-
...
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 22:03
برای گذاشتن برخی پست ها ،کامنتها و ..ادم باید یک حال خاصی داشته باشد نه غمگینی نه شادی یک حسی که واقعی باشد یک حسی که ناشی نباشد از یک نعشگی,مستی ,خماری, حتی سرخوشی... دارم کتاب رازهایی درباره ی زندگی از باربارا انجلیس میخونم ؛ نه حالا که حداقل یکی دوسال است کتابهای روانشناسی عمومی این تییپی رو میخونم که قطعا اصالتی...
-
اندر گیجی این روزها!
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1392 12:40
*یکجورهایی باید بنویسم که از حجم این همه حرف نترکم و هوا نروم! یا شاید بروم بهتر است؟ نمیدونم فقط بایدبنویسم و حالا هی این معده دردم شروع شده ست از بس که مسکن داده ام بالا از دست این سردردهای کذایی که حالا دارد میشود زخم معده! اصلا فکر میکنم ادم های درونگرای کمال طلب حتما یکجایی یا میگرن میگیرند یا زخم معده یا هردویش...
-
این روزگار و روزهایش!
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 23:59
۱) امروز یاد استادی کردم یادی که همراه با حب نبود ! عصری توی فیس-بوک دیدم این خبر را! حقیقتا هم جا خوردم و هم بسیار ناراحت شدم که استادمان که حالا تنها یک پاراگراف از سال تولد و مرگ و مریضی اش خبر میدهد رفته است برای همیشه! دکتر صدیق سروستانی حقیقتا استادی با تجربه ی فراوان و هم چنین درک شرایط اجتماعی بالا بود! بعد از...
-
موسیقی و تاریخ مصرفش!
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 20:17
اهنگ ها عمردارند حتی گوش دادنشان! این را میدانستم ولی امروز بدتر حسش کردم یکی لینک اهنگ (تو رو دوست دارم ) را گذاشته بود و بی هوا گوشش دادم و دیدم عمر گوش دادنش برایم تمام شده همین شد که تا وسط نرسیده قطعش کردم! وقتی که اهنگی را مجدد گوش میدهی دیگر متنش نیست که میگیردت صرفا همان حال و حسی است که اولین بار گوش داده ای...
-
وقتی ...
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1392 15:24
عکس بک گراند مانیتور م برف بود قبلا گفته بودم یک برفی که انگار جای انگشتان دست رویش مانده بود و کمی فرورفته بود هربار که صفحه م روشن میشد برف به چشمم میامد و یکجور هوای خنک و سرد انگار میرفت زیر پوستم! چندروز پیش امدم یک عکس دیگر را ببینم چه طور میشود که کلا عکس قبلی بدون انکه سیو کنم محو شد و عکس بعدی امد هرچند این...
-
حال ؟!
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 18:48
یکوقت هایی که ادم حالش روبراه نیست خودش را وصل میکند به تاریخ ها به روزها به اتفاقات ؛ مثلا میگوید از فلان روز طبق برنامه پیش میروم! مثلا بعد از امدن و رفتن مهمان ها! بعد از دیدن فلان دوست و یا بعد از فلان امتحان ... حالا من خودم را وصل کرده ام به تاریخی که قرار است قفسه ی چوبی ای که هفته ی پیش سفارش دادیم را بیاورند...
-
از قضا سرکنگبین صفرا فزود
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 11:06
بنیاد کودک که معرف حضورتان هست یک روزی ما هم با اینجا اشنا شدیم و رفتیم یک بچه ای را که شرایطش به نسبت بقیه جالب نبود را انتخاب کردیم و ... حالا به اینجایش کار ندارم! قرار نیست ما با ماهی ۳۰تومن و گهگاهی کمک های جانبی ادعایی داشته باشیم .. ولی امروز که شرح ۶ماهه ی اوضاع زندگی ش را برایم ایمیل کردم در کمال خوشحالی دیدم...
-
۱۳۹۲/۰۱/۳۱
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 13:20
گاهی شده است که بعضی از کتابها را فقط به خاطر اسمشان خریدم مثل یک جای امن! شاید دلم میخواست یک جای امنی توی نوشته و کتاب بود که وقتی حالت بد بود فرار میکردی به سمتش و میتوانستی پناه بگیری لابه لای خط هایش ! دلم میخواست وقتی ویران می ایی رو میخوندم لابه لای صفحه هایش درک میشدم که چقدر ویرانم! چقدر روزهایی داشته ام که...
-
؟
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 12:58
من یه مشکل ناخوداگاهی که دارم این هست که خودمو با افراد موفقی قیاس میکنم که همه چیز رو درنظر میگیرم به جز تفاوت سنیمون رو! *کسی میدونه سنگ و کاش شکسته رو میشه از کجا خرید؟ *کسی هم چنین میدونه یونولیت رو میشه از کجا خرید؟
-
مشاور
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 22:24
همیشه دلم میخواست اگر یک روزی شنونده یا مشاور کسی شدم ؛ بیشتر از انکه میگوید دلداریش دهم و حالش را خوب کنم! فکر میکردم این تنها راهیست که میشد دردهای کسی را از«شنیدن حرفهایی» « یا تحمل درد و رنجی روحی یا جسمی» مرهم بگذارم! ولی خب تقریبا کمتر کسی پیدا شد که همانقدر که من به احساسات افراد و دردهای زیر حرفهایش توجه دارم...
-
همین دور و بر
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 14:08
شعر قیصر امین پور صحن علنی مجلس را بهم ریخت! بعضی ادم ها بعد از مرگشون هم با اثاری که بجا گذاشتن ، تاثیر گذارن! برای خرید خانه علم دروازه غار تهران، که به حمایت از کودکان کار ساکن این محله می پردازد، به یاری همه شما نیاز داریم. دوستان نخستین کاری که می توانیم بکنیم این است که تاجایی که می توانیم این پیام را Share کنیم...
-
درد چه بود؟!
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1392 20:21
من؟ من اینجا نشسته ام و دارم مینویسم! من اینجا بعد از جلسه ی صبح توی حالت گیجی هستم و دارم مینویسم! من اینجا نشستم و همین امروز باز یه زلزله ی ۷و خرده ای ریشتری اومده و من فقط میگم و مینویسم واااای! و بعد فکرم میرود پی ان زمانی که زلزله ی اذربایجان امد و هی چقدر همه جا شلوغ پلوغ شد! همین فیس- بوک خودش چقدر شلوغ شد!...
-
ماهی تو دریا نباشه ...
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 21:21
اتاقم شلوغ پلوغ شده و هی فکر میکنم حتما باید یک کمدی و کشویی بخرم و این شلوغی ها را کم کنم! بعد نمیدونم کجا از این وسایل چوبی و پلاستیکی خوب میفروشد؟ تا زمانی که اینجا شلوغ باشد انگار دلم هم دنبال بهانه میگردد و ذهنم هم ! و هیچ کدام ارام نمیگیرند... فریدون فروغی برای بار 20م شایدم بیشتر دارد توی گوشم میخواند « ماهی...
-
غیبت صغری
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 22:00
خب چندروز که ننویسی سخت میشود نوشتن و بعد هی فکر میکنی باید یه چیز مهمی بنویسی! یه چیزی که ارزش خواندن داشته باشد! ادم بعد از دوهفته که نمیاید یک چیز معمولی بگوید و برود! یعنی وقتی از روزانه نویسی جدا میشوی کار سخت تر میشود به مراتب ! چون بعد از غیبت ولو صغری چندنفری هستند که چشمشان به این خانه بیفتد! ولی خب من حرف...
-
تشکر نوشت...
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 19:51
ساعت حدودا ۲ تازه رسیدم خونه که صدای زنگ آیفون بلند میشه و از طرف پست یه بسته برام آوردن ؛توی یه بسته همون جایزه ی وعده داده شده در اینجاست برای من حرفی نمی مونه به جز یک دنیا تشکر به خاطر زحمت مادی و معنوی و وقتی که صرف این مسابقه و علی الخصوص این جایزه؛ آقای اسحاقی کشیدند ! این هم عکس همون جایزه است باز هم ممنونم
-
اهدا
جمعه 16 فروردینماه سال 1392 20:56
خب از اونجایی که خوبه آدم رو گاهی برق ،سگ و امثالهم بگیره ولی جــــــــــو نه ! میتونید به سایت زیر برید !
-
او
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 22:22
حس می کنم از گور برخاسته ام… تولدی در راه است و بوی عطرش در فضایم جاریست. این آخرین جمله ای است که عسل بدیعی در 19اسفند در صفحه ی فیس بوکش نوشته ، کاری به چگونه مردن یا زیستن او ندارم ،صرفا به احترام چشمان همیشه غمگینش این دوخط رو به یادگار از او نوشتم ...
-
این روزها که به سر آید...
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 12:58
یک وقت هایی باید یک چیزی باشد که آدم را وصل کند به دنیا ، یکروزهایی که میافتی توی دور که چی ؟ که چی ؟ های دنیا ! روزهایی که نیست کسی که برایت اسمان و ریسمان ببافد که این درست است و آن ! روزهایی که کسی نیست که بیاوردت بیرون از این دور باطل! این روزها که گفتم تنها عکس ها /اهنگ ها/نوشته ها و گاهی فیلم ها میتوانند مرا...
-
؟
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 21:16
نمیدونم مریضی است یا نه اینکه چندسال اخیر مخصوصا همین ۱سال پیش از هرچی مهمون هست حالم بهم میخوره وقتی میایند و من فوقش کمی مینشینم و سریع جیم میشم توی اتاق ؛ فرقی هم نمیکنه فامیل باشه یا دوست خانوادگی! حوصله ی ادمیزاد اصلا ندارم فوقش چندتا دوست نزدیکی دارم تنها با اونا بهم خوش میگذره و تمام! در اینکه درونگرا هستم که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 فروردینماه سال 1392 21:21
هی دنبال البوم حس تنهایی ابی بودم اما نشد که نشد دانلودش درست و حسابی دستم بیاید ! حالا فقط یه اهنگ حس تنهایی ش رو پیدا کردم و گوش دادم و هی سعی میکنم فکر نکنم چه به سرم امده و دارد میاید ... فرار میکنم از این اهنگ و میروم توی فایل موزیک و همینطوری کلیک میکنم و میبینم خواجه امیری دارد لبه تیغ رو میخونه ... چرا این...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 14:57
این اهنگ رو خیلی دوست دارم
-
سال۹۲
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1392 22:15
چندروز کوتاهی نبودم رفته بودیم سفر به شهری که ۱۷سال زندگیم توش گذشت! یک روزش رو تنهایی در خیابون ها و پاساژهاش گشتم و نوستالژی وار لذت بردم! ولی خب از انجایی که از اول روزهای اغازین سال مریض بودم و در طول سفر هم استراحت نکردم و تا همین الان مجددا آنتی بیوتیک رو شروع کردم! خوبی سال جدید این است که حتی اگر هیچ گونه...
-
عید
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 22:16
عیدتون پیشاپیش مبارک امروز چقدر شبیه عصرهای جمعه بود... ایشاا...از همه جهت سال ۹۲ از سال۹۱بهتر باشه ! التماس دعا
-
قبل از عید
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 22:03
امدم امشب بنویسم خیلی وقت است دستم به نوشتن نمیرود منی که گاهی روزی چندبار آپ میکردم! دیگر مثل همیشه وبگذر رو نگاه نمیکنم ! دیگر آی پی کامپیوترها برام فرقی نمیکنه! ادم ها میان و میرن و من جلوی رفت و امدشون رو نمیگیرم ! امشب امدم بنویسم چندروز است صبح هایم به خرید و گشتن توی خیابون ها و ادمها میگذره ! خوشم میاد ته...
-
شرح ما وقع...
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 21:29
یکوقتی بود که من آدمِ شب بودم یعنی از شبها لذت میبردم خیال بود گیرم توهم گاهی! مینوشتم و میخوندم و خلاصه لذتی بود برایم در شب! تازگی ها شب ها کمی پای نتم بعد هم میروم میخوابم! یعنی فکر نمیکنم! فکر ها را مجال آمدن و رفتن نمیدهم ... چندوقتی هست که برنامه های طول هفته را مینویسم روی تقویم با روز و تاریخ و اینها بعد کل...
-
۱۳۹۱/۱۲/۱۵
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1391 11:37
یادم بماند مینویسد که یادم بماند دلٍ وامانده رو به چی سپردم! به چه رویایی خالی! برای خودم !
-
مترجم
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1391 23:58
کسی رو سراغ دارید ترجمه ی فارسی به انگلیسی بکنه ُقیمت خوب و منطقی هم بگه؟! اگر سراغ دارید بی زحمت ایمیلش رو برام بذارید ممنون
-
؟
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1391 21:13
رستاک داره میخونه و فکر میکنم واقعا عشق و عاشقی کشکه! و فکر میکنم عاقلانه ازدواج کردن خیلی مهمه ، وقتی پول نباشه نه از اهنگ لذت میبری نه از عشقت! نه از اینده ت نه از عید ... و فکر میکنم ادم ها باید فکر کنن وقتی ازدواج میخوان بکنن اگر قراره شرایط فعلی خودشون رو بازتولید کنن دیگه ازدواج چه معنی ای میده! وقتی قراره همش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 00:11
خیلی دلم میخواد بدونم یعنی خارجیا هم مثلا توی مسابقه ی (امریکن آیدل) بعد از حذف هر شرکت کننده میرن مینویسن تو برو به گله ت برس توی روستاهای شیکاگو! یا مثلا برو بابا آریزونایی! یا مثلا میگن مخابرات همش به نفعه نیویورکی هاست! چرا اینطوری میکنیم ما؟! بیربط: یادم باشد که نبض دار میشوم و بعد ضایع :)(
-
۰۰۰
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 21:22
امروز برای میگرنم قطره ی هایپیران که گیاهی خوردم بلکه فرجی بشه ولی انگار از صبح همش تب دارم و میسوزم دلم میخواد اب بزنم به صورتم به دستام دلم برف میخواد کاش میشد توی فیس بوک ادم بنویسه که بیایید بریم باهم برف بازی یا بیایید بریم سفر بریم همگی دسته جمعی بعد فکر میکنم چقدر دل تنگم و چقد صفحه ی فیس رو بالا پایین میکنم و...