﻭَ ﺩﻝ ﺭﺍ، ﺣﮑﻢ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡﻭَ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﺍ ... ﮔﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ، ﺷﺐﻫﺎ ﺯﻭﺩ ﻣﯽﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡﻭَ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺭﺍ ﺯﻭﺩ ﻣﯽﺩﯾﺪﻡﻭَ ﮐَﻠﻪﺳَﺤﺮ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽﺷﺪﻡ ﻭُ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﯾﺪﻡﻭَ ﺩﯾﺪَﻥِ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﻩﮔﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢﻭَ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ...
-
مرگ ارزش ها
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1392 21:53
یک آهنگ عهد بوق از اندی پیدا کردم دارم گوش میدم ،فقط برای اینکه از این حس و حال دربیام (+) میدونید یک عمری که بچه + باشی ،توی درس و اخلاق و قبول شدن توی فلان کنکور و بهمان امتحان ...یک عمری که هی بروی مدرسه ی نمونه ی دولتی ،مدرسه ی فرهنگ ،دانشگاه ... یک عمری که هی آهسته بیای و بری ... یک عمری که هی بروی در قالب دختر...
-
از هردری ،سخنی ...
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1392 22:12
-دیروز ،خونه ی دوستی دعوت بودیم یعنی بهتر اینه که بگیم خودمون رو دعوت کردیم ،با چند دوست دیگه که همه مون هم توی کلاس زبان باهم آشنا شده بودیم ! با خودم فکر کردم چقدر دلم از این جمع ها میخواسته همیشه ! وچقدر وقت است که میگذرد از این دوره همی ها و جمع شدن و حرف زدن ها ...خونه ی نقلی ای که دوساعت موندیم و هی دوبه دو ،یا...
-
فعلا همینا!
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 15:42
یک مدت است تند شده ام! یک مدت شاید بیشتر باشد ! ولی درحال حاضر این تندی به چشم خودم هم میاید! تقریبا چندباری در محیط کار درگیر شدم! صدایم بالارفته و اعتراض گونه برخورد کرده ام! هرچند همه ش حقیقت بوده است و زیر بار زور نرفتنم! این پروسه ی مهاجرت چیزی فراتر از حد طبیعی است! شده ست مثل ان زمانی که جنگ برای هرخانواده ای...
-
ما ماندیم
پنجشنبه 18 مهرماه سال 1392 20:17
خیلى وقته مى خواستم از اونهایى که مخصوصا تو این چهار سال اخیر -که خفقان و گرونى و استرس و عدم امنیت و ثبات در وطن بیداد مى کرد- در وطن ماندن و موندن تشکر کنم . از همه همتون به خاطر اینکه ماندین و ساختین تشکر مى کنم ! اینو دیدم کسی نوشته بود توی فیس بوک...
-
محض اعلام حضور
پنجشنبه 18 مهرماه سال 1392 12:06
-چندروزیست نوشتن توی اینجا رو تعطیل کردم و دست به قلم روی کاغذهای آ4 شدم! و امان اینکه چقدرم هم حرف دارم برای نوشتن! هیچ چیزی به اندازه ی نوشتن ،من رو با خودم آشتی نمیده! -دیروز من و تو ،یک برنامه ای داشت با ژاکلین دختر ویگن، خیلی خوبــــــــــــ بود! -این بنیاد کودک چی با خودش فکر میکنه؟ الان لیست نیازهای مددجو رو...
-
فیلم ها و شرح ماوقع!
جمعه 12 مهرماه سال 1392 18:31
*هیچچیز به اندازه ی تحت فشار قرار گرفتن،منو اذیت نمیکنه و بهم استرس وارد نمیکنه! و به میزانی که فشارروم بیشتر باشه مغزم بیشتر از حجم کارهای مانده ،فرار میکنه و هی رویابافی و تصویرسازی میکنه ... دیروز داشتم فکرمیکردم حقیقت زندگی غمگینه؟ یا اینکه ما غمگین میبینمش؟ منظور از ما اکثر وبلاگ نویس هاست ! اکثر ادمهای دور و بر!...
-
شعارها...
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 20:53
صبح روز سیزدهم آبان پنجاه و نه، خاطره انگیزترین روز دبستان بود؛ وقتی ناظم محترم، ساعت هشت صبح، با هیبت همیشگی اش پشت تریبون رفت و اعلام کرد امروز، برای کوبیدن مشت محکم به دهان امپریالیسم، نیم ساعت دیرتر سر کلاس می رویم و شعار می دهیم. فریاد شوقمان به آسمان رفت. برای ما که حیاط مدرسه مان از حیاط خانه بعضی اقواممان...
-
گفتم ها...
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 11:04
هرچه قدر پردغدغه تر و خسته تر باشی دلت بیشتر نوشتن میخواهد و در پی ش سبک شدن و رهاشدن ! به همان اندازه نوشتن سخت تر میشود! یک هفته ست خیلی اتفاق از سرگذرانده م ٬فکر میکنم حتما خیلی بیشتر از یک هفته هست!؟ اقدام برای یک کارداوطلبانه ٬ اقدام در جهت کنارگذاشتن کار فعلی که نتیجه نداد و همچنان متاسفانه مشغولم٬شروع مجدد کلاس...
-
تو خود حدیث مفصل بخوان
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 01:26
میخواستم یک پست بلندبالا بنویسم ولی خب از انجایی که ساعت از نیمه گذشته ست و اینها ،خلاصه حسش نیست ! همین لینک رو داشته باشید تا میتوانید شیر کنید ... پی نوشت:مرده شور این کشور را ببرد که هرروز باید کاسه ی گدایی دستمان بگیریم برای فلان خیریه و بنیاد و کودک و اعدامی و... همین طور اینکه سواستفاده میکنیم از...لینک را...
