-
این چندوقت و من...
پنجشنبه 1 خردادماه سال 1393 21:50
خب امروز،در واقع میتوان گفت آخرین روز کاریم بود ،همان پروژه ی حدود دوماه که البته یک ماه و دوهفته ای بود...امروز که همایش برگزار شد و من در روز دوم و همچنان آخر همایش که تمام مدت بیشتر سرپا بودم سعی کردم لبخند بزنم بعد هی راه برم هی سرک بکشم هی جواب بدهم دنبال پوستر بگردم و...چندروز است که بلاگفا و بلاگ اسکای و...
-
کارمند کوچولو
سهشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1393 14:02
نشسته ام پشت میزکارم و فکرمیکنم سابقه ی کار جدیدم تقریبا به 20روز رسیده حالا کمی میدانم کارهای اداری به چه صورت است و بیشتر نقش پشت صحنه را دارم و حالا میفهمم این همه مثلا ادم میایند کار میکنند برای یک فیلم یک همایش یک کنفرانس اصلا شما بگو برای یک جشن کوچیک بعد مهمانان میایند میخورند مینشینند غر میزنند و میروند ...بعد...
-
اثر قرصهای...
سهشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1393 21:50
قرص ها اثر خود را گذاشته اند از اینجا که یک عالمه کار توی محل کارم روی سرم میریزند و من حرفی نمیزنم ،اینکه خانوم همکار درد دل میکند ،غر میزند،غیبت میکند ومن آرومم و گوش شنوایی میشوم،از انجایی که ساعت کاری تا ساعت 4است و من تا 5ونیم میمانم ،از انجا که ساعت نماز و نهار بین 1تا دوساعت است و من نیم ساعته جمعش میکنم، از...
-
محض اعلام حضور
دوشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1393 09:56
حقیقتش اینه که آدما هرچه قدر که آدم کاری ای باشند،باز اگر کسی بالای سرشان نباشد و کارها هم آنچنان فوتی و فوری نباشد،باز همین آدم های مسئول و متعهد تا آنجایی که بشود کار را عقب میاندازند و سعی میکنند در محیط کار کمی خوش بگذرانند،حتی منی که بعد از مدتها ،وب نوشتنم آمده و ...حتی بدم نمیاید فیلترشکن را راه بیندازم و یک...
-
زندگیه این روزها...
چهارشنبه 27 فروردینماه سال 1393 10:40
تاریخ آخرین پست وبلاگم رو نگاه میکنم میبینم نوشته 20اسفند!!اوففففففف یعنی 1ماه و 1هفته است ننوشته ام؟! چقدر عجیب چقدر دور ...تا به حال اینهمه دوری از وب نداشتم ...بودم وبلاگها رو چک میکردم توی دفتر مینوشتم توی فیس هم ولی اینجا نه... حالا یا فضای وبلاگستان عوض شده یا هوای من... اولین بار است از محل کارم پست میذارم یک...
-
سایتی جهت امضا برای ازادی 5سرباز ایرانی
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1392 23:49
http://www.petitions24.com/free_iranian_soldiers خواهشا امضا کنید...
-
...
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1392 21:05
درحال حاضر صدای دعوای بچه و مادر همسایه میاید ،من هم تنهایی با لیوان چای نشسته م و یک عدد بیسکوییت ساقه طلایی که یک رویه ی کاکائویی دارد کنارش هست ،دارم فکرمیکنم این عیدی بلکه یک کدبانوگری درارم از خودم و مثلا یک بیسکوییت فرنگی درست کنم، خب من از این تصمیمات زیاد دارم... ؛ دارم آهنگ علی زیبایی رو گوش میدم "به جای...
-
ای که رفتی...
جمعه 9 اسفندماه سال 1392 19:50
اینهمه فاصله بین نوشته هام نبود -هیچ وقت-البته این مابین امدم یک روز که روز خانه تکانیه اتاقم بود نوشتم وسطش دیدم نصف نوشته م نیست و پریده ؛ درنتیجه عطای دوباره نوشتن رو به لقاش بخشیدم و بیخیال شدم ؛ انگار که هیچ نوشته ای درکار نبوده... الان چی شد که دارم مینویسم؟ درهمین حال که داشتم اخرین قسمت لواشکم رو قاچاقی...
