*فیس بوک توی قسمت عکس پروفایل میبینی طرف قهقهه زده بعد میاید برای پستی غمناک مثلا تسلیت میگوید !یکجوری میشود ادم ، انگار شوخی میکند، مسخره میکند ...نمیدانم این ...
*در پی خبر گم شدن 3کوهنورد ایرانی در هیمالیا یکی نوشته است :
ما مردمان خاور میانه ایم/ بعضی هایمان در جنگ کشته می شویم، بعضی در زندان/ بعضی هایمان در جاده می میریم، بعضی در دریا/ حتی بلندترین کوه ها هم انتقام تنهایی شان را از ما می گیرند/ چراکه ما/ شغلمان "مردن" است.
ترجمه ای از شعر "نشاط حمدان".
*ادم دردش میاید وقتی میرود صفحه ی کسی که دیگر نیست ! گم شده ! مرده !
امروز رفتم صفحه ی این دوتا کوهنورد ...
*ماه رمضان امسال دریغ از یک حس ناب و خاص برایم ...حیف شد! حیف شدم ...
*اب معدنی نخورید! ماده ی نگه دارنده ش موجب چاق شدن میشود! این را جایی اخیرا توی فیس بوک خوندم! همان مثال قدیمی که میگوید اب هم میخوریم چاق میشویم! این اب معدنی های ناسالم و غیر استاندارد...خودم هم تازگی فهمیدم! من گاهی تا 5تا شیشه هم توی روز میخوردم ....
*هشدار بعدی در این پست پرت و پلا: اگر شارژ میخرید قسمتی را که رمز است و باید با ناخن خط بیندازیم که قسمت پوشیده ش را پاک کنیم ! ان مواد نشان داده شده که سرطان زاست ! خواهشا با خودکار یا کلید یا امثالهم ان قسمت را پاک کنید!
بعدشم ان کلید و اینها را بشورید!!
میبینید سرطان تا بیخ خانه ی ادم هم میاید و....
این داستان نیست/ پنجشنبه آینده طناب دار بر گردن نوجوانی سفت میشود
پنجشنبه آینده حکم اعدام یک نوجوان که سالها در کانون اصلاح و تربیت انتظار اعدام دارد اجرا میشود. نوجوانی که امروز و در 18سالگی میگوید اعدامم کنید خسته شدم از بس صبر کردم تا زمان اجرای حکم برسد.
خانواده مقتول برای گذشتن از خون فرزند خود مبلغ پانصد میلیون تومان طلب کردهاند. نوجوان روزی صد مرتبه مرده و زنده شده، حتی یک بار تا پای... اجرای اعدام زیر چوبه دار رفته اما به دلیل نقص مدارک نجات یافته که بعید بدانم این مرتبه نجاتی درکار باشد.
یک گروه تئاتر قصد دارد اجرای روز جمعه نمایش خود را برای کمک به این نوجوان اختصاص دهد تا با جمعآوری کمک شما هموطنان از مرگ حتمی نجات یابد. با کمک کانون وکلا و عدهای از مردم خیر تا به این لحظه حدود نیمی از مبلغ مورد نیاز جمع آوری شده و فقط یک همت از سوی ما باقی است تا کار تمام شود. نا امید نباشیم، در این محشر، در این برزخی که نوجوان ما گرفتار است حتی یک هزار تومانی میلیونها امید میکارد.
از شما عزیزانم، دوستانم و نور چشمانم دعوت میکنم روز جمعه ساعت 21 برای تماشای نمایش "احساس آبی مرگ" به کارگردانی امین میری در فرهنگسرای ارسباران حضور پیدا کنید تا امید مادری که سالها برای دیدن فرزند خود میان شمال کشور و کانون اصلاح تربیت در راه بوده نا امید نشود.
به امید دیدار...
حتی لازم نیست که حتما برای دیدن نمایش هم بریم.میشه بلیت خرید و نرفت.قیمت بلیتشون همت عالی هم هست!
برای خرید بلیط اینترنتی،به این سایت مراجه کنید!
برایش آرزوی مرگ کردم، وقتی نوهاش در تلویزیون میگفت دعایش کنیم که درد نکشد. ماندلا را میگویم. قد بلندترین آدمیزاد یک قرن گذشته روی زمین.
قرنی که آتاتورک، چر...چیل، دوگل، استالین، هیتلر، موسولینی، ادنائر، هوشی مین، چوئن لای، مصدق، نهرو، تیتو، لومومیا، سوکارنو، سیهانوک، کاسترو، عبدالناصر، جان کندی، برانت، آلنده، اولاف پالمه، ماهاتیر محمد، گورباچف و واسلاوهاول در آن یک چند رییس دولت بودهاند، خوب و بد نامی از خود به یادگار گذاشتهاند. همزمان ده برابر اینها، آدمهای کوچک هم فرصت اداره کشورها را به دست آوردهاند، در کشورهائی به بزرگی آمریکا و روسیه و هم در کشورهای کوچک آفریقائی و آسیائی.
برخی از این نامها با کودتا سرنگون شدند، برخی در همان خلعت ریاست دولت کشته شدند مانند آلنده، کندی، لومومبا و پالمه، بعضی مانند ماهاتیر محمد سالها ماندند و قدر دیدند و سرنوشت کشور خود را تغییر دادند، یکی مانند مصدق دو سالی هم دوام نیاورد، چند تایشان در کشتار هزاران تن سهم داشتند، کسانی مانند برانت و پالمه و هاول هم بودند که جز صلح برای بشر نخواستند. برخی مانند هیتلر، چرچیل، موسولینی و استالین آوازهشان از جنگ بود، چندتائی در دوران قدرت، از جهان تحسین شنیدند و قدر دیدند، مانند گورباچف و چرچیل که عنوانهای دست نیافتنی گرفتند [مرد قرن یا مرد هزارهها] اما مردم کشور خودشان دیگر به آنها رای ندادند. اما ماندلا از همه جداست، نه به خاطر ۲۷ سال زندانی که کشید، و نه حتی انقلاب بزرگی که رهبری کرد و لکه ننگ آپارتاید را از دامن بشریت برداشت بلکه به خاطر درسهائی که برای بشریت گذاشت، درسهائی از جنس مروت و گذشت، خیرخواهی و صلحدوستی و پرهیز از خشونت.
وقتی در بیست و هفتمین سال حبس، نماینده بانک جهانی به دیدارش به زندان مخوف جزیره روبن رفت تا از او بپرسد آیا حاضر هست با رهبر آفریکانرها برای رسیدن به یک راه حل آرام در جهت تشکیل یک دولت همهرنگ همسو شود، لحظهای از پنجره سلول به آسمان نگریست و گفت حتما آقای رییس حتما... در کتاب خاطراتش نوشته آن روز رو به آسمانها گفتم از همان اولین روزی که به زندان افتادم میدانستم روزی کسی در سلول را میگشاید و خبر پیروزی همرنگهای مرا میآورد، در طول سالها حبس، هرچه این لحظه عقب افتاد به خودم گفتم برای آن است که پخته شوی، برای اینکه بخوانی و فکر کنی تا بدانجا برسی که هیچ رگهای از خشم و کینه در وجودت نماند.
ماندلا از زندان به در آمد و با رای مردم در اولین انتخاباتی در آفریقای جنوبی که رنگین پوستان هم در آن شرکت و حضور داشتند، رییس جمهور شد و دکلرک رییس جمهور نژادپرست پیشین بر اساس قانون اساسی جدید معاونش، و اولین حکمی را که نوشت رییس زندان برای انتصاب رییس پیشین زندان جزیره روبن به عنوان رییس کل پلیس بود، یعنی زندانبان خودش. و این درس اول به مردمی بود که سالها خونشان در شیشه شده بود و حالا به دستور مادیبا باید از خانههای مجلل همان سپیدهاینژاد پرست محافظت میکردند.
مرد بزرگ که در مقدمه کتاب خاطراتش نوشته زمانی برای کینه ندارم، در مقام ریاست جمهوری هم پنج سال بیشتر نماند، جای خود را به یک سیاه دیگر سپرد و رفت تا برای بشریت الگو باشد.
