کتاب

خیلی از کتابها رو ادم نخونه هیچ اتفاقی نمیافته ! حتی اگر اون کتاب لای لیست (کتابهای قبل از مرگ باید خوانده شوند٬ باشه) 

از رمان خوندن خوشم نمیاد از جزییات بی ربط و باربطی که همینطوری راه به راه به مخاطب اطلاعات میدن! 

و از کتابهای کوتاه و قصه قصه ای که نه سر دارن نه ته و تا دلت بخواد توی کتابفروشی ها زیاده هم خوشم نمیاد!  

ولی بجاش کتابهای روانشناسی و جامعه شناسی ای که الکی ترجمه و تالیف نشدن و درعین حال قرار نیست با ده دقیقه و یک روز و دوروز ادم رو زیرورو کنه و درعین حال فقط چاپ نشده که الکی یک چیزهایی رو به ادم تلقین کنه ٬خوشم میاد! 

اگر قرار باشه یه کتاب رو معرفی کنم که فکر میکنم واجبه که همه ی ادم ها بگیرن دستشون و ورقش بزنن٬ کتاب (تیپ های شخصیتی در سازمان) با تالیف و ترجمه ی پروا اسدی٫احمد اکبری دیباور و امین معاشری ٬چاپ انتشارات جنگل ٬ هست! 

  

*کتاب خودت را فتح کن ٬ نه دنیا رو ! هم کتاب خوبی است!

 

*متنفرم از ادم هایی که ریز ریز غر میزنن و شکایت میکنن حتی در روابط همسایگی ولی هیچ کدومشون اعتراضی رو نمیکنن به همسایه ای که داره مزاحمت ایجاد میکنه! 

 و فقط پشت یک ادمی قائم میشوند! 

 

*هنوز هیچچی نشده به ستادهای عا-رف و روحا-نی حمله کردن! اونوقت از ادم انتظار دارن که توی انتخ-ابات شرکت کنه!!

ازمون

هفته ی پیش یکی از دوستان اس داد که معاونت علم-ی ریاست- جمهور-ی داره ازمون استخدامی برگزار میکنه ببین رشته ی تو رو هم میخواد! دیدم که میخواد با اینکه دوهفته م بیشتر فرصت نداشت برای امتحان بدون اینکه بدون وقت امتحان چندساعت هست یا منابع امتحانیش چی هست ثبت نام کردم! اولین امتحان استخدامی و البته چندمین ازمونی که در کل زندگیم میدادم!  

تا به حال اینهمه ادم تحصیل کرده که دنبال کار باشن رو بهم ندیده بودم! 

دریغ از یک سوال تخصصی! 

معارف بود و ادبیات و علوم سیاسی و کمی سوال تاریخی و اسناد بالادستی (حوزه ی علوم و فن اوری )که همش در مورد نقشه ی جامع علمی کشور بود که برای سال ۱۴۰۴ هست! 

یعنی یک اوضاعی فکر کنید از هررشته ای بود از شیمی تا علوم انسانی و ...همه و همه سوالاشون همین سوالای بالایی بود! 

برای سمتی که رشته ی منو میخواست حدود۴تا ۶نفر میخواستن! 

نمیدونم تا کی همینطوری این بی راهه ها رو برای ارام کردن حس کمال طلبیم طی میکنم! 

در هرصورت برام جالب بود که کلی ماده و تبصره اورده بودن و من کلیشون رو نمیدونستم! و البته جای تعجب برام نبود چون رشته ی تخصصی من نبوده ولی یک قسمتهایی اساسا فکر میکنم من هیچگونه اطلاعی درموردش ندارم! و انگار یک جورهایی ادم هیچ اطلاع دقیقی از تاریخ یا اینده ی کشورش نداره و این بده!  

و بد همیشه بده حتی اگر تعداد کسانی که مثل تو هستند زیاد باشه ٬این بدی تبدیل به یک هنجار نباید بشه!

شرحه ...