-
من نبودم ،تو چی؟
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1392 20:25
اوه خیلی وقت است ننوشته م و این تایم زمانی برای من یعنی خیــــــلی خیلی زیاد... الان هم لحظه ای فکرکردم باید بیایم و بنویسم ... چندروزی هست سرفه و عطسه دارم هی گرفتگی حلق و تنگی نفس ... امروز کمی بهتر شده بودم که با رعایت نکردن رژیم غذایی دوباره همه چیز برگشت ... امروز توی خواب اونقدر سرفه کردم که خودم از خواب پریدم...
-
و نوشته هایی که قصد دارند مرا دیوانه کنند...
شنبه 5 بهمنماه سال 1392 22:24
http://mahshadjoon2008.blogfa.com/post/699 http://cheragh13.blogfa.com/post/44 http://papenhaym.blogfa.com/post/296 http://yeaberam.blogfa.com/post/116 http://00s00.blogfa.com/post/265 http://hoseinvahdani.com/blog/wordpress/?p=643 http://nikolaa.blogfa.com/post/477 http://leeteer.blogfa.com/post/350...
-
شهروند!
جمعه 4 بهمنماه سال 1392 21:11
دیشب رفتم کامنت گذاشتم توی سایت شهرداری بخش مترو نوشتم که چرا با دستفروش ها برخورد میکنید (ضمن اینکه اینها امکان خرید کالاها رو ارزون تر و درعین حال دردسترس تر برای شهروندان فراهم میکنندٰضمن اینکه توی ایستگاه گلبرگ دستفروشی تهدید کرده که اگر کالاهام رو پس ندید خودکشی میکنم و کرده است در نهایت هم مرده )دیشب شماره تلفنم...
-
برای روزهای وامانده!
چهارشنبه 25 دیماه سال 1392 23:46
خیلی وقته ننوشتم و این برای من خیلی بده ! چون نوشتن بیش از هرچیزی برای من به مثابه ی مکانی برای تخلیه هیجان هست!اتفاقات زیادی رو تو این مدت از سرگذروندم که خیلی هاش تلخ بوده ولی خب میذارمشون به حساب کسب تجربه! آدمیم دیگه اینو نگیم چی بگیم! توی فضای نت بودم وبها رو میخوندم ولی نمیتونستم چیزی بنویسم هنوزم نمیتونم...
-
لینک های خوب
سهشنبه 10 دیماه سال 1392 20:44
فقط میتونم بگم این لینک ها عالین ! ازدستشون ندید! (+) (+) (+) (+)
-
مستی
جمعه 6 دیماه سال 1392 11:47
احتمالا میگویید قول و قرارم چه؟ اینکه گفتم کمتر حضور پیدا میکنم توی این خانه ی مجازی چه؟ خب پس چه شد که حالا قول هایم را به هیچ کجا حساب هم نمیکنم! اول صبح جمعه است امده بودم که این مقاله ی لعنتـــــی را درست کنم و سروسامان دهم ،شروع کردم به باز کردن وبهای آپ شده ی بلاگفا بعد هم دانه دانه کلیک کردم روی پیشنهادات بچه...
-
شروع زندگی جدی!
سهشنبه 3 دیماه سال 1392 23:50
هروقت حضورم در زندگی شخصیم بیشتر میشه حضورم توی وب کمتر میشه تا حدی که به طرز باورنکردنی ای هفته ی گذشته روز شنبه کلا به وب و به نت سرنزدم هرچند بیشترش به خاطر کسالت و مریضیم بود ولی چیزی بود که برای مدتهای زیادی تجربه نشده بود برام! حدود 1سال و خرده ای است از دفاع پایان نامه م میگذره و حدود دوسال هست از اخرین ترمی که...
-
یک روز
یکشنبه 1 دیماه سال 1392 22:20
یک روز، یک جایی، ناگهان، این اتفاق برایِ ما میافتد کتاب مان را میبندیم ، عینکمان را از چشم بر میداریم شمارهای را که گرفته ایم قطع میکنیم و گوشی را روی میز میگذاریم ماشین را کنار جاده پارک میکنیم و دستمان را از رویِ فرمان بر میداریم اشکهایمان را پاک میکنیم و خودمان را در آینه نگاه میکنیم ... همانطور که در...