-
جهت نشان دادن حال و روز!
یکشنبه 7 مهرماه سال 1392 21:26
*دارم آهنگ خواجه امیری رو که برای امید عباسی خونده رو گوش میدم (+) همینطوری وبلاگهای تازه آپ شده رو از این ور و اون ور باز میکنم صدای اهنگی میپیچه که باعث میشه چنددقیقه ای اهنگ قبلی رو قطع کنم و اینو گوش بدم... هرچند که نظری در رابطه با وبلاگ ندارم چون مخاطبش نبوده ام ... *باید از وضع و اوضاع سیـــــ اسی یکم دور بشم...
-
باز جمله های ...
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 10:52
هر فردی بهترین هم که باشد ،اگر زمانی که باید باشد نباشد... همان بهتر که نباشد ! لوئیس بونوئل کاش دنیا دست زنها بود، زنها که زائیده اند یعنی خلق کرده اند و قدر مخلوق خودشان را می دانند...شاید مردها چون هیچوقت عملا خالق نبوده اند، آنقدر خود را به آب و آتش می زنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زنها بود، جنگ کجا بود؟ از...
-
مرا بسوی خود بخوان ...
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 23:57
آﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻣﻨﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﺳﻂ ﺩﻋﻮﺍ ﺳﺮ ﺍﺩﻡ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﺷﻨﺎﺧﺖ.. بهومیل هرابال * یک کلیپ فوق العاده در مورد صلح
-
تا تو تقدیر زنی...
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 18:35
در موقعیتی قرار گرفتم ناخواسته ،بی آنکه توجه کنم به تمام پیامدهاش!... حالا خیلی احساس سردرگمی میکنم ،بیش از حد... ماجرایی که حالا فکر میکنم ربط مستقیم داره به میزان استقلالم ،اعتماد به نفسم،احساس مفید بودن و کارایی،میزان رسیدگیم به موضوعات دلخواهم ...،میزان تفریحم و میزان لذت از تفریحاتم !حال روحیم !میزان انرژی و...
-
چند جمله طلایی!
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 13:24
گذران زندگی این را به من آموخت که آدم ها معمولا چیزهایی را از دست می دهند که از داشتنش مطمئن هستند ... تی اس الیوت ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﻌﻨﯽ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻨﺪ و ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﻣﯽﺷﻮﻧد ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺷﻮﻧﺪ ژوزه ساراماگو ﺗﻤﺎﻡ مشکل دنیا این است که احمق ها کاملاً بخود یقین دارند در حالیکه دانایان سرشار از شک و...
-
یکروز...
سهشنبه 2 مهرماه سال 1392 20:44
آدم یک وقت هایی از منطقی و روی اصول و ارزش و نمیدونم معیار زندگی کردن خسته میشه! دوست داره بزنه زیر هرچی قراره و عرف, ! بسه اینهمه نجابت و وقار به خرج دادن! یکروزی ادم باید جیغ بزنه و بزنه هرچی جلوی دستشه بشکونه! باید بزنه توی گوش خیلی ها! یکسری ادم رو هل بده و فحش رو روونه ی یکسری های دیگه بکنه! یکروزی ادم باید اون...
-
زندگی نزیسته !
سهشنبه 2 مهرماه سال 1392 11:15
شیرجه های نرفته گاهی کوفتگی های عجیبی به جا میگذارند! کامو *به جای شیرجه های نرفته میتونیم بگیم زندگی نزیسته ،حرفهای نگفته ،مشت های فرود نیامده.... *یک کلیپ فوق العاده زیبا
-
شرح پریشانی من ...
دوشنبه 1 مهرماه سال 1392 22:44
-
درد
دوشنبه 1 مهرماه سال 1392 00:24
*امروز یک فشار کاری وحشتناک بهم وارد شد حدودای ساعت 3و 4 بود ، تا حدی این استرس ناشی از سهل انگاری خودم بود ولی قسمت بیشترش فشار بیرونی بود و بعد تفسیرهایی که لابد ذهن پشت سرهم انجام میده موجب شد که ضعف وسوزش شدید معده بگیرم و از یه طرفم مدتها بود کمردردم که ناشی از قوس کمر بود و بعد از فیزیوتراپی خیلی کمتر شده...
-
کتاب
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1392 23:29
پیشنهاد کتاب: اناگرام (شخصیت شناسی) از هلن پالمر،مترجم :احساس الوندی اگر علاقه به کتابهای روانشناختی ، تیپ های شخصیتی و خودشناسی دارید این کتاب رو پیشنهاد میدم،من که خیلی لذت بردم!
-
دنیا عجب جایی شده!
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 21:40
نمیدونم چی بگم ! از یه طرف دارم میخونم که خیلی از زندانــــ ی های سیاسی آزاد شدن مثل نسرین ستوده ،احمدزیدابادی ،عرب سرخی و... از یه طرف امیدوار میشم به ازادی از حصر ... از یه طرف میبینم که نوشتن دلار و پوند و یورو کاهش یافتن ... از یه طرف خوشحالی ادم ها و دوستان فیس بوکی رو میخونم از یه طرف میخونم فرهاد دانشجو رو از...
-
تبریک
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 19:59
آزااااد شدند ... آزااااااد ... این عید آزادی مبارک تا الان نسرین ستوده، فیض الله عرب سرخی، محسن امین زاده ، مهسا امرآبادی، فرح واضحان، مریم جلیلی، میترا رحمتی، ژیلا مکوندی، محبوبه کرمی، صغری غلامنژاد، کفایت ملک محمدی، حسین زرینی، ابراهیم بابایی زیدی و محمد علی ولایتی آزاد شدند