۱)ادم یک زمانی که سنش بالاتر میرود دیگر برایش خیلی فرق نمیکند که جلویش از بقیه تعریف کنند! و مثلا به طرف مقابلش  بگویند چه چشم ها و پوست و رنگ موی زیبایی داری!  

ادم از یک سنی دیگر میرسد به یک کلیتی از خودش و همان را احتمالا با تمام نواقصش حتی ظاهری میپذیرد و رضایت نسبی دارد! 

ولی حواسمان باشد ادم ها قبلش حساسند! مخصوصا بچه ها! از سن های کودکیشان تا حدود۱۶٬۱۷ سال شاید!  یادمان باشد جلوی چشمشان روی قیافه و ظاهر و ویژگی های جسمانی یا نمیدانم حتی اسم و فامیل و محل زندگیشان هی نمانما نکنیم! یادمان باشد یک گوشه ی ذهن بچه میرود این حساسیت ! این حسرت اصلا تو بگو حسودی! یک جایی هی یادش میافتد که یک چیزهایی که انتسابی بود و خودش دخیل نبود را هی به رویش نیاورید! مسخره نکنید! ادم ها یادشان میماند! حتی اگر به ظاهرحرف سنگینی نباشد! 

۲)خیلی از ادم ها رو دیدم که کلی حسرت گذشته رو میخورن! ای کاش فلان کارو کرده بودیم و اینها! یا یک نوع دیگر کاش هیچ وقت بزرگ نشده بودیم و همیشه در پناه امن خانواده باقی میماندیم! 

  

تا یکروزی کارهای ناکرده ی گذشته و حسرتش مثل یک تیغی بود توی چشمم! یکروزی اپرا وینفیری یک برنامه ی داشت قبلنا که مهمانش میگفت: با گذشته تان کنار بیایید! ما توی گذشته هرکاری میتونستیم ٬کرده ایم! 

و بعد نشستم با خودم حساب کردم که دیدم راست میگوید! باید یکروزی ادم خودش را به خاطر گذشته ش و کارهایی که به نظر الان اشتباه میاید ببخشد!  

امیدوارم راحت باشد این گذشتن از گذشته! 

 

مشکل دومی را ولی نداشتم ٬بزرگ شدن با هرگونه دردسری که داشته باشد و مسئولیتی که روی دوشش باشد باز بهتر است از کوچک ماندن! این ازادی نسبی اش را به عالمی نفروشم!! 

 

۳)ادم یک روزی ۵۰سالش میشود چه کارهایی که دلش بخواهد کرده باشد چه نکرده باشه! متغیر زمانش یکسان است! یاداوری برای خودم! 

 

۴)خواهرم توی فیس- بوک یکبار نوشته بود: ادم ها عکس می اندازن که جوانیشان به دست هیچ کس نیفتد! 

 

۵)شازده کوچولو میگفت : عددها ورقم ها مال ادم بزرگ هاست! اصل جمله ش رو گشتم که بذارم ولی پیدا نکردم! 

یاداوری برای خودم که زیادی گاهی به عددها فکر میکنم به سن به شناسنامه و عددش!   

۶) مطلب محیط زیستی :یکجایی که اشغالهایتان رو میریزید ٬کمی بالاتر یا پایین ترش یک پلاستیک بگذارید که مخصوص کاغذهایتان باشد! بیزحمت البته! که قاطی باقی اشغال ها نشود

 

۷)مجددا مطلب محیط زیستی:هروقت خواستید خرید کنید اگر باخودتان پلاستیک یا پاکت ..داشتید٬ دیگرپلاستیک جدید نگیرید! 

  اگر هرروز هرکداممان یک بارهم شده یک پلاستیک کمتر استفاده کنیم ! کلی طبیعت دعاگویمان میشود!! 

  

۸) کاش میشد یک دستگاهی ساخت که بوها را حفظ کرد! بوی گل ها را !عطرها ! 

دلم بوی گل محمدی را میخواهدد ! بوی دیوانه کننده ش در نیاسر و...