-
زیبایی
شنبه 23 آذرماه سال 1392 20:08
The beauty of a woman Is not in the clothes she wears… The figure she carries Or the way she combs her hair زیبایی یه زن به لباسهایی که پوشیده… ژستی که گرفته و یا مدل مویی که واسه خودش ساخته نیست ... The beauty of a woman must be seen from her eyes Because that is the doorway to her heart, The place where love resides...
-
قسم به برف...
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1392 23:58
امروز خیلی سخت بود ،سخت گذشت،باورم نمیشه ،امروز 5شنبه بود،5شنبه ای که همیشه ایده آل بوده برای من!روزی از آن خودم... دیروز داشتم از بدترین روز زندگیم ،پیش دوستی حرف میزدم، باید امروز رو هم بگذارم کنار بدترین روزهای زندگی! از صبح روی پا بوده ام،چشم هام رو روی هم نذاشتم و از شدت فشار امروز با تمام خستگی جسمی و روحی که...
-
ابی(آقای صدا)
یکشنبه 17 آذرماه سال 1392 19:32
(+) چرا آقای صدا، صدایش تکیده شده ست؟ وقتی آنجا که میخواند" از دستـــــــــ, تو میرم ..". آنجا که میخواند "منم که میمیرم"... آنجا که میگوید " این آخرین باره" چرا آقای صدا،چهره ش شکسته تر شده است؟ خدایا تا زمانی که زنده ایم ،بعضی آدم ها را ازمان نگیــــــــــر یکی اش هم همین آقای صدا ست...
-
روزی از آن خود...
جمعه 15 آذرماه سال 1392 11:41
سه شنبه صبح حالم خوب نبود یکجوری باید خودم رو خوب میکردم رفتم میدون ولیعصر و بعدش سوار بی ارتی شدم رفتم تجریش ،فرصت کوتاهی توی امامزاده بودم و بعدش توی سرما ،هی هــــــا کردم و راه رفتم رفتم توی بازار تجریش کلی میوه ی خوشرنگ و ترشی های متنوع دیدم ،کلی لواشک های ترش و قرمززز ،فقط نگاه کردم دلم خریدن خوردن نمیخواست دلم...
-
سرتاسر این شهر...
پنجشنبه 14 آذرماه سال 1392 10:14
خیلی بد است که ادم از خودش چنین تعبیری داشته باشد ولی متاسفانه باید بگویم من آدمی هستم که کارایی ام بیشتر در زمانی است که تحت فشار هستم ! یعنی وقتی وقتم ازاد است روزها تایم و تعهدی برایم نمیاورند ،تاریخ امتحان و فلان و اینها ندارم همینطور پهن میشوم در روزها، فوقش تاریخ ها را از روی زوج و فرد بودنشان میفهمم! اینها را...
-
همین حوالی!
جمعه 8 آذرماه سال 1392 21:29
-گفته بودم نمیدونم یک کیلین ریجستری امده ست نشسته روی دستکتاپم ،هی اخطار میدهد ،هی اخطارها را فیکس میکند 250و خرده ای را به رخم میکشد ،محلش نمیگذارم یعنی بلد نیستم باید چیکار کنمش دقیقا ،روش سازگاری باهاش رو برداشتم،حالا هی از سازگاریه من سواستفاده میکند چندروز است نمیگذرد وارد وبگذرم بشوم فکرکنید 5،6سالست بیشتر روزها...
-
ازدواج و...
جمعه 8 آذرماه سال 1392 14:04
مادرم روزی هشتصد و شصت و هفت هزار بار می گوید ازدواج کنم !... و بی شک اگر من روزی با مردی ازدواج کنم که با هم به مهمانی های احمقانه ای برویم که مردان یک طرف جمع شوند و از سیاست و کار و فوتبال بگویند و زنان یک طرف دیگر جمع شوند و از پدیکور و مانیکور و انواع و اقسام رژیم غذایی و ساکشن و پروتز لب و پستان و جُک های سکسی و...
-
برای روزهای ...
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1392 21:47
پاییز که آمد گفتمش الهی یک اتفاق خوب برایت بیفتد تا عاشق شوی، یک اتفاقی که تا سالها فراموشت نشود، یک اتفاقی که با آمدن هر پاییز یک عالمه خوشی بریزد توی دلت، ذوق کنی، یک اتفاقی که همیشه مدیون باشی به این فصل...آذر که آمد، یک هفته اش که گذشت گله کرد دیدی الکی بزرگ کردی این پاییز را، گفتی پاییز پادشاه فصلهاست،خندید و گفت...
-
نمیذاره این شهر پرخاطره ...
سهشنبه 5 آذرماه سال 1392 19:15
-صبح نزدیک ساعتی که میخواستم از خونه برم بیرون، حس نوشتن اومده بود روم خیمه زده بود و بالاجبار خودمو از دستش رها کردم و زدم به چاک ... -clean registry نمیدونم از کجا توی دستکتاپم نشسته و دم به دقیقه مثل این ادم های وسواسی انگار دستمال میگیرد دستش و کل سیستم رو تمیز میکنه و هی پیشنهاد خرید نمیدونم چی رو میده ،یکی نیست...
-
...
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1392 23:09
باید خودم را ببرم خانه باید ببرم صورتش را بشویم ببرم دراز بکشد دلداریاش بدهم، که فکر نکند بگویم که میگذرد، که غصه نخورد باید خودم را ببرم بخوابد «من» خسته است علیرضا روشن
-
...
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 19:56
*ممکن است که من منکر چیزی باشم ولی لزومی نمی بینم که آن را به لجن بکشم، یا حق اعتقاد به آن را از دیگران سلب کنم! کالیگولا آلبر کامو *آدم یک وقتهایی یک عکسی رو میبینه ٬ شاید بهش هیچ ربطی هم نداشته باشه ولی خب همذات پنداری ناخوداگاهی بااونها میکنه! به همین علت دوستش داره! مثل این عکس مثل آرامش این زن ،مثل سیگار کشیدنش...
-
سختی!
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1392 20:16
آنها که شکنجه کرده اند ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﯾﭽﻪ ﯼ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ِ ﻧﮕﺮﺍﻥ، ﺍﺯ ﺩﺭﯾﭽﻪ ﯼ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﻏﻤﮕﯿﻦ، ﺍﺯ ﺩﺭﯾﭽﻪ ﯼ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ِ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ِ ﺧﻮﺏ، ﺍﺯ ﺩﺭﯾﭽﻪ ﯼ ﭼﺸﻢ ِ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ، ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎﯼ ِ ﺑﺪ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ . ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﭽﻪ ﯼ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﯼ ﻓﻼﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ. ﺗﻮﯼ ِ ﺣﯿﺎﻁ ﻟﯽ ﻟﯽ...
-
حس های دوگانه!
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 21:06
دارم آهنگ وبلاگی رو گوش میدم و همزمان کمی هم بشکن زنان طی میشود... همه چیزمان قاطیست پریروز قبل از کلاس ،یکی از بچه ها داشت حرکات موزون انجام میداد،یهو گفت محرم که نشده؟.. حالا هم این آهنگ رو دارم گوش میدم و میدونم محرم ست ،قبلا مثلا اگر یه آهنگ تند از ماهواره پخش میشد و همزمان هم یک عزاداری بود میشنیدم آهنگ قحطی که...
-
آخر همه چیز که عنوان نمیخواهد!
دوشنبه 13 آبانماه سال 1392 10:03
آرزو آهنگی را گذاشته هی پشت سرهم تکرار میشود ... دیشب اومدم بنویسم همزمانش داشتم سالار عقیلی(یاد) رو گوش میدادم ...بعد دیدم تلوزیون صدایش دارد میاید ...وطنم وطنم بود ...اینکه هروقت میخواهند خرمان کنند وطنم و ایران ای مرز پرگوهر میذارن ،که خرشویم برویم رای بدیم که بریم راهپیمایی(:))) 88 بود این روزها ،خبری پیچید و...