همه تجلیلهای عالم نصیبش شده است. در شهر لندن، پایتخت کشوری که بزرگترین حامی رژیم تبعیض نژادی آفریقای جنوبی بود، نه که مجسمه هیچ شخصیت خارجی به اندازه ماندلا در میدانها نیست بلکه به جز سلاطین و ملکه ویکتوریا مجسمه هیچ حکومتگر بریتانیائی هم در سه میدان نیست. معتبرترین مدالهای جهان همانها هستند که به نام ماندلا متبرکاند. واقعیت این است که هیچیک از نامهای بزرگ قرن بیستم به اندازه او اثرگذار نبودند.
سی و پنج سال پیش حکومت آپارتاید به من و گروهم ویزا نداد وقتی قصد تهیه فیلمی از شهر سوتو داشتیم که دهها سیاه آنجا به گناه اعتراض به شرایط بد زندگی کشته شده بودند، فیلم کوتاهی مستندواری ساختم که در چند جشنواره هم به نمایش درآمد و متن گفتارش هم بارها پخش شده با نام «نامهای به فورستر». در آن زمان فورستر نژادپرست رییس دولت آفریقای جنوبی بود. در آنجا از زبان پسربچهای که با الاغش بار میبرد و از حاشیه شهرها میگذشت چون اجازه ورود به محلات سفیدپوستنشین نداشت نوشتم «آقای سفید، روزی ما وارد محلات زیبای شهرهایمان میشویم، به دانشگاه میرویم و خواهیم توانست از خودمان دفاع کنیم، و از شما هم دفاع خواهیم کرد، لوله تفنگهایتان را هم پاک خواهیم کرد. همان تفنگهائی که سینه پدرانمان را با آن نشانه رفتید...
حالا ماندلای نود و چهارساله در بستر مرگ است. چند ماه پیش کارکنان بیبیسی در جریان اعتصابی، وقتی خبر بیماری ماندلا رسید اعلام داشتند اگر خبر بدی از ماندلا برسد برای پوشش مراسم بزرگداشت او بر سر کار برخواهند گشت. همان شب سخنگوی اعتصابکنندگان در جواب این سئوال که آیا برای مرگ مارگارت تاچر هم موقتا اعتصاب را میشکنید: ماندلا فقط یکی است.
حق داریم برایش دعا کنیم که درد نکشد. برای کسی که با درد آشناست. برای کسی که وجود درد کشیدهاش مرهم بود.
- مسعود بهنود
من این اهنگ رو میفهمم! ولی تا به حال اینطوری ندیده بودم جایی این احساسات رو جار بزنند! ندیده بودم این طور ساختار شکنی را!
اصلا بدتر از همه ی ان فکر میکنم چند نفر ممکن است زیر لب این شعر را زمزمه کنند؟ چندنفردر خلوتشان مرور میکنند ؟چندنفر یواشکی توی ماشین گوشش میدهند؟ چند نفر فقط میشوند و چندنفر با ان همذات پنداری میکنند؟
کاش میشد کاش میشد یک تحقیقی کرد، یک تحقیق درست و حسابی که ادم برسد به ته این اهنگ ها! به ته این احساسات! به ته اینکه چرا کار به اینجاهااااا میرسد؟
حواسم هی میرود پی یک چیزهایی ...
این چندروز اخیر رو که بهش فکر میکنم میبینم خیلی کم فکر کرده ام به زندگی و درست بودنش و اینها! و اینکه چرا اینطوری فکر نکرده ام برمیگردد به مهمانی که شنبه شب امده بود و من از صبح تا ساعت۴ش به جای کلاس زبان و نمیدانم کارم رفته بودم با دوستی توی پارک ملت و بعدش برج سایه! و بعد مانتوفروشیا رو گشتن و اینکه نورا گفت تیپت رو باید کمی عوض کنی شاید،شاید برگردد به حال شنبه روزم که فکر میکردم رها شده ام با حرفایی که هرچند ۱۲صفحه بود و من موقع سیو کردنش نمیدانم چه کرده بودم که فقط ۳صفحه ش نوشته بود! شاید برگردد به کامنت نصفه نیمه ی نامفهومم شاید هم به پاسخ مورد انتظارش! شاید برگردد به ظرفهایی که شستم و مامان طبق معمول نگفت بیا کنار! شاید برگردد به خرید یکشنبه از رفاه که کمی مثلا خرید مایحتاج خانه بود ! شاید برگردد به سیستمم که نمیدونم چرا نه توی فیس بوک میرفت نه دیگر جاهایی مثل جیمیل و گوگل و اینها و من از طریق لپ تاپ خواهرم میرفتم و هیچ هم به دلم نمینشست! شاید برگردد به باشگاهی که قرار است ثبت نام کنم و هی عقب میاندازم! یا به مشاوری که فردا میخوام برم و راه دورش!
شاید برگردد به هوسی که کرده ام به کیک پختن! شاید برگردد به مانتو خریدن امروزم! شاید به حساب کتاب کردن هایم تا اخر برج! شاید هم به انبوه کارهایی که مانده در ارتباط با کارم! کی میداند اصلا شاید برگردد به برنامه ی شب نیمه ی شعبان که برای مجددا کارم ساعت ۱۰رفتیم مجلسی و نذری به دست برگشتیم!
شاید برگردد به تلوزیون دیدن هایم به استوری خواندنم! به مرتب کردن کمد لباس ها و کمی دورانداختن وسایل اضافی!
یک جای کار میلنگد که من الان دارم اینها را مینویسم!
یک جای کار میلنگد که من اینجا اینچنین دلتنگ مینویسم!
یک وقت هایی ادم باید فاصله بگیرد از ادم ها از خودش از نوشته ها از دنیای مجازی از کتابها...
حالا این را داشته باشید !
امروز و همین الان یک لیست بلند بالایی نوشتم از چیزهایی که اخیرا خریدم و اصلا اصلا هم لازم نبوده اند! نمونه ی واقعی هوس! نمونه ی واقعی خریدی بی فکر فقط از روی رنگ و عکس خوشگل و نمیدانم این مسائل ظاهری!
کمی دارم جلوی خودم را میگیرم! وقتی میروم دکه ی روزنامه فروشی ها هی مجلات دکوراسیون خوش رنگ و لعاب را که حاوی صرفا چندتا عکس خوشگلند که توی نت به وفور یافت میشود را نخرم!
یا هی عین بچه ها هرمغازه ای که پر از خنزل پنزل بود و چیزهای رنگی داشت بار نکنم بیاورم خانه!
هی لاک و کاغذکادو و وسایل لوازم التحریر اضافی جمع نکنم!
یک وقتهایی که نگاه میکنم به سرتا پای این اتاق حدودا ۱۰متری میبینم کلی اسباب و وسایل اضافی دارد که فقط مانع نفس کشیدن ادم میشوند!
دلم میخواد خیلی هاشو بریزم بیرون ! میدونید من به انرژی و اینا اعتقاد دارم به اینکه در باید کاملا باز بشه و پشتش پر از وسیله نباشه که راه برای رفت و امد هوا باز باشه!
ولی خب ادم موقع دور انداختنش یک حس بدی دارد! فکر میکند خب سالم است حیف است برود کنار کلی وسیله ی بی سرانجام!
کاش جایی بود میشد هرچه را میخواهی بدهی و بعد درازایش چیزی بگیری یک جور مبادله ی پایاپای انگار!
یک وقتهایی که فکر میکنم به رفتن به چمدان بستن ٬ انوقت است که متوجه میشوم کلی وسیله ی بیهوده دارم !
دائما توی فکرم این تصویر هست که ادمی که میخواهد با بالن برود بالا برود بالای بالا ٬ باید هرلحظه از وسایل داخل بالن رو بیندازد بیرون تا بتواند عزیمت کرد به بالاتر ...
دلم میخواهد از شر -این وسیله های خوشگل و خوش اب و رنگ را که لذت بصری شان بیشتر از ملکیتشان بوده -زودتر رها شوم!!