 

 نوشتن بعضی مطالب به مثابه ی رهایی است مثل زمانی که اشغال خانه را ادم میاندازد توی سطل زباله و تمام! 

امروز و دیروز ...

دیروز عصری که امدم خانه نشستم چند جمله ی توی دفتر نوشتم و رفتم سراغ استوری! حال امروز م با دیروز خیلی فرق دارد! یکجور عجیبی متفاوت است ! از این حس های متفاوت در طی دوروز کم نداشته ام ! ولی... 

 

دیشب که پست پایینی رو گذاشتم بعد از اونکه لینک رو دادم! یاد یکی از سی دی های زبان افتادم که توی یک قسمتی گفته شده بود مردم گواتمالا در قبرستان ها هنگامی که یکی از نزدیکانشون فوت میکند ان را با شادی دفن میکنند و بعد شروع میکنند به جشن و پای کوبی و فرستادن بادبادک ها به هوا!  

بعدش تفسیر کرده بود این به معنای پاسداشت زندگی و زنده بودن است! 

 

راستش نوشته ی لینک زیر بیش از همه انجا که از کارهای ناتمام و مجسمه های به پایان نرسیده و دو ارزوی ناکام مخاطبش حرف زده بود! انجا که از امید به بازگشت به خانه ! انجا که از شلخته انداختن دستبند از نبستن در عطر گفته بود! بیش از همه پریشانم کرد !و بعد هی خودم را گذاشتم جای کسی که رفته است ! کسی که هنوز کارهایش را نکرده! کتابهایش را نخوانده! فکر هایش عملی نشده ... 

حس بدی بود حس عقب ماندگی از زندگی! حس ناکام ماندم نه به معنای عرف! 

 

*باید یک روز بشینم با خودم خلوت کنم و فکر کنم اساسا روی کلیشه های ذهنی ! روی کلیشه های ذهنی که اینقدر تکرار شده اند انگار بدیهی اند! 

باید یک روز یک پست بگذارم از دیدار دیروز با دوستی عزیز! 

 

*کاری به جزییات نظرسنجی این مطلب قدیمی ندارم ! منتها سوالاتش برایم جالب بوده ! 

که معیارهای شاد بودن ادم ها را از این سوالات استنباط کرده اند! 

۱) آیا در روز گذشته، به خوبی استراحت کرده‌اید؟  

۲)آیا با شما با احترام رفتار شده؟  

۳)آیا زیاد لبخند زده‌ و خندیده‌اید؟ 

۴) آیا چیز جدیدی یاد گرفته‌اید یا کاری جالب انجام داده‌اید؟  

۵)و آیا این که در روز گذشته، احساس شادمانی کرده‌اید؟ 

 

و جالبتر اینکه این نظرسنجی با حرفی که توی سی دی بالایی در مورد گواتمالا امده بود٬ هم خوانی داشت! 

 

*لینک دانلود کتاب قدمت روی چشم! شدیدا خواندنش پیشنهاد میشود!

من یک مادرم!

 

 

 منبع

من یک مادرم.
من یک مادر نگرانم که جمعه ها صبح حالم خراب میشود.
چند هفته ای است که در برنامه صبح جمعه شبکه دو، بچه‌هایی را می‌آورند که مثلا نخبه‌اند یا باهوش یا یک همچین چیزهایی. یک نمایش تمام‌عیار، مثل یک سیرک. یکی‌شان می‌تواند در 4 سالگی بخواند و بنویسد و به انگلیسی تا چند بشمارد و برعکس بشمارد و این چیزها. آن یکی رفته یک موسسه‌ای و می‌تواند در 5 سالگی چند تا عدد را به صورت ذهنی جمع و تفریق کند و بگوید. اول بچه دست‌آموز وارد می‌شود؛ نمایش می‌دهد، حضار کف می‌زنند، بعد مدیر موسسه می‌آید و در حالی که حتی نمی‌تواند یک جمله را با فعل و فاعل درست بیان کند، مثل مدیر یک سیرک سرش را بالا می‌گیرد و با تشکر از تشویق‌های حضار می‌گوید که چطور این بچه را به این‌جا رسانده‌اند. بعد یک چیزهایی در مورد نیمکره‌های مغز، اعتماد به نفس، خلاقیت و... می‌گوید و بعد صحنه را می‌سپارد به عموقناد که ضربه نهایی را بزند: تبری محکم به پایه‌های وجدان مادرها و پدرها. «اگر به فکر پیشرفت بچه‌تون هستین، حتما با این شماره‌ها تماس بگیرین» و «نباید هیچ بچه‌ای در ایران باشه که به این موسسه نره» و چیزهای دیگری که یعنی زود باشید تا بچه‌تان بیشتر از این عقب‌افتاده و خنگ نشده، زنگ بزنید و بچه‌تان را نجات بدهید و خوشبختی و هوش را برایش بخرید.
آهای عموقنادی که نوستالژی کودکی‌مان بودی! چند؟! فریب دادن مادر و پدرهای ساده‌ای که حاضرند به هر قیمتی خوشبختی را برای بچه‌هایشان بخرند، چند می‌ارزد؟ با چند میلیون حاضر شدی وجدان چند میلیون مادر و پدر پای این برنامه را این طوری بلرزانی؟!
فکر میکردم بدتر از این نمیشود که در برنامه های کودک آنتن را به ماکارونی و پفک میفروشند. اما حالا میبینم این بار تخریب شخصیت بچه ها و شعور والدین، دستاویز پول درآوردن برنامه ها شده است.
چه کسی گفته بچه ای که بتواند در 5 سالگی بخواند و بنویسد یا بشمارد و جمع و تفریق کند باهوش است؟! چرا حالا که در همه دنیا روانشناسها به این نتیجه رسیده اند که سنین زیر دبستان مطلقا برای بازی کودکان است، ما بزرگترین رسانه کشور را میدهیم دست موسساتی که روشهای منسوخ و نخ نمای دنیا را برایمان تبلیغ کنند؟ چرا اجازه میدهیم بچه هایمان دستمایه نمایش زشت چنین موسساتی شوند؟ چرا باید "پز دادن" و "فخر فروختن" با بچه ها، این موجودات معصوم و بی پناه، را تبلیغ کنیم؟
من یک مادرم و غصه گل های کشورم قلبم را میفشارد.
من مسئول گلهایم هستم. اجازه نمیدهم باغبانی بی کفایت، گلهایم را به دست گل فروشها بسپارد تا از ریشه آنها را بکنند و در گلدانهای زینتی بگذارند

امدن رفسنجانی


من از تصور امدن خا-تمی به میدان خوشحال نبودم ولی الان از امدم رفسنج-انی خوشحالم! خوشحال که نه یک جورهایی سرخوشم!

اولا اینکه خا-تمی یک چهره ی خوب یا نسبتا خوبی نزد ما داشت و اگر اینبار میامد ولو اینکه تایید صلاحیت میشد و شما فکر کن میگذاشتند که رای هم بیاورد و درحالتی فرضی رییس جمهور میشد با وضع کنونی ای که داشتیم عملکردی همچون معجزه میبایست داشته باشد تا خدشه ای به تصویر گذشته ی ما از خودش  وارد نشود و درعین حال با توجه به اینکه کمتر جایی هست که س-پاه وارد نشده باشد به همین دلیل امکان تاثیر + خاتمی بسیار کم بود!

ولی رفسن-جانی فرق دارد!

1-مرد میدان است ! اینهمه سال بوده است و شما تصور اینکه حداقل این 4سال چه بر سرش امده را بکنید ! از گرفتن بچه هایش تا منع کردنش از اقامه ی نماز جمعه تا سخنرانی ها و اینها! هرکس به جای او بود قطعا تا به حال جان داده بود!

2-رف-سنجانی یک تصوری در ذهن ما ایجاد کرده که قطعا با -تصوری که از خ-اتمی و کاریزماتیک بودن شخصیت او-داشتیم با تصوری که از رفس-نجانی داریم متفاوت است مسلما اگر مفهوم سرمایه ی اجتماعی را بتوان در برابر خات-می به کار برد برای رفس-نجانی این چنین مفهومی معنا ندارد! در نتیجه هرکاری کند پیش خودمان نمیگوییم ای کاش نیامده بود !  

3-با توجه به اینکه فرزندانش (حالا شما بگو به صورت حتی صوری در زندان هستند ) در نتیجه درک و در عین حال توان بیشتری برای رسیدگی به وضعیت زندانیان سی-اسی خواهد داشت!

یکجورهایی شرایط فان است ! یک تفریح بانمک که هرکس که خانواده ی محترمش قهر کرده کاندیدا شده!

از برادر احمدی نژاد گرفته تا دوستان نزدیکش تا سعید جلیلی و مثلث 3گانه ی ولایتی-حداد-قالیباف و تا عارف و روحانی و رفسن-جانی!

کمتر وقتی شاهد اینهمه به اصطلاح خرتو خری شرایط هستیم! بهتر است به جای ناراحتی از اوضاع کمی این بازی های کودکانه را تماشا کنیم!

پی نوشت: نسبت به کاندیداها از طیف اصول گرا ،با اینکه قالیباف ظاهرا شرایط بهتری دارد ولی باتمام وجود دلم نمیخواهد او برنده ی این میدان باشد به دو دلیل:

1- شهرداری تهران نسبتا نهادی هست که قالیباف خوب اداره ش کرده است  و در صورت خروجش از این نهاد چهره ی تهران به مراتب بدتر از اینی که هست میشود!(ولو اینکه این مسئله را در ظاهر شهر حتی همین روزها که کمی او از این سمت دور شده است میبینیم!)

2-در صورت ریاست جمهوری قالیباف باندهای بسیار متعددی هستند –از جمله شهرداری- که حداقل ادعای  دوستی با او را دارند که  به دنبال رانت هایی خواهند بود؛ که این موضوع قطعا پیامدهای نابه سامان بی شماری خواهد داشت!

این چندخط را بگذارید به حساب حدیث نفس!

حس

حس اشنایی که همه حتما تجربه ش کردند! 

عین اس ام اسی که داده ای و بی پاسخ مانده! 

عین دلتنگی روز جمعه! 

عین حس تنهایی -تنهایی -واقعی! 

حس بی جواب ماندن زنگی که زده ای! 

عین نبودن هیچ ماشین و تاکسی و ... وقتی عجله داری! 

عین زمانی که استرس یه امتحانو داری! 

مثل پستهای بی کامنت! 

مثل سوالی که بی پاسخ میمونه سر امتحان! 

عین خواب موندن و عجله ی بعدش! 

شکل خرابی کامپیوتر و پریدن ویندوز و قطع شدن وی-پی ان و فیلشکن! 

مثل رد کردن درخواستت توسط یه دوست! 

مثل ایستادنت کنار خیابون ! 

مثل باریدن برف و حس اینکه کسی نیست برف بازی کنی باهاش! 

مثل بی پاسخ موندن کامنتت تو نت! 

مثل صدازدن اسمت برای سوال جواب دادن! 

عین سخنرانی کردن توی یه جمع بزرگ و نااشنا! 

و خیلی چیزهای دیگر ! 

حس هایی که همه شان یک چیز مشترک دارند! یک حسی که اشناست بی اسم است و زیر پوست هرکدامِ ادم ها هست! همه شان! 

 

 

 

همه ی وبلاگ هایی که میروم و خاموش میمانم! همه ی ادمهایی که میایند و خاموش میمانند! 

شاید توی دلشان بگویند ! مثل من؛ 

 (منم یه عابرم ٬ عبورمو ببخش